امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
زنان نامدار تاریخ
#1
بودیکا ملکه‌ جنگجو
[عکس: boudika%20%281%29.jpg]
هرگاه سخن از جنگاوری و شجاعت و میادین نبرد می‌شود، ناخواسته مردانی قوی‌هیکل و سینه ‌فراخ با چهره‌هایی مصمم که آماده‌ی هرگونه رزمی هستند، به ذهن می‌آید. گویا فقط اینان بودند که هنر رزم می‌دانستند و زنان را با پیکار میانه‌‌ای نبود. تاریخ نیز فقط از دلاوری مردان سخن به میان می‌آورد و زنان را فراموش مذ‌کند. درست است که طبیعت جنگ چندان با روحیه‌ی زنان سازگار نیست، اما بودند زنانی که همپای مردان و گاه شجاعانه‌تر در میدان‌ نبرد جنگیده‌اند. ملکه «بودیکا» یکی از این زنان است که در سلسله‌‌ی مقالات زنان نامدار تاریخ به او خواهیم پرداخت. در ادامه با بنیتا همراه باشید.

قرن اول میلادی است. رومیان که نیمی از جهان شناخته‌ی شده‌ی آن روزگار را زیر فرمان خود داشتند، بریتانیای آن روزگار را که برتانی نامیده می‌شد، در کنترل خود داشتند. «نرون» قدرتمند اما بدنام، بر بزرگترین امپراطوری تاریخ حکم می‌راند و عطش‌اش برای تسلط بر سرزمین‌های بیشتر هرگز فرو نمی‌نشست. در زمان نرون اقوام «سلت» بر بریتانیا حکومت نیمه‌مستقلی با پادشاهی «پرزیوتاگ» داشتند. او هنگام مرگ برای اینکه مانع استیلای کامل رومیان به قلمرواش شود، معاهده‌ای با ترون امضا کرد که طی آن اختیاراتش را به نرون واگذار می‌کند، به شرطی که همسرش بودیکا جانشین او شود. اما نرون که تاریخ قساوت‌ها، فساد و کجروی‌هایش را فراموش نکرده، به راحتی این معاهده را بعد از مرگ پرزوتاگ زیر پا گذاشت و نه تنها از بودیکا حمایت نکرد، بلکه او و دو دخترش را میان سپاهیانش رها کرد. سربازان رومی، بودیکا و دو دخترش را تحت انواع شکنجه‌ها و توهین‌ها و تجاوزها قرار دادند و در نهایت آن‌ها را رها کردند تا بمیرند. بودیکا در حال شلاق خوردن، شاهد بود که لژیون‌های رومی چطور به دو دخترش تجاوز می‌کردند. ولی این سه زن توسط قوم خود نجات یافتند.
[عکس: boudika%20%284%29.jpg]
ملکه بودیکا در نقاشی جان اوپیه
«تاکتیوس» یک مورخ بزرگ می نویسد:
«بودیکا بعد از این تجاوز عهد کرد که انتقام سختی از رومی‌ها بگیرد و آن‌ها را به سزای اعمالشان برساند. بودیکا به سربازانش گفت که هیچ چیز از دست رومی‌ها در امان نیست. آنها بکارت دخترانمان را گرفتند و من به عنوان یک زن علیه آن‌ها قیام خواهم کرد.»
وقتی این اخبار دردناک و نفرت‌انگیز به سلت‌ها رسید، موجی از خشمی جنون‌آمیز این ملتی که مورد بی‌احترامی قرار گرفته بودند را فرا گرفت. سلت‌ها تحت فرماندهی ملکه‌ی رنج‌کشیده‌شان به پا خواستند و ارتشی ۱۲۰ هزار نفری علیه رومیان گرد آوردند. در سال ۶۰ پس از میلاد، بودیکا با ارتش عظیمش در اولین اقدام، توانست یکی از مستعمرات رومی به نام «کومالدونوم» را تسخیر کند. سپس لژیون نهم روم را شکست داد و دو مستعمره‌ی دیگر به نام‌های «لوندی‌نیوم» و «ورولامیوم» را اشغال کرد. بنا بر گفته‌ی مورخی به نام «تاسیت» افراد بودیکا ۷۰ هزار رومی و متحدان آن‌ها را کشتند.
در این زمان «گایوس سوتنیوس» به عنوان نماینده‌ی روم بر منطقه‌ی ولز بریتانیا حکمرانی می‌کرد. بودیکا توانست او را نیز شکست دهد. او عده‌ای از مردم بریتانیا را به عنوان جاسوسان مخفی وارد سیستم اداری و سیاسی رومی‌ها کرده بود از این طریق اطلاعات بسیاری از درون سیستم حکمرانی و فرماندهی رومیان به دست آورد. بودیکا همانند بسیار از زنان سلت هنر رزم را آموخته بود و مهارت فراوانی در استفاده از انواع سلاح‌ها و نبرد تن به تن داشت. در اقدامات بعدی او توانست که «لندن» و «ولماریون» را نیز از اشغال رومی‌ها آزاد کند.
این شکست‌ها بر نرون گران آمد و سپاهی تازه‌نفس به رهبری فرماندهی به نام «سوان‌تونیوس پولونیوس» را به بریتانیا گسیل داشت. در جنگی که پیش آمد سپاه ملکه شکست سختی خورد. پس از پایان نبرد جنازه‌ی بی‌جان او را یافتند. گفته می‌شود وقتی که او شاهد شکست ارتش خود بود، برای اینکه اسیر رویان نشود خود را مسموم کرد. دخترانش نیز همانند او با زهر خودکشی کردند.
بودیکا از معدود رهبرانی بود که توانست سپاه روم را شکست دهد. بعد از آن همه سالهروز قیام بودیکا را روز قهرمانان ملی زن در بریتانیا نامیده‌اند و از او به عنوان قهرمان ملی و یک استقلال طلب یاد می‌کنند.
[عکس: boudika%20%283%29.jpg]
فیلم ملکه‌ی جنگجو
در سال ۲۰۰۳ نیز فیلمی به نام «ملکه‌ی جنگجو»، در مورد زندگی این زن شجاع ساخته شد.
رمز شب ...!
دوست دارم هایت هست
این را که بگویی
خوابم می برد
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
آرتمیزیا اولین نقاش فمینیست


آرتیمیزیا در ۸ ژوئیه ۱۵۹۳ در رم به دنیا آمد. پدر و برادرانش نقاش بودند و از همین روی به نقاشی علاقه‌مند شد. اما به زودی دریافت که استعداد وافری در این هنر دارد. او در نقاشی از سبک «کاراواجو» استاد بزرگ نقاشی ایتالیا تقلید می‌کرد. نقاشی‌های او تصویرگر زنان در رنج، اساطیر، کتاب مقدس، قربانیان خودکشی و مبارزه بود. او در نقاشی‌های خود از داستان «جودیث» الهام می‌گرفت و مشهورترین اثرش هم تصویر سربریدن «هولوفرنز» به دست جودیث در صحنه‌ای پر از خونریزی و کشمکش است. جودیت بنا بر روایات بیوه زنی زیبا بوده که در شهری زندگی می‌کرد که در محاصره‌ی هولوفرنز بودکه رُعب و وحشت را برجان ساکنین مؤمن شهر حاکم کرده بود. از همین روی جودیث اعلام می‌کند که بنا بر مشیّت خداوند می‌تواند دشمنِ مردم و شهرِ تحتِ محاصره توسط هولوفِرنِس را نابود کند. او پس از نیایش، مخفیانه به اردوگاه دشمن می‌رود و موفق می‌شود سَرِ هولوفِرنِس را در خواب بِبُرَد، با کشته شدن سردار بزرگ به دستِ یک زن، ارتش وی سراسیمه و سَر در گُم می‌گردد، بدین ترتیب شهر از محاصره نجات می‌یابد.
