امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
راز مردی در صومعه
#1
راهبان صومعه بازهم وي را به صومعه دعوت کردند، از وي پذيرايي کردند و ماشينش را تعمير کردند. آن شب بازهم او آن صداي مبهوت کننده شگفت انگيز را که چند سال پيش شنيده بود، شنيد.

بامداد فردا پرسيد که آن صدا چيست اما راهبان بازهم گفتند:

« ما نمي توانيم اين را به تو بگوييم . چون تو يک راهب نيستي»

اين بار مرد گفت «بسيار خوب، بسيار خوب، من آماده ام حتا زندگي ام را براي دانستن فدا کنم.

اگر تنها راهي که من مي توانم پاسخ اين پرسش را بدانم اين است که راهب باشم، من آماده ام. بگوييد چگونه مي توانم راهب بشوم؟»

راهبان پاسخ دادند «تو بايد به همه جاهاي کره زمين سفر کني و به ما بگويي چه تعدادي برگ گياه روي زمين وجود دارد و همينطور بايد تعداد دقيق سنگ هاي روي زمين را به ما بگويي. هنگامي كه توانستي پاسخ اين دو پرسش را بدهي تو يک راهب خواهي شد.»

مرد تصميمش را گرفته بود.

او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را زد.

مرد گفت :‌«من به تمام نقاط کرده زمين سفر کردم و عمر خودم را وقف کاري که از من خواسته بوديد کردم

تعداد 456, 745,281,262, 759,723,386 231,281,219, 999,129,382 سنگ روي زمين وجود دارد»
راهبان پاسخ دادند :« تبريک مي گوييم. پاسخ هاي تو کاملا درست است . اکنون تو يک راهب هستي.
ما اکنون مي توانيم منبع آن صدا را به تو نشان بدهيم..»

رييس راهب هاي صومعه مرد را به سمت يک در چوبي راهنمايي کرد

و به مرد گفت : «صدا از پشت آن در بود»

مرد دستگيره در را چرخاند ولي در قفل بود .

مرد گفت :« ممکن است کليد اين در را به من بدهيد؟»

راهب ها کليد را به او دادند و او در را باز کرد.

پشت در چوبي يک در سنگي بود .

مرد درخواست کرد تا کليد در سنگي را هم به او بدهند.

راهب ها کليد را به او دادند و او در سنگي را هم باز کرد.

پشت در سنگي هم دري از ياقوت سرخ قرار داشت. او بازهم درخواست کليد کرد .

پشت آن در نيز در ديگري از جنس ياقوت کبود قرار داشت.

و همينطور پشت هر دري در ديگر از جنس زمرد سبز ، نقره ، ياقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت



در نهايت رئيس راهب ها گفت:« اين کليد آخرين در است » .

مرد که از در هاي بي پايان خلاص شده بود كمي آرامش يافت. او قفل در را باز کرد.


دستگيره را چرخاند و در را باز کرد . هنگامي كه پشت در را ديد و متوجه شد که منبع صدا چه بوده است بسيار شگفت زده شد. چيزي که او ديد براستي شگفت انگيز و باور نکردني بود.

.

.

.

.



.



.



.



.



.


.....اما من نمي توانم بگويم او چه چيزي پشت در ديد ، چون شما راهب نيستيد . [عکس: 03.gif]

خواهشمندم به من فحش نديد؛ خودمم دارم دنبال اون کسي که اينو براي من فرستاده ميگردم تا حقشو کف دستش بگذارم
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  !!! مردی که راضی به فروش قلب خود شد !!! !!Tina!! 0 127 ۲۸-۰۶-۹۶، ۰۷:۵۲ ب.ظ
آخرین ارسال: !!Tina!!
  داستان کوتاه مردی که در [color=#ff0000]حمام[/color] زنانه کار می کرد لیلی 8 955 ۱۹-۰۹-۹۵، ۰۵:۵۱ ب.ظ
آخرین ارسال: admin
Heart خاطرات مردی که زنش به مسافرت رفته بود . خانوم معلم 3 364 ۲۵-۱۰-۹۴، ۰۸:۱۵ ب.ظ
آخرین ارسال: deli67

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
3 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
ملکه برفی (۰۱-۰۶-۹۴, ۱۰:۱۰ ق.ظ)، SilentCity (۳۱-۰۵-۹۴, ۰۶:۴۵ ب.ظ)، avaa (۲۲-۰۶-۹۴, ۰۴:۵۰ ق.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان