۱۶-۱۲-۹۵، ۰۲:۲۷ ب.ظ
محمد هم به خاطر درسش وهم براى خطش خيلى معروف شده بود.
اسمش سر زبانها افتاده بود.خيلى از بچه هاى مدرسه دوست داشتندبا او دوست بشوند.
دور و برش هميشه شلوغ بود.
يك روز كه امد ،ديدم دستهايش را حنا بسته است!
تعجب كردم وبه مسخره گفتم:محمد!اين ديگر چه كارى است؟!
گفت :اين طورى كردم كه از شر اين دختر مدرسه ايى ها راحت شوم؛بگوينداين پسر ،اُمُل است و كارى به كارم نداشته باشند.
خاطره ايى از شهيددكتر محمدعلى رهنمون
اسمش سر زبانها افتاده بود.خيلى از بچه هاى مدرسه دوست داشتندبا او دوست بشوند.
دور و برش هميشه شلوغ بود.
يك روز كه امد ،ديدم دستهايش را حنا بسته است!
تعجب كردم وبه مسخره گفتم:محمد!اين ديگر چه كارى است؟!
گفت :اين طورى كردم كه از شر اين دختر مدرسه ايى ها راحت شوم؛بگوينداين پسر ،اُمُل است و كارى به كارم نداشته باشند.
خاطره ايى از شهيددكتر محمدعلى رهنمون
خدايا تو ببين
خدايا تو ببخش
خدايا تو ببخش