[عکس: artemisia%20gentilesch%20%284%29.jpg]
جودیث
آرتیمیزیا اولین اثرش را در ۱۷ سالگی و با عنوان«سوسان و پیرمردها» که نشانگر تجاوز دو مرد به یک زن بودند را کشید. اینکه آرتمیزیا چرا این قدر در آثار به موضوع خشونت و آن هم خشونتی که زنان در مورد مردان به کار می‌برند، به اتفاق تلخی برمی‌گردد که در ۱۵ سالگی‌اش رخ داد. او در این سن مورد تجاوز استاد نقاشی‌اش قرار گرفت و این واقعه تا آخر عمر بر او اثر گذاشت و رد آن در ماجراهای عشقی او نیز دیده می‌شود. علت علاقه‌ی او به سرگذشت جودیث نیز ناشی از همین موضوع است.
[عکس: artemisia%20gentilesch%20%282%29.jpg]
دیگر عاملی که بر زندگی او و بیشتر از جنبه‌ی هنری او تاثیر گذشت، آثار کاراواجو است. این تاثیر را می‌توان تلاشی هوشمندانه از سوی کسی که خود را نماینده‌ی نیمه‌ی جمعیت نادیده‌ی گرفته‌ شده‌ی جهان یعنی زنان می‌دانست، به شمار آورد و کوششی در نظر آورد برای اثبات خود به عنوان انسانی کامل به اندازه‌ی هر مرد دیگری؛ چرا که تفکر حاکم بر جامعه‌ی آن زمان، زن را ناتوان از خلق اثر هنری، به‌ویژه آثاری درجه یک مانند نقاشی‌های کاراواجو می‌دانست. اما آرتمیزیا با تسلطی شگرف، مهارت خود را به رخ مردان هنر می‌کشید و آنان را وادار به تحسین می‌کرد.
[عکس: artemisia%20gentilesch%20%285%29.jpg]
یکی از شاهکارهای نقاشی آرتمیزیا خودنگاره‌ای است که کشیده است. این اثر یکی از مشهورترین آثاری است که برای نشان دادن شجاعت زنان خلق شده است. از این رو شجاعت که تنها هنرمندانی اقدام به کشیدن خودنگاره می‌کردند که بر شهرت و مهارت خود اطمینان داشتند و آرتمیزیا با این کار خود را همتراز بزرگترین نقاشان عصر می‌دید. نکته‌ی جالب دیگر این اثر نحوه‌ی ترسیم زن است. این اثر را می‌توان اثری فمینیستی ولی ارزشمندتر از آثار فمینیستی عصر حاضر دانست.
[عکس: artemisia%20gentilesch%20%286%29.jpg]
خودنگاره ی آرتمیزیا جنتیلسکی
اولاً به دلیل قدمت و دوره‌ای که نقاشی شده و ثانیاً و مهم‌تر اینکه در این تابلو، آرتمیزیا بر خلاف فمینیست‌های امروزی که بیشتر به دنبال نفی زنانـ ـگی خود برای رسیدن به حقوقی برابر با مردان هستند، یک زن با لباس‌های زنانه‌ی معمول و شبیه به هر زن دیگری در آن دوران ترسیم کرده است. زنی با تمام ویژگی‌های زنانه‌ی خودش. همچنین با وجود زاویه خاص بدن، ماهرانه ویژگی‌های جنسی زن کمرنگ شده است، یعنی نه نگاه عشوه‌گر و سوزان، نه جذابیت‌های جنسی نمایان و نه گیسوی پریشان و... در این اثر دیده می‌شود. زن ترسیم شده در این نقاشی بیشتر شبیه به زنی است که در حال انجام کارهای معمول خانه‌داری است، اما به جای خانه‌داری مشغول نقاشی است و این کارش به مبارزه طلبیدن جامعه‌ی مسلط مردانه است.
[عکس: ArtemisiaGentileschi-Woman-Playing-the-Lute-1609-12.jpg]
همانطور که در بالا اشاره شد، آرتمیزیا با خلق اولین اثرش موفقیتی قابل توجه در فلورانس به دست آورد و تا سال ۱۶۲۰ در فلورانس ماند و آثار باارزشی خلق کرد. سپس به رم رفت و ۱۰ سال در آنجا به سر برد. مقصد بعدی او ناپل شهر دیگری در ایتالیا بود و در نهایت به لندن رفت و در سال ۱۶۵۳ و در سن ۶۳ سالگی درگذشت. او ماجراهای عشقی زیادی از سر گذراند و ازدواج‌های متعددی داشت که حاصل آن ۵ فرزند بود
رمز شب ...!
دوست دارم هایت هست
این را که بگویی
خوابم می برد
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
ژاندارک ناجی فرانسه
قرن ۱۵ پس از میلاد، فرانسه و انگلستان درگیر جنگ‌های صدساله‌ی ویرانگری بودند. فرانسه شکست خورده بود و بخشی از خاکش در اشغال انگلستان قرار داشت. روزگار بر مردم به سختی می‌گذشت و ارتش در پی شکست‌های متعدد از هم پاشیده بود. فرانسویان به شدت به یک فرمانده‌ی منجی‌گونه نیاز داشتند تا خود را نجات دهند. در این شرایط بود که ژاندارک معروف به «دوشیزه‌ی اورلئان» به پا خواست.
[عکس: The-Hundreds-Year-War-England-France-13.jpg]
شمال فرانسه در آن زمان توسط انگلیسی‌ها اشغال شده بود که با بورگونی‌ها(بورگینیون‌ها) متحّد بودند. در جنوب کشور هم، ولیعهد فرانسه (دوفن) که بعدها به اسم «شارل هفتم» تاجگذاری کرد، حکومت می‌کرد. ولی پادشاه انگلستان، هنری پنجم حکومت وی را به رسمیت نمی‌شناخت زیرا هنری بر طبق قرارداد تروآ، مدعی حکومت فرزند خود بر فرانسه بود.
قرارداد تروآ سال ۱۴۲۰ بین هنری پنجم و شارل ششم، پادشاه فرانسه، به منظور پایانِ جنگ صدساله و جبران کشتارِ نبرد آژنکور بسته شده بود.
ژان در سال ۱۴۱۲ در منطقه‌ای در شمال شرقی فرانسه به دنیا آمد. پدرش کشاورز بود و مسئول جمع‌آوری مالیات. مادرش هم زنی پاکدامن و مومن به کلیسا و پروردگار بود. آنچه تاریخ از ژانداک به یاد می‌آورد دختری با ایمان، پرهیزگار و مهربان است. دختری با موهای قهوه‌ای، قامت متوسط، چشمان درشت قهوه‌ای یا خاکستری، چهره‌ای همواره متبسم و صدایی دلنشین.
[عکس: Jules%20Bastien.jpg]
ژاندارک در حال شنیدن نجواها، اثر ژول باستین
او ۱۲ ساله بود که برای اولین بار صدای یکی از قدیسین مسیحی به نام قدیس میشل را شنید که به او می‌گفت باید به دیدار ولیعهد فرانسه برود و برای نجات فرانسه به پا خیزند. این نداهای قدیسین تا ۴ سال ادامه می‌یابد و در نهایت در ۱۶ سالگی ژاندارک با یکی از بستگانش در این مورد صحبت می‌کند تا بتواند به کمک وی به شهر وُکولور رفته و پس از اخذ اجازه از فرمانده آن شهر به مقر ولیعهد در کاخ «شینون» برود.
ژان از همان ابتدا خواهان پیوستن به ارتش بود، اما تا یک سال این امکان فراهم نشد تا اینکه توانست دوفن را ملاقات کند. او با لباس مردانه‌ای که همواره به تن داشت به حضور دوفن رفت و او را که در میان درباریان پنهان بود، از ماموریتش آگاه ساخت. قرن ۱۵ بود و اوج استیلای کلیسا بر همه چیز اروپا؛ به همین خاطر کلیسا او را بازجویی کرد ولی نشانه‌ای از شیطان در او نیافتند. دوفن نقشه‌ی ژان را درمورد اورلئان پذیرفت؛ این شهر در محاصره‌ی انگلیسی‌ها بود.
