۳۰-۰۶-۹۶، ۰۶:۵۷ ق.ظ
چوپاني ماري را از ميان بوته هاي آتش گرفته نجات داد و در خورجين گذاشته و به راه افتاد.
چند قدمي که گذشت مار از خورجين بيرون آمده و گفت: به گردن ت بزنم يا به لبت؟
چوپان گفت: آيا سزاي خوبي اين است؟
مار گفت: سزاي خوبي بدي است.
قرار شد تا از کسي سوال بکنند، به روباهي رسيدند و از او پرسيدند.
روباه گفت:من تا صورت واقعه را نبينم نميتوانم حکم کنم.
پس برگشته و مار را درون بوته هاي آتش انداختند، مار به استمداد برآمد و روباه گفت:بمان تا رسم خوبي از جهان برافکنده نشود...
چند قدمي که گذشت مار از خورجين بيرون آمده و گفت: به گردن ت بزنم يا به لبت؟
چوپان گفت: آيا سزاي خوبي اين است؟
مار گفت: سزاي خوبي بدي است.
قرار شد تا از کسي سوال بکنند، به روباهي رسيدند و از او پرسيدند.
روباه گفت:من تا صورت واقعه را نبينم نميتوانم حکم کنم.
پس برگشته و مار را درون بوته هاي آتش انداختند، مار به استمداد برآمد و روباه گفت:بمان تا رسم خوبي از جهان برافکنده نشود...
خدايا تو ببين
خدايا تو ببخش
خدايا تو ببخش