۳۱-۰۲-۹۴، ۱۱:۵۵ ق.ظ
آهنگری باوجود رنج های متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق میورزید.
روزی یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت از او پرسید!
تو چگونه میتوانی خدای را که رنج و بیماری نصیبت میکند را دوست داشته باشی؟
آهنگر سربه زیر آورد وگفت:
وقتی که میخواهم وسیله اهنی بسازم یک تکه اهن در کوره قرار میدهم.سپس
آن را روی سندان میگذارم و میکوبم تا به شکل دلخواه دراید..اگر به صورت دلخواه
درامد میدانم که وسیله مفیدی خواهد بود.اگر نه آن را کنار میگذارم...
همین موضوع باعث شد که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا .مرا در کورهای
رنج قرار ده اما کنار نگذار...
روزی یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت از او پرسید!
تو چگونه میتوانی خدای را که رنج و بیماری نصیبت میکند را دوست داشته باشی؟
آهنگر سربه زیر آورد وگفت:
وقتی که میخواهم وسیله اهنی بسازم یک تکه اهن در کوره قرار میدهم.سپس
آن را روی سندان میگذارم و میکوبم تا به شکل دلخواه دراید..اگر به صورت دلخواه
درامد میدانم که وسیله مفیدی خواهد بود.اگر نه آن را کنار میگذارم...
همین موضوع باعث شد که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا .مرا در کورهای
رنج قرار ده اما کنار نگذار...
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...