[عکس: Ingres_coronation_charles_vii.jpg]
ژاندارک در تاجگذاری شارل هفتم در کلیسای جامع رنس، اثر ژان آگوست دومینیک
ژان سربازان ناامید فرانسوی را تهییج کرد و توانست اعتماد آنان را جلب کند. فرانسویان توانستند انگلیسی‌ها را شکست دهند و محاصره‌ی اورلئان شکسته شد. در چند جنگ بعدی هم ژان توانست انگلیسی‌ها را شکست دهد. او تلاش کرد که دوفن را راضی به حمله به پاریس کند تا آنجا را از بورگینیون‌ها پس بگیرد. اما دوفن که با نام شارل هفتم رسما تاجگذاری کرده بود، با این کار مخالفت کرد. ژان سرانجام در نبردی که برای آزادی «کنپی ینی» صورت گرفت، به اسارت بورگینیون‌ها درآمد. او دوبار سعی کرد فرار کند اما هربار ناکام ماند. در نهایت او را به اسقفی به نام «پیر کوشن» که متحد انگلیسی‌ها بود فروختند.
در دادگاه ژاندارک محاکمه شد ولی هیچ‌گاه مورد شکنجه قرار نگرفت. او در مقابل انواع بازجویی‌ها و تهدیدها و وعده‌ها مقاومت کرد، ولی مجبور شد برای نجات جانش، اعتراف‌نامه‌ای امضا کند که تمام چیزهایی که شنیده توهمات خودش بوده است. اما دوباره آن نجواها و به سراغش آمدند که نباید از کلیسا بترسد. به همین خاطر اعترافش را پس گرفت و گفت که حرف‌هایش از روی ترس بود.
در نهایت کلیسا او را گناهکار اعلام و به مرگ با آتش محکوم کرد. در ۳۰ ماه می ۱۴۲۰ ژاندارک را که لباسی سفید و زمخت بر تن و کلاهی کاغذی بر سر داشت، در چوبه‌ی آتش سوزاندند. او لحظاتی پیش از برافروختن آتش در سخنانی گفت که کسانی را که او را محکوم کردند و به چوبه‌ی مرگ سپرده‌اند می‌بخشد.
[عکس: Jeanne_d%27Arc_burned.jpg]سرانجام در ساعت ۹ صبح در میدان «ویومارشه» شهر «روآن» آتش را زیر پای ژان افروختند. به گفته‌ی شاهدان، ژاندارک پیش از مرگ ۶ بار نام عیسی را بر زبان آورد و دیگر صدایی از او شنیده نشد. یکی از سربازان انگلیسی که شاهد اعدام بود گفت:«ما یک قدیس را سوزاندیم»
۲۰سال بعد فرانسه آزاد شد و ۲۵ سال بعد از مرگ ژان، با تلاش‌های مادر و برادران ژان، دادگاه تجدیدنظری برگزار شد و در آن ۱۵۰ نفر رای بر بی‌گناهی ژان دادند و گناهکاری او به‌طور کامل نقض شد. در ۱۶ ماه می ۱۹۲۰ هم پاپ «بندیکتوس پانزدهم» رهبر کاتولیک‌های جهان، ژندارک را قدیس اعلام کرد.
[عکس: Dante_Gabriel_Rossetti_-_Joan_of_Arc_%281882%29.jpg]
ژانداک، اثر دانته گابریل روستتی
ژاندارک شخصیتی است که در ادبیات و هنر اروپا بسیار بازآفرینی شده. هنرمندان بزرگی در رشته‌های مختلف و به‌ویژه نقاشی به این دوشیزه‌ی سربلند تاریخ پرداخته‌اند. در قرن بیستم نیز هم‌زمان با تولد و اوج‌گیری سینم ا دوباره ژاندارک بازآفرینی شد و تا سال ۲۰۱۱ حدود ۲۰ فیلم در مورد زندگی‌اش ساخته شد. یکی از بهترین فیلم‌ها در مورد زندگی و مرگ ژاندارک، فیلم «مصائب ژاندارک» است که «کارل تئودور درایر» فیلمساز دانمارکی در سال ۱۹۲۸ با بازی «رنی فالکونتی» ساخت. در این فیلم هیچ گریمی روی بازیگران صورت نگرفته است و بسیاری از صحنه‌های شکنجه‌ی ژاندارک واقعی است، مانند صحنه‌ی کوتاه کردن موهای رنی فالکو با چاقو. البته فالکونتی خود را برای صحنه‌ی آتش زدن هم آماده کرده بود که خوشبختانه کار به آنجا نکشید.
[عکس: 3-The-Passion-of-Joan-of-Arc.jpg]
صحنه‌ای از فیلم مصائب ژاندارک
در صحنه‌ی اعدام ژاندارک، فالکونتی قطره‌ای اشک از چشمانش جاری شد؛ درایر هم انگشت خود را با اشك فالكونتي مرطوب كرد و آن را بوسيد. رنه فالکونتی که تمام عمر از ناراحتی‌های روانی رنج می‌برد، چندسال بعد از بازی در این فیلم خودکشی کرد.
منبع: بنیتا
رمز شب ...!
دوست دارم هایت هست
این را که بگویی
خوابم می برد
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
لیلا دی نوبیلی؛ طراح و تصویرساز مد
لیلا دی نوبیلی، متولد ۳ سپتامبر ۱۹۱۶، طراح لباس نمایش و تصویرساز مد است. شهرت او به دلیل کارهای تصویرسازی در مجله وُگ و همکاری با کارگردان‌های نمایش اُپرا است. نوبیلی در ۱۹ فوریه ۲۰۰۲ از دنیا رفت.
زندگی حرفه ای
دی نوبیلی کار تصویرسازی را از کالکشن‌های اوت کوتور، برای مجله‌های مختلفی از جمله وُگ در پاریس آغاز کرد. در زمینه‌ی تئاتر، برای بسیاری از مهمترین اثرهای زمان خودش طراحی صحنه و لباس انجام داده بود. در دهه‌ی ۱۹۳۰ شروع به طراحی لباس برای مزون‌های فرانسوی کرد و کم‌کم به سمت طراحی لباس‌های نمایشی گرایش پیدا کرد. او با لوکینو ویسکونتی، کارگردان ایتالیایی، چندین همکاری در خانه‌ی اوپرای لااسکالا در میلان و پیتر هال، مؤسس کمپانی شکسپیر داشته است. همسر پیتر هال که با نوبیلی در یک نمایش باله در پاریس آشنا شده بود، او را به هال معرفی کرد. دی نوبیلی در سال های ۱۹۵۰ تا ۱۹۶۰ برای کمدی‌های شکسپیر و نمایش‌هایی برای هال در کمپانی رویال شکسپیر در لندن، طراحی صحنه و لباس انجام داد. رمانتیک بودن او و کارهایش به اتمسفر کاری پیتر هال بسیار نزدیک بود و برخی اعتقاد داشتند پیتر هال تحت تاثیر دی نوبیلی به رمانتیک‌ترین کارگردان انگلستان تبدیل شده بود.
[عکس: lila21.jpg]
طراحی دی نوبیلی برای نمایش تراویاتا
دی نوبیلی تا مدتها در خانه‌ی هال و همسرش در کنار آن‌ها زندگی می‌کرد و کارهای تصویرسازی و طراحی‌هایش به دیوار اتاق کار هال نصب شده بودند. هال می‌گوید: «او خیلی سخاوتند بود. کارهایش را به کارکنان، خیاطان، نجاران و بازیگران می‌داد و کمتر پیش می آمد آن‌ها را برای خود نگه دارد.»
نمایش سیمبلین، اولین نمایشنامه‌ی شکسپیر بود که طراحی صحنه‌اش را به عهده گرفت. درحالی‌که Telegraph Daily آن را نقد می‌کرد و به عنوان تزئینات بیش از اندازه از آن یاد می‌کرد، کِنِت تینان آن را به عنوان یک چیدمان جادویی گوتیک می‌خواند.
