امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دويدن
#1
Sad 
مردﻱ ﻛﻪ ﻋﻘﺐ ﺗﺎﻛﺴﻲ ﻛﻨﺎﺭ ﻣﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﻮﻱ ﺳﺮﺭﺳﻴﺪﺵ ﭼﻴﺰﻱ ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﻣﻲﻛﺮﺩ
ﺳﺮﺭﺳﻴﺪﺵ ﺭﺍ ﺑﺴﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :
‏« ﻫﺮﭼﻲ ﻣﻲﺩﻭﻭﻳﻴﻢ، ﺑﺎﺯﻡ ﻋﻘﺒﻴﻢ. ‏»
ﻛﺴﻲ ﺟﻮﺍﺑﻲ ﻧﺪﺍﺩ
ﻣﺮﺩ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﮔﻔﺖ: ‏« ﻫﻤﺶ ﺩﺍﺭﻳﻢ ﻣﻲﺩﻭﻭﻳﻴﻢ، ﺑﺎﺯﻡ ﻫﻴﭽﻲ .‏»
ﺯﻧﻲ ﻛﻪ ﺟﻠﻮﻱ ﺗﺎﻛﺴﻲ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﮔﻔﺖ: ‏«ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺘﻮﻥ .‏» ﻣﺮﺩ ﭘﺮﺳﻴﺪ: ‏« ﭼﺮﺍ؟‏» ﺯﻥ ﮔﻔﺖ: ‏« ﭘﺴﺮ ﻣﻦ ﺷﺶ ﺳﺎﻟﺸﻪ ﻭﻟﻲ ﻧﻤﻲﺗﻮﻧﻪ ﺑﺪﻭﻭﻩ ... ﻫﺮ ﻛﺎﺭﻱ ﻣﻲﻛﻨﻴﻢ ﻧﻤﻲﺗﻮﻧﻪ .‏»
ديگر ﻫﻴﭻ ﻛﺪﺍﻡ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﺩﻳﻢ .
ﺑﻪ ﺯﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺮﺩﻡ، ﺟﻮﺍﻥ ﺑﻮﺩ ...

سروش صحت
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:


چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
6 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
v.a.y (۱۷-۰۲-۹۶, ۱۱:۳۳ ب.ظ)، نويد (۱۸-۰۲-۹۶, ۰۲:۲۳ ق.ظ)، avapars (۱۸-۰۲-۹۶, ۰۴:۳۲ ب.ظ)، صنم بانو (۱۸-۰۲-۹۶, ۰۱:۱۸ ق.ظ)، d.ali (۱۷-۰۲-۹۶, ۱۱:۳۴ ب.ظ)، taranomi (۲۳-۰۴-۹۶, ۰۱:۵۷ ق.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان