۲۸-۱۲-۹۹، ۱۰:۴۸ ق.ظ
قهرمان موی تای جهان. فرزندی وظیفهشناس. سریعترین دختر در مدرسه. کسی که با سندرم خستگی مزمن دست و پنجه نرم میکند. همسر. مهندس معمار. رکسانا بیگم را به سختی میتوان در یک دستهبندی مشخص قرار داد.
برترینها: رکسانا بیگم که حالا ۳۷ سال دارد، بیشتر عمر خود میان دو دنیای کاملا متضاد سرگردان بود. دنیاهایی که مانند دو ریسمان او را به دو سوی متفاوت میکشاندند و او مجبور بود دو نیمه هویت خود را جدا از یکدیگر نگه دارد. تا این که در نهایت هر دو دنیا فرو ریختند و از آوار آنها دنیا و هویتی جدید سر از خاک برآورد.
به نقل از بی بی سی؛ رکسانا حالا داستان زندگی پر فراز و نشیب خود را با لبخندی بزرگ بر لب بازگو میکند.
زندگی رکسانا داستان پر پیچ و خمی دارد اما یک نکته بسیار مهم در آن نهفته است: رازی که زمانی تصور میکرد باعث نابودیاش خواهد شد، در نهایت او را نجات داد.
در ابتدا فقط رکسانا بود و خانوادهاش. آنها ۹ نفر بودند و در آپارتمانی سه خوابه در منطقه بتنال گرین لندن زندگی میکردند. یک اتاق برای رکسانا و خواهرش، فرزانه بود، یک اتاق برای پدربزرگ و مادربزرگ و یک اتاق برای سه برادرش. پدر و مادر آنها هم در سالن پذیرایی میخوابیدند.
آنها در کنار تعداد زیادی دیگر از خانوادههای بنگلادشی در مجموع آپارتمانهای متعلق به دولت زندگی میکردند. جایی که به گفته رکسانا "همه همدیگر را میشناختند".
خاطرات رکسانا از آن دوره از زندگیاش با سروصدای افراد خانواده پیوند خورده است.صدای فریادهای برادرانش موقعی که در طبقه پایین مشغول بازی ویدئویی بودند، صدای مادرش که میخواست برای کمک به او به آشپزخانه برود و صدای تند تند حرف زدن خواهرش در تخت موقع خواب.
به نقل از بی بی سی؛ رکسانا حالا داستان زندگی پر فراز و نشیب خود را با لبخندی بزرگ بر لب بازگو میکند.
زندگی رکسانا داستان پر پیچ و خمی دارد اما یک نکته بسیار مهم در آن نهفته است: رازی که زمانی تصور میکرد باعث نابودیاش خواهد شد، در نهایت او را نجات داد.
در ابتدا فقط رکسانا بود و خانوادهاش. آنها ۹ نفر بودند و در آپارتمانی سه خوابه در منطقه بتنال گرین لندن زندگی میکردند. یک اتاق برای رکسانا و خواهرش، فرزانه بود، یک اتاق برای پدربزرگ و مادربزرگ و یک اتاق برای سه برادرش. پدر و مادر آنها هم در سالن پذیرایی میخوابیدند.
آنها در کنار تعداد زیادی دیگر از خانوادههای بنگلادشی در مجموع آپارتمانهای متعلق به دولت زندگی میکردند. جایی که به گفته رکسانا "همه همدیگر را میشناختند".
خاطرات رکسانا از آن دوره از زندگیاش با سروصدای افراد خانواده پیوند خورده است.صدای فریادهای برادرانش موقعی که در طبقه پایین مشغول بازی ویدئویی بودند، صدای مادرش که میخواست برای کمک به او به آشپزخانه برود و صدای تند تند حرف زدن خواهرش در تخت موقع خواب.
از یهـ جاییـ بهـ بعدـ اگر نریـ خـــــری !