دی نوبیلی در سن ۸۵ سالگی در پاریس از دنیا رفت. فرانکو زفیرلی، کارگردان و طراح اُپرای ایتالیایی، هنگامی‌که خبر درگذشت او را شنید گفت: «او بهترین و بزرگترین طراح لباس نمایش قرن بیستم و استاد همه‌ی ما بود. هروقت یک نمایش اوپرا کار می‌کنم به یاد او می‌افتم.»
زندگی شخصی
دی نوبیلی در سوییس متولد شد. پدرش از یک خانواده‌ی قدیمی ایتالیایی بود و مادرش از خانواده‌ای مجارستانی متولد شده بود. دایی‌اش، مارسل ورتس، یک نقاش معروف بود و تابلویی از لیلا در زمان کودکی کشیده بود. دی نوبیلی هیچ وقت به مدرسه نرفت و تمرکزش را بر روی طراحی و نقاشی گذاشت. در سال ۱۹۳۰ به همراه فروچیو فراتزی در آکادمی هنر رُم درس خوانده بود. یکی از شاگردانش طراح و کارگردان کریستین ادزارد است که سال‌ها با او همکاری کرده و رابطه‌ی دوستانه داشته است. دی نوبیلی در سال ۱۹۴۳ به پاریس رفت و تا زمان مرگش در همان‌جا زندگی کرد. او هرگز ازدواج نکرد و تا آخر عمر به همراه مادرش زندگی کرد. در سال‌های پایانی زندگی‌اش بیشتر وقت خود را به آموزش نقاشی به کودکان محروم اختصاص داد.
در ادامه چند کار تصویرسازی از لیلا دی نوبیلی را می‌بینید.
[عکس: 42991-lila-de-nobili-1948-fort.jpg][عکس: a9c56bf67fb5d87c5bf59b6370634f.jpg][عکس: tumblr_inline_n8e8l6Rjhq1ss1fo.jpg]
رمز شب ...!
دوست دارم هایت هست
این را که بگویی
خوابم می برد
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
ژانگ شی، بیلیونر چینی

ر نوجوانی، به استخدام یک کارخانه‌ی وسایل ضدحریق واقع در هنگ‌کنگ درآمد و با نوبت‌های ۱۲ ساعته، برای به دست آوردن هر دلار زحمت کشید.
اما ژانگ در سن ۲۰ سالگی موفق شد که یک پاسپورت هنگ‌کنگی به دست بیاورد و با پولی که از سال‌ها کار و تلاش جمع کرده بود، به بریتانیا مهاجرت کرد. ژانگ‌شی به کمک بورسیه‌ی تحصیلی و کمک‌های مالی‌ای که به او شده بود، توانست وارد دانشگاه ساسکس و بعد از آن، وارد دانشگاه کمبریج شود و تحصیلات خود را برای رسیدن به مدرک کارشناسی ارشد ادامه دهد.
اکنون بعد از دو دهه زحمت و تلاش، او در بالاترین طبقه‌ی یکی از زیباترین و مدرن‌ترین برج‌های پکن زندگی می‌کند و نه‌تنها یکی از ثروتمندترین زن‌های خودساخته‌ی چینی است، بلکه یکی از ثروتمندترین افراد در دنیا به‌حساب می‌آید.
در اوایل ماه جاری، مجله‌ی فوربس، نام ژانگ‌شی را در لیست ده زن خودساخته و بیلیونر آورد و دارایی شخصی او را چیزی در حدود دو میلیارد دلار (۶۸ تریلیارد تومان) تخمین زد. این میزان دارایی همچنان با دارایی بعضی از ثروتمندترین تاجران مرد فاصله دارد اما با این‌حال، او پنج برابر ملکه‌ی انگلستان ثروتمند است.
[عکس: 1.jpg]
سوهو، نام شرکتی است که ژانگ‌شی به همراه همسرش تأسیس کرد. این شرکت در زمینه‌ی محصولات ساختمانی فعالیت می‌کند و توانست با کمک محصولاتی مانند بام و دیوارهای سبز، سازه‌های شیشه‌ای و استیل چهره‌ی شهر را تغیر بدهد و حتی محله‌ی بچگی‌های ژانگ را از نمایی بتنی و بی‌روح، به محیط زیباتری تبدیل کند.
ژانگ‌شی در اولین مصاحبه‌اش با مجله‌ی ساندی تلگراف (Sunday Telegraph) که بعد از وارد شدن نام او در این لیست انجام گرفت گفت: «موفقیت من، یک‌روند تدریجی داشت که مدت زیادی طول کشید. من روزهایی را به خاطر که دارم با حقوق کم خود، درگیر پرداخت قبوض بودیم. شرکت ما، از یک شرکت رو به ورشکستگی، به روال عادی سوددهی رسید و این موفقیت فقط با صبر و کنترل هزینه‌ها به دست آمد. ما به‌تدریج از بلیت‌های هواپیمایی ارزان‌قیمت به‌جایی رسیدیم که اکنون بلیت‌های درجه‌یک می‌گیریم و به نقاط مختلف دنیا سفر می‌کنیم.»
باوجوداین ثروت زیاد، ژانگ‌شی از آن دسته آدم‌های متواضع است که در برخورد اول، ما را به یاد یک مادر محترم و با سطح مالی متوسط می‌اندازد. هیچ‌گاه از لباس‌های برند، مانند دیگر مدیران مغرور برای پوشش استفاده نکرد. او مانند یک خانم معمولی در فصل زمستان یک پیراهن ساده به تن داشت و موهایش را به‌سادگی روی شانه می‌ریخت. هیچ‌گاه از لوازم آرایش استفاده نمی‌کرد و اگر هم استفاده می‌کرد این‌قدر محو بود که هیچ‌کس نمی‌توانست تشخیص بدهد. تنها زیورآلاتی که ژانگ استفاده می‌کرد، دودست‌بند باریک بود.
[عکس: 2.jpg]
از او در مورد مدل ماشینش سؤال کردیم و او به ما گفت که گاهی اوقات یک لکسوس می‌راند ولی مدلش را نمی‌داند. اکنون با وجود این پشتوانه‌ی مالی قوی، او همچنان شخصیتی صرفه‌جو دارد. برای مثال، او همچنان بلیت‌های درجه‌یک نمی‌گیرد با وجود این‌که توانایی آن را دارد اما ترجیح می‌دهد که با مردم عادی در یک قسمت از هواپیما بنشیند.
او دراین‌باره می‌گوید: «قضیه‌، توانایی برای پرداخت پول نیست بلکه وجدان است. من وقتی می‌بینم که یک پرستار چه مقدار حقوق می‌گیرد و آن را با پول بلیت درجه‌‌ی یک مقایسه می‌کنم با خودم می‌گویم که این بی‌انصافی است. در این مواقع است که به نظرم صندلی‌های معمولی به‌اندازه‌ی کافی راحت می‌آیند.»
ژانگ‌شی که اکنون ۴۵ سال سن دارد، در دوران گذشته‌ی چین به دنیا آمده و در نیمه‌ی دوم انقلاب فرهنگی چین (۱۹۶۶-۱۹۷۶) بزرگ‌شده است. او فرزند نسل سه مهاجران چینی به برمه است که در سال ۱۹۵۰ به پکن بازگشته‌اند و با اندیشه‌های جدید سرخ چین آشناست و آن‌ها را باور دارد.
خانواده‌ی او در خانه‌های سازمانی که از طرف محل کارشان به آن‌ها داده‌‌ شده بود زندگی می‌کردند. آن‌ها، به‌عنوان مترجم‌های رسمی برای انتشارات چینی مشغول به‌کار بودند و از این راه خرج زندگی را به دست می‌آوردند. در دوران تحصیل، ژانگ مجبور بود هرروز در زنگ ناهار به خانه بیاید و در خانه غذا بخورد.
