يك اربعين گذشته و زينب رسيده است
بالاي تربتي كه خودش آرميده است
يا ايها الغريب سلام اي برادرم
اي يوسفي كه گرگ تنت را دريده است
از شهر شام كينه رسيده مسافرت
پس حق بده به او كه چنين قد خمیده است
احساس ميكنم كه مادرم اينجا نشسته است
در كربلا نسيم مدينه وزيده است
اين گل بنفشه هاي تن و چهره ي كبود
دارد گواه ، زينبتان داغديده است
توطعم خيزران و سنگ ها و خواهرت ...
...طعم فراق و غربت و غم را چشيده است
آبي به كف گرفته و رو سوي علقمه
با آه مي رود سكينه و خجلت كشيده است
اين دختر شماست كه خواستند كنيزي اش ....
لكنت گرفته است و صدايش بريده است
نيزه نشين شد حضرت سقا و اهلبيت
زخم زبان زهر كس و ناكس شنيده است
گفتي رقيه ..... گفت نمي آيم عمه جان !
در شام ماند و شهر جديد آفريده است
واي خداي من، چهل روز از عروج انسانيت گذشته و من همچنان درگير مفهوم انسانيت هستم!
حسين بالاترين معنا را از انسانيت نشان داده و ما سردرگم در مفاهيم مختلف هستيم.
اي كاش ميشد عيار حقيقي خود از انسانيت را محك زد. گاه مي انديشم
آنچنان مستغرق درياي معرفت شده ام كه فريادهاي حقيقت را نمي شنوم
اصلا خودم با آن بيگانه شده ام. نمي دانم! فرصت ها در گذرند و عمرها رفتني
و من همچنان سر درگم كمال و معرفت و حقيقت !
حسين تو حقيقت را، انسانيت را چه سخت معنا كردي ! دركش، را براي ما چه مشكل كردي!
در عجبم حقيقت چنان معناي سختي دارد و چه بهاي سنگيني بايد برايش پرداخت
و چه قليل آدم ها كه حتي بتوانند گرداگردش سير كنند. مرا اصلا چه به ادراكش
و چه به سير در اطرافش!
خدایا!
کودکان گل فروش را می بینی؟!
مردان خانه به دوش،
دخترکان تن- فروش،
مادران سیاه پوش،
کاسبان دین فروش،
محراب های فرش پوش،
پدران کلیه فروش،
زبان های عشق فروش،
انسانهای آدم فروش،
همه رامی بینی؟!
می خواهم یک تکه آسمان کلنگی بخرم،
دیگر زمینت بوی زندگی نمی دهد رفیق…!!!.zaps.
کودکان گل فروش را می بینی؟!
مردان خانه به دوش،
دخترکان تن- فروش،
مادران سیاه پوش،
کاسبان دین فروش،
محراب های فرش پوش،
پدران کلیه فروش،
زبان های عشق فروش،
انسانهای آدم فروش،
همه رامی بینی؟!
می خواهم یک تکه آسمان کلنگی بخرم،
دیگر زمینت بوی زندگی نمی دهد رفیق…!!!.zaps.