۰۲-۱۰-۹۱، ۰۳:۰۰ ق.ظ
مدیر و 10 نفر از کارکنانش از طناب بال گردی که در صدد نجات آن ها بود ، آویزان بودند . طناب آن قدر محکم نبود که بتواند وزن هر یازده نفر را تحمل کند . کمک خلبان با بلندگوی دستی از آن ها خواست که یک نفرشان داوطلب شود و طناب را رها کند . البته ، داوطلب شدن همانا و سقوط به ته دره همان و به ظاهر کسی حاضر نبود داوطلب شود .
در این هنگام ، مدیر گفت که حاضر است طناب را رها کند ولی دلش می خواهد برای آخرین بار برای کارکنان سخنرانی کند . او گفت : چون کارکنان حاضرند برای سازمان دست به هر کاری بزنند و چون کارکنان خانواده خود را دوست دارند و در مورد هزینه های افراد خانواده هیچ گله و شکایتی ندارند و بدون هیچ گونه چشمداشتی پس از خاتمه ساعت کار در اداره می مانند من برای نجات جان آنان طناب را رها خواهم کرد !
به محض تمام شدن سخنان مشوقانه و تحسین برانگیز مدیر ، کارکنان که به وجد آمده بودند شروع کردند به دست زدن و ابراز سپاسگزاری از مدیر!!
در این هنگام ، مدیر گفت که حاضر است طناب را رها کند ولی دلش می خواهد برای آخرین بار برای کارکنان سخنرانی کند . او گفت : چون کارکنان حاضرند برای سازمان دست به هر کاری بزنند و چون کارکنان خانواده خود را دوست دارند و در مورد هزینه های افراد خانواده هیچ گله و شکایتی ندارند و بدون هیچ گونه چشمداشتی پس از خاتمه ساعت کار در اداره می مانند من برای نجات جان آنان طناب را رها خواهم کرد !
به محض تمام شدن سخنان مشوقانه و تحسین برانگیز مدیر ، کارکنان که به وجد آمده بودند شروع کردند به دست زدن و ابراز سپاسگزاری از مدیر!!
بعضی آدمها ناخواسته همیشه متهماند!
به خاطر :
سکوتشان ، کاری به کار کسی نداشتنشان ، خلوتشان ،
اتاقشان ، استراحتشان ، روی پای خود ایستادنشان ، دوست داشتنشان !
گویی جان میدهند برای اتهام بستن و از همه بدتر این که :
زود فراموش می شود خوبی هایشان!
به خاطر :
سکوتشان ، کاری به کار کسی نداشتنشان ، خلوتشان ،
اتاقشان ، استراحتشان ، روی پای خود ایستادنشان ، دوست داشتنشان !
گویی جان میدهند برای اتهام بستن و از همه بدتر این که :
زود فراموش می شود خوبی هایشان!