او می‌گوید: «ما فقط سه نوع غذا داشتیم و هر سه بسیار بد بودند. به هرکدام از ما یک‌ کاسه برنج می‌دانند که باید آن را به محوطه‌ی غذاخوری می‌بردیم و آن‌جا غذا می‌خوردیم.» او عکسی از کارگران ساختمانی به ما نشان می‌دهد که دورهم جمع شده‌اند و غذا می‌خورند و به ما می‌گوید: «این کارگران، کسانی هستند که بر سر یکی از پروژه‌های شرکت ما کار می‌کنند. وضع غذاخوری خانواده‌ی ما حتی از این تصویر هم بدتر بود.»
[عکس: 3.jpg]
ژانگ ادامه می‌دهد: «پکن در آن زمان یک شهر خاکستری و کسل‌کننده بود. به هر طرف که نگاه می‌کردی بتن و سیمان می‌دیدی. آسمان هیچ‌وقت پیدا نبود و رنگ آبی آن هیچ‌وقت به ما آرامش نمی‌داد. در آن زمان هیچ‌کس در پکن مرفه نبود. همه یک‌جورلباس می‌پوشیدند و یک نوع غذا می‌خوردند. بین ظاهر افراد تفاوتی وجود نداشت و تنها فرق شاید مدل موی افراد بود. بین مردم هیچ تفاوت طبقاتی و فرهنگی وجود نداشت.» او در مورد کارخانه‌ای که در نوجوانی در آن کار می‌کرد می‌گوید: «واقعا افتضاح بود. هرروز به فکر بیرون آمدن از آن وضعیت بودم چون برای به دست آوردن پولی که بتوانیم با آن زندگی را پیش ببریم، مجبورمان می‌کرد هرروز از
رمز شب ...!
دوست دارم هایت هست
این را که بگویی
خوابم می برد
پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
فروغ فرخزاد

[عکس: Forough-Farrokhzad-biographya-com-3.jpg]
[b]زندگینامه[/B]
فروغ‌الزمان فرخزاد، در تاریخ ۸ دی‌ماه ۱۳۱۳ در تهران از پدری تفرشی و مادری کاشانی تبار متولد شد. فروغ، فرزند چهارم توران وزیری‌تبار و محمد فرخزاد است.
فروغ در سال‌های ۱۳۳۰، در سن ۱۶ سالگی با پرویز شاپور طنزپرداز ایرانی که پسرخاله‌ی مادرش بود، ازدواج کرد. حاصل این ازدواج، پسری به نام کامیار بود. این ازدواج در سال ۱۳۳۴ به جدایی انجامید.
فروغ پیش از ازدواج با شاپور، با او نامه‌نگاری‌های عاشقانه‌ای داشت. این نامه‌ها و نامه‌هایی که فروغ در زمان ازدواج نوشته بود، بعدها به دست پسرش کامیار و عمران صلاحی در کتابی به نام «اولین تپش‌های عاشقانه‌ی قلبم» منتشر گردید.
پس از جدایی از شاپور، فروغ برای گریز از روزمرگی و وابستگی‌های زندگی شخصی به سفر رفت. در این سفر او با فرهنگ اروپا آشنا شد، و با وجود این‌که در آن زمان زندگی روزانه‌اش به سختی می‌گذشت، به تئاتر و اپرا و موزه می‌رفت. او در این دوره زبان ایتالیایی، فرانسه و آلمانی را آموخت. سفرهای فروغ به اروپا، آشنایی‌اش با فرهنگ هنری و ادبی اروپایی، برای او زمینه‌ای برای دگرگونی فکری را در او فراهم کرد.
او پس از مدتی با ابراهیم گلستان، نویسنده و فیلمساز، آشنا شد و شروع به همکاری کرد و به این ترتیب، فروغ وارد عرصه‌ی سینم ا شد. در سال ۱۳۴۱ او و گلستان فیلم خانه‌ی سیاه را در آسایشگاه جذامیان بابا باغی تبریز ساختند.
فروغ در سال ۱۳۴۲ در نمایشنامه‌ی «شش شخصیت در جستجوی نویسنده» اثر لوئیجی پیراندلو به کارگردانی پری صابری بازی خوبی داشت. در زمستان همان سال فیلم «خانه سیاه»، برنده‌ی جایزه‌ی نخست جشنواره اوبر هاوزن شد و باز در همان سال، نشر مروارید مجموعه‌ی «تولدی دیگر» را با تیراژ بالای سه هزار نسخه منتشر کرد.
فروغ در سال ۱۳۴۳ به آلمان، ایتالیا و فرانسه سفر کرد. یک سال پس از آن، او در دومین جشنواره‌ی سینم ای مؤلف در پزارو شرکت کرد که تهیه‌کنندگان سوئدی، ساختن چند فیلم را به او پیشنهاد ‌دادند و ناشران اروپایی مشتاق نشر آثارش ‌شدند. پس از این دوره، او مجموعه‌ی «تولدی دیگر» را منتشر کرد. اشعار وی در این کتاب، تحسین گسترده‌ای را برانگیخت؛ پس از آن مجموعه‌ی «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» را منتشر نمود.
در میان سال‌های ۱۳۴۲–۱۳۴۳ فروغ یک‌بار اقدام به خودکشی کرد ولی خدمتکارش در هنگام غروب متوجه شد و او را به بیمارستان البرز برد.
فروغ سه اثر دیگرش (یعنی: اسیر، دیوار و عصیان) را پیش از این دوران تحول، به چاپ رسانیده بود.
[b]مرگ فروغ[/B][عکس: forough-farrokhzad-poster.jpg]فروغ فرخزاد، در ساعت ۴:۳۰ بعد از ظهر دوشنبه ۲۴ بهمن، ۱۳۴۵ هنگام رانندگی با خودروی جیپ ابراهیم گلستان، در جاده‌ی دروس قلهک، برای تصادف نکردن با اتوموبیل مهدکودک، از جاده منحرف شد و جان باخت.
فروغ در روز چهارشنبه ۲۶ بهمن در امام‌زاده اسماعیل و با حضور خانواده، دوستان و علاقه‌مندانش، در گورستان ظهیرالدوله به خاک سپرده شد. صادق چوبک، ابوالقاسم انجوی شیرازی، جلال آل‌احمد، مهدی اخوان‌ثالث، احمد شاملو، هوشنگ ابتهاج، سیاوش کسرایی، بهرام بیضایی، نجف دریابندری، احمدرضا احمدی و بسیاری دیگر از هنرمندان و نویسندگان در این مراسم حاضر بودند.
[b]آثار فروغ[/B][عکس: userupload_2013_11868981741423840029.1393-810x622.jpg]
فروغ در زمان حیاتش، پنج مجموعه منتشر کرد که عبارتند از: اسیر (۱۳۱۳) شامل ۴۳ قطعه شعر، دیوار (۱۳۳۵) شامل ۲۵ قطعه شعر، عصیان (۱۳۳۶) شامل ۱۷ شعر، تولدی دیگر (۱۳۴۱) شامل ۳۵ شعر و ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد (۱۳۴۲) شامل ۷ شعر. آثار فروغ تاکنون به ۱۰ زبان زنده‌ی دنیا، از جمله عربی، آذری، انگلیسی، فرانسوی، آلمانی، ایتالیایی، کردی، ترکی، اردو و ازبک ترجمه شده. آثار فروغ، از رویکردهای گوناگونی قابل بررسی هستند. تاکنون مقالات و پژوهش‌های بسیاری پیرامون اشعار او انجام شده، با این وجود هنوز هم در بسیاری زمینه‌ها اشعار فروغ جای بحث و بررسی دارند. موضوعی که اکثریت بر آن اتفاق نظر دارند، زنانه بودن شعر فروغ است. شعر فروغ از نقطه نظر اسطوره‌شناسی نیز قابل تامل است.
«فروغ به صراحت، شاعری اسطوره‌پرداز و اسطوره‌ساز است وبه وفور از مضمون‌های اسطوره‌ای در هر شکل و ساختار برای غنای شعر خود بهره گرفته است. باز آفرینی، نو آوری و آشنایی زدایی او در مضامین اساطیری، گواه محکمی است بر عنوانی که بر آن نهاده‌ایم». (اکبری بیرق و اسدیان، ۱۸۶:۱۳۹۳)
سبک شناسی شعر فروغ و نیز بررسی تطبیقی آثار او یکی از علایق اهل ادب محسوب می‌شود.
جایگاه شعر فروغ در ادبیات فارسی به گونه‌ایست که بسیاری از خوانندگان نیز از اشعار فروغ برای خلق اثراستفاده کرده اند.
یکی از این خوانندگان، علیرضا قربانیست که قطعه‌ای به نام «فروغ» را به مناسبت پنجاهمین سالمرگ فروغ، منتشر کرد.
رمز شب ...!
دوست دارم هایت هست
این را که بگویی
خوابم می برد
پاسخ
سپاس شده توسط:
#7
[b]زندگی و مرگ آن برونته[/B]
[عکس: lead_large.jpg]
آن برونته (Anne Brontë) در ۱۷ ژانویه ۱۸۲۰ در تونتن یورکشایر انگلیس به دنیا آمد. او آخرین فرزند خانواده بود. پدرش «پاتریک برونته» کشیش ایرلندی فقیری بود. فزرند اول این خانواده، ماریا در سال ۱۸۱۴ متولد شد و فزرندان بعدی به ترتیب الیزابت (۱۸۱۵)، شارلوت (۱۸۱۶)، پاتریک برن ول (۱۸۱۷)، امیلی (۱۸۱۸) و آن (۱۸۲۰) بودند. «آن» یک سال پس از تولد، مادرش را از دست داد. خواهران برونته کودکی سختی را پشت سر گذاشتند. پس از مرگ مادر، خاله‌ی بچه‌ها که زنی سرسخت و جدی بود، به مراقبت از آن‌ها پرداخت. «آن» رابطه‌ی خوبی با خاله‌ و خواهرش امیلی داشت و وجه تمایز او با سایر فرزندان خانواده، چشمان آبی و موهای قهوه‌ای روشنش بود. «آن» مدتی در خانه با خواهرش شارلوت درس می‌خواند چون نمی‌توانست با شرایط مدرسه کنار بیاید. آن برونته از سال ۱۸۳۶ تا ۱۸۳۷ به مدرسه‌ی شبانه‌روزی رفت و مدتی پس از آن به تدریس پرداخت. اما طولی نکشید که تدریس را رها کرد و به دنبال رویای نویسندگی‌اش رفت. او در سال ۱۸۴۶ به همراه خواهرانش شارلوت و امیلی (نویسندگان معروف کلاسیک انگلیسی) کتاب شعری به نام «اشعار کُرر، الیس و آکتون بل» را منتشر کرد. «آن» در سال ۱۸۴۷ رمان «اگنس گری» و در سال ۱۸۴۸ دومین و آخرین رمانش به نام «مستاجر عمارت وایلدفل»، که از اولین رمان‌های فمینیستی محسوب می شود، را منتشر کرد. آن برونته آثارش را با نام مذکر آکتون بل منتشر می‌کرد. «آن» زندگی کوتاهی داشت و در سن ۲۹سالگی (در ۲۸ می ۱۸۴۹) احتمالا بر اثر سل در گذشت. پس از درگذشت آن، شارلوت خواهرش از بازنشر رمان مستاجر عمارت وایلدفیلد جلوگیری کرد و این مساله باعث شد که «آن» به اندازه‌ی خواهرانش معروف نشود؛ با این وجود رمان‌های او در میان رمان‌های کلاسیک انگلیسی شناخته شده هستند. «آن» به نقاشی و موسیقی نیز علاقمند بود.
[b]سبک نوشتاری آن برونته[/B]
یکی از نکات جالب در مورد آثار آن برونته، وجود ردپای عشقی نهفته و ناکام است که همواره مورد بحث قرار گرفته و عده‌‌ای این مساله را رد می‌کنند. معاون پدرِ «آن» در کلیسا مردی به نام ویلیام وِیتمن (۱۸۱۴-۱۸۴۲) همان عشق ناکام او بود. ویلیام، فارغ‌التحصیل رشته‌ی الهیات از دانشگاه دُرهم، در زمان آشنایی با آن ۲۵ ساله بود. شواهد کافی برای این موضوع وجود ندارد اما این فرضیه بر مبنای برخی شواهد در رمان اگنس گری و برخی از اشعار «آن» شکل گرفت. ویلیام در سال ۱۸۴۲ بر اثر وبا درگذشت.
بسیاری آن برونته را نویسنده‌ی مشهوری نمی‌دانند، اما در واقع آثار او بخشی از ادبیات زنانه انگلستان است و برخی منتقدان آن‌ها را همسنگ رمان‌های جین آستِن دانسته‌اند. «آن» با وجود سن کم‌اش در زنانه‌نویسی موفق بود.
رمان اگنس گری، داستانی درباره‌‌ی خانواده و عشق است. این رمان را رضا رضایی (نشر نی) و افسانه وفا (نشر ققنوس) به زبان فارسی ترجمه کرده‌اند. رضا رضایی، که «مستاجر ملک وایلدفل هال» را نیز به فارسی برگردانده، در مصاحبه با روزنامه شرق در مورد رمان اگنس گری می‌گوید:« آثار خواهران برونته کاملا رئالیستی‌اند. حتی به نظر من می‌توانیم آنها را تجربی بنامیم. در اگنس‌گری رئالیسم قدرتمندی دیده می‌شود، رئالیسمی که شبیه آثار رئالیسم صد سال بعد از آن است. در عین حال دیدگاه انتقادی نویسنده نسبت به جامعه خودش هم در کتاب دیده می‌شود. با این همه، در نهایت، نویسنده به عشق معتقد است. به عبارتی او مناسبات اجتماعی اطرافش را که مبتنی بر پول و قدرت است نقد می‌کند، چون معتقد است عشق اهمیت بیشتری دارد. آن برونته معتقد است که رمان‌نویس باید رئالیست باشد و جز واقعیت به چیز دیگری نباید بپردازد. از این نظر از زمان خودش بسیار جلوتر است».
این نگاه رئالیستی در «مستاجر ملک وایلدفل هال» نیز دیده می‌شود. آن برونته به نوعی تلاش می‌کند که حقیقت را در مورد عشق بیان کند و افسانه‌های رمانتیک درباره‌ی عشق را در هم بشکند.
اگر این مقاله را دوست داشتید، می‌توانید زنانی که با قلمشان جاودانه شدند؛ ویرجینیا وولف را نیز مطالعه کنید.
گردآوری و ترجمه: زهرا محمدی
منابع:
۱. اگنس گری، ترجمه رضا رضایی، نشر ققنوس
۲. biography
۳. روزنامه شرق
۴. اگنس گری (به زبان انگلیسی)
رمز شب ...!
دوست دارم هایت هست
این را که بگویی
خوابم می برد
پاسخ
سپاس شده توسط:
#8
آلیس واکر
[b]زندگی‌نامه[/B][عکس: 2592.jpg]
آلیس ملسنیور واکر، شاعر، رمان‌نویس و فعال حقوق بشر آمریکایی-آفریقایی تبار معاصر، در ۹ فوریه ۱۹۴۴ در ایتنتون متولد شد. او هشتمین و کوچک‌ترین فرزند خانواده‌ی واکر است. والدین واکر کشاورزانی بودند که روی زمین‌های استیجاری کار می‌کردند. مادر آلیس برای گذران زندگی به‌عنوان خدمتکار در منازل کار می‌کرد. با وجود سختی‌های آن دوران و محدودیت سیاهپوستان در تحصیل و حقوق اجتماعی، مادرش او را در سن ۴ سالگی به مدرسه فرستاد. واکر که در کودکی داستان‌های بسیاری را از پدربزرگش شنیده بود، در سن ۸ سالگی، به صورت مخفیانه نوشتن را آغاز کرد. آلیس در سن هشت سالگی به صورت تصادفی به دست برادرش از ناحیه‌ی چشم راست مجروح شد و چون خانواده‌اش نتوانستند او را به موقع درمان کنند، چشم راستش نابینا شد. این واقعه روی آلیس تاثیر گذاشت و باعث شد که خجالتی شود. پس از دوره‌ی دبیرستان، آلیس با بورسیه به کالج اسپلمن در آتلانتا رفت و بعدها در کالج سارا لارنس به تحصیل ادامه داد و در سال ۱۹۶۵ فارغ‌التحصیل شد. واکر به خاطر تاثیر استادش که فعال اجتماعی بود، به جنبش‌های حقوق شهروندی علاقمند شد.
در ۱۷ مارس ۱۹۶۷، آلیس که در آن زمان نویسنده بود، با «ملوین رزمن لونتال»، یک وکیل سفیدپوست، ازدواج کرد. این زوج جوان به خاطر ازدواج بین نژادی مورد آزار سفید پوستان قرار می‌گرفتند. آلیس در سال ۱۹۶۹ صاحب دختری به نام ربکا شد. این ازدواج تا سال ۱۹۷۶ به طول انجامید.
[b]آثار آلیس واکر[/B][عکس: 1.jpg]
آلیس واکر، بیشتر با رمان «رنگ ارغوانی» شناخته شد. او در سال ۱۹۸۳ جایزه‌ی ادبی «پولیترز» را به‌خاطر نوشتن این رمان تصاحب کرد. رمان اول او، «زندگی سوم گرانچ کاپلند» بود که در سال ۱۹۷۰ منتشر شد، اندوه و رهایی یک خانواده‌ی سیاه‌پوست را شرح می‌دهد که در چرخه‌ای چند‌نسلی از خشونت و وابستگی اقتصادی گرفتار شده‌اند. بخشی از این رمان از زندگی والدین خود او الهام گرفته شده است.
رمان بعدی او به نام «مریدیان» (۱۹۷۶)، داستان جوانیست که فعال حقوق مدنیست. اما رمان «رنگ ارغوانی» (۱۹۸۲) که برای او شهرت بسیار به همراه آورد، در سال ۱۹۸۵ توسط استیون اسپیلبرگ کارگردان مشهور هالیوود، به تصویر کشیده شد. راوی این رمان دختری به نام سلی است که در کودکی مورد آزار و اذیت قرار می‌گیرد و مجبور می‌شود با مردی زن‌مرده که سه فرزند دارد ازدواج کند. در این داستان، روایتی از برده‌داری قرن نوزدهم نیز وجود دارد. واکر که به عنوان فعال حقوق زنان، فعال سیاسی و یک حامی جدی حقوق بشر نیز شناخته شده است، در اعتراض به دولت اسراییل به خاطر ظلم به فلسطینی‌ها، اجازه نداد رمان «رنگ ارغوانی» به زبان عبری ترجمه و منتشر شود و با این کار بیش از پیش به شهرت خود افزود. او در طول زندگی‌اش همواره شخصیتی مخالف با تبعیض‌های جنسیتی و نژادی داشته است.
واکر در سال ۱۹۹۲، رمان «معبد آشنای من» را منتشر کرد که داستان نوه‌ی دختری سلی است و پس از آن «تملک راز شادی» (۱۹۹۲)، را منتشر کرد که داستان همسر آفریقایی پسر سلی بود. رمان بعدی آلیس، «پرتو لبخند پدرم» (۱۹۹۸) دارای درون‌مایه‌های شدید مذهبی‌ است. این رمان روایت خانواده‌ی انسان‌شناس آمریکایی-آفریقایی است که به مکزیک سفر می‌کنند تا تبار قبیله‌ای بردگان سیاه و آمریکایی‌های بومی را مورد مطالعه قرار دهند. آلیس «حالا زمان فتح قلبت است» را در سال ۲۰۰۴ منتشر کرد. شخصیت اصلی این داستان، زنی به نام کیت است که سفری معنوی را آغاز می‌کند تا طی آن سیر رسیدن به کهنسالی و پیری را برای خود درونی کند. آلیس علاوه بر رمان، مقالات، داستان‌های کوتاه و شعرهای بسیاری نیز دارد. او در سال ۲۰۰۱ در لیست افراد شهیر جورجیا قرار گرفت و در سال ۲۰۰۷، دانشگاه اموری، آرشیو آثار ادبی و شخصی واکر را دریافت کرد و یک سال بعد، مقاله‌ی او نمایه شد.
رمز شب ...!
دوست دارم هایت هست
این را که بگویی
خوابم می برد
پاسخ
سپاس شده توسط:
#9
مینو اختر زند

همه خانم‌های جوان دوست دارند در زندگی شخصی و حرفه‌ای خود به موفقیت برسند و لازمه رسیدن به آن، داشتن هدف مشخص، اعتماد به نفس و تلاش فراوان است. همانطور که می‌دانید مسیر رسیدن به موفقیت سخت است به گونه‌ای که بسیاری از افراد در نیمه‌های راه از رسیدن به اهداف‌شان دست می‌کشند و همه چیز را رها می‌کنند.
اما باید بدانید که شما در این مسیر تنها نیستید و می‌توانید با الهام گرفتن از داستان زندگی افراد موفق، مسیر را برای خودتان هموار کنید. آیا تا به حال به این موضوع فکر کرده‌اید که چون خانم هستید نمی‌توانید بعضی از کارها را انجام دهید؟ ما در این سری از مجموعه مقالات سعی داریم تا با معرفی خانم‌های موفق ایرانی در سراسر دنیا، طرز تفکر شما را تغییر بدهیم و نشان دهیم که با داشتن یک روحیه تسلیم ناپذیر می‌توانید به همه اهداف خود در زندگی برسید. در این قسمت زندگینامه مهندس مینو اخترزند، بانوی اول راه آهن سوئد را به شما معرفی می‌کنیم، پس در ادامه با بنیتا همراه باشید.
[عکس: 1.jpg]Credit: Real Iran
تحصیلات
مینو اخترزند در تاریخ ۱۰ آذرماه سال ۱۳۳۵ در تهران متولد شد. او در سن ۱۷ سالگی برایادامه تحصیل به سوئد رفت و در رشته مهندسی برق از موسسه سلطنتی فناوری استکهلم فارغ‌‌التحصیل شد.
فعالیت‌های تجاری
او در شرکت‌های مختلف از جمله شرکت انرژی واتن فال سابقه مدیریت دارد و همچنین وظیفه مدیریت کل شورای استانی کار در شهر اوپسالا سوئد و استانداری یونشوپینگ سوئد از سال ۱۳۸۸ تا سال ۱۳۹۴ را در کارنامه کاری خود دارد. او اولین ایرانی است که به این سمت در کشور سوئد رسیده است. همچنین از مهم‌ترین سوابق مدیریتی او می‌توان به سمت مدیریت عامل شرکت راه آهن سوئد از سال ۱۳۸۶ تا سال ۱۳۸۸ اشاره کرد. در حال حاضر خانم اخترزند فرماندار استان وستمانلاند است. او درباره نحوه مدیریت خود گفته است که هرگز میان زن و مرد تفاوت قائل نمی‌شود و همیشه ۵۰ درصد نیروی خانم و ۵۰ درصد نیروی آقا استخدام می‌کند.
[عکس: 2.jpg]Credit: Smålänningen
زندگی شخصی
همسر او ایرانی است و آنها صاحب یک فرزند پسر هستند.
افتخارها و جوایز
او در سال ۱۳۸۶ موفق به کسب جایزه افتخاری بی‌بی خشت شد. این جایزه هر ساله در سوئد به خانم‌هایی اهدا می‌شود که در طی سال به پرقدرت‌ترین پست مدیریت کشور ترفیع پیدا کرده باشند.
منبع: بنیتا
رمز شب ...!
دوست دارم هایت هست
این را که بگویی
خوابم می برد
پاسخ
سپاس شده توسط:
#10
کلئوپاترا آخرین فرعون مصر

یکی از مشهورترین این زنان، «کلئوپاترا» آخرین فرعون مصر است که بر مبنای زندگی‌اش یک فیلم سینم ایی بزرگ نیز با بازی «الیزابت تیلور» در سال ۱۹۶۳ در هالیوود ساخته شده است. سرگذشت این زن، موضوع جذابی برای داستان‌ها و نوشته‌های تاریخی است. در این مطلب قصد داریم تا نگاهی به زندگی این زن مشهور تاریخ داشته باشیم. با بنیتاهمراه باشید.

[عکس: cleopatra-BIG.jpg]
الیزابت تیلور در نقش کلئوپاترا
او در اواخر سال ۶۹ پیش از میلاد در اسکندریه در خانواده‌ی سلطنتی بطلاسه به دنیا آمد. وی ابتدا به طور مشترک با پدر خود بر مصر حکم راند، سپس این فرمانروایی مشترک را با برادران خود ادامه داد و در نهایت توانست به تنهایی فرعون مصر شود. کلئوپاترا اولین زن تاریخ است که زیبایی و جذابیتش را در سیاست به کار گرفت و توانست دو نفر از قدرتمندترین مردان جهان یعنی «ژولیوس سزار» و «مارک آنتونی» را برای اهداف خود به کار گیرد.
کلئوپاترا بعد از مرگ پدرش و زمانی که به طور مشترک با برادرش بر مصر حکم می‌راند، بر اثر توطئه‌ی برادر به سوریه تبعید شد اما توانست با کمک ژولیوس سزار به مصر بازگردد و قدرت را در دست گیرد.
[عکس: cleopatr-Caesar.jpg]
سردیس ژولیوس سزار
ماجرای ملاقات او با ژولیوس سزار جالب است و کمی هم پهلو به افسانه می‌زند. کلئوپاترا وقتی که از حضور فرمانروای روم آگاه شد، با لباسی فاخر و عطری خوش‌بو ، داخل قالیچه‌ای كه برای هدیه نزد «ژولیوس سزار» می‌بردند، پنهان شد. هنگامی كه قالی باز شد و كلئوپاترا از درون آن بیرون آمد، بدون اینكه به كسی فرصت اعتراض دهد، لب به سخن گشود و با چنان فصاحتی سخن گفت كه در همان آغاز سخن، سزار فریفته این زن فتان شد و مسیر تاریخ جهان با سخنان كلئوپاترا تغییر كرد. کلئوپاترا با اینکه به عنوان زنی زیبا معروف شده اما بر اساس یافته‌ها و نوشته‌های تاریخی، او از زیبایی چندان خیره‌کننده‌ای برخوردار نبوده، بلکه دلربایی، هوش بالا و نیز توانایی او در صحبت به چند زبان بود که این‌گونه قدرتمندترین مردان جهان را شیفته‌ی خود می‌کرده است. پلوتارک نیز در کتابش، «زندگی آنتونی» به این موضوع پرداخته و نوشته است: «زیبایی او، آنطور که به ما گفته‌اند، به خودی خود نه بی‌همتا بود و نه بیننده را میخکوب می‌کرد، بلکه این لطافت طبع و دلربایی و شیرینی لحن صدایش بود که او را جذاب می‌کرد.»
[عکس: cleopatra-Altes-Museum-Berlin1.jpg]
سردیس کلئوپاترا در موزه‌ی برلین
حمایت ژولیوس سزاراز كلئوپاترا موجب شد در جنگی كه بین خواهر و برادر روی داد، «پتولمی دوازدهم» كشته شود و با كشته شدن او كلئوپاترا ملكه و فرمانروای مصر شد. سزار و کلئوپاترا ازدواج کردند، اما با کشته شدن سزار او جان خود را در خطر دید و به مصر بازگشت. وی مدتی به وضعیت مردم مصر و اوضاع داخلی این کشور پرداخت تا اینکه دوباره فرصتی دست داد تا رویای همیشگی‌اش یعنی تسلط بر جهان را دوباره از سر گیرد. مارک آنتونی به همراه «اوکتاویان» به طور مشترک فرمانروای روم شدند.
[عکس: cleopatra-Mark-Antony-Sculpture.jpg]
مارک آنتونی
مارک آنتونی که دلباخته‌ی کلئوپاترا بود، به اصرار وی به ایران لشکر کشید؛ اما شکست سختی از اشکانیان خورد و موقعیتش در سنای روم به خطر افتاد؛ اوکتاویان هم از این فرصت استفاده کرد و جنگی را علیه آنتونی به راه انداخت. در میانه‌ی این جنگ سرنوشت ساز، به آنتونی خبر دروغینی مبنی بر مرگ کلئوپاترا رسید و او از شدت ناراحتی دست به خودکشی زد، اما خبر آمد که کلئوپاترا زنده است. آنتونی دستور داد که وی را نزد محبوبش ببرند. در نهایت این فرمانده‌ی رومی در دستان کلئوپاترا جان سپرد و بدین ترتیب یکی دیگر از قدرتمندترین مردان جهان در راه امیال زنی کشته شد. کلئوپاترا اما به راستی عاشق مارک آنتونی بود. به همین سبب بعد از مرگ شوهرش، خودکشی کرد. کلئوپاترا اساسا زنی خودنما بود و رفتارهای نمایشی داشت. این خصوصیت حتی در خودکشی او نیز دیده می‌شود. او به دو تن از خدمتکارانش دستور می‌دهد که سبدی انجیر برایش بیاورند که در آن ماری پنهان بود و کلئوپاترا عمدآ خود را در معرض نیش آن قرار می‌دهد و جان می‌سپارد.
[عکس: cleopatra%20%282%29.jpg]
زندگی این زن که به یک اندازه مورد حب و بغض تاریخ قرار گرفته، دستمایه‌ی آثار ادبی و هنری بسیاری نیز شده است. «ویلیام شکسپیر» نمایشنامه‌نویس شهیر انگلیسی در نمایشنامه‌ای به نام «آنتوني و كلئوپاترا» به زندگی و مرگ تراژیک او می‌پردازد. تابلوهای بسیاری از او و به‌ویژه صحنه‌ی مرگش توسط بزرگان تاریخ نقاشی، کشیده شده است.
به هر روی کلئوپاترا را فارغ از قضاوت‌های تاریخی، باید زنی دانست که در دنیای مردانه‌ی آن روزگار، توانست با تکیه بر زنانـ ـگی‌ا‌ش جایگاه مهمی را در تاریخ به خود اختصاص دهد.
رمز شب ...!
دوست دارم هایت هست
این را که بگویی
خوابم می برد
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
Rainbow نخستين زنان موتورسوار در ایران v.a.y 0 251 ۱۶-۰۴-۹۴، ۱۰:۴۹ ق.ظ
آخرین ارسال: v.a.y
  با 40 نابغه تاریخ آشنا شوید (2) ~ MoOn ~ 0 287 ۰۳-۰۱-۹۴، ۰۳:۵۴ ب.ظ
آخرین ارسال: ~ MoOn ~
  با 40 نابغه تاریخ آشنا شوید (1) ~ MoOn ~ 1 286 ۰۲-۰۱-۹۴، ۱۲:۲۵ ب.ظ
آخرین ارسال: ~ MoOn ~

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
10 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
لیلی (۰۴-۰۱-۹۶, ۰۳:۲۳ ب.ظ)، hadis hpf (۲۹-۰۲-۹۹, ۰۳:۰۲ ق.ظ)، نويد (۲۹-۱۲-۹۵, ۰۷:۴۸ ب.ظ)، barooni (۰۳-۰۱-۹۶, ۰۲:۴۴ ق.ظ)، صنم بانو (۲۴-۱۱-۹۹, ۰۵:۴۲ ب.ظ)، AsαNα (۰۲-۰۱-۹۶, ۱۱:۵۷ ب.ظ)، d.ali (۰۴-۰۱-۹۶, ۰۸:۴۵ ب.ظ)، .AtenA. (۲۳-۰۱-۹۶, ۰۱:۱۴ ق.ظ)، دختربهار (۲۳-۰۱-۹۶, ۱۲:۲۵ ق.ظ)، »L@ntern Moon« (۲۹-۱۲-۹۵, ۰۷:۰۴ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان