امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
زندگینامه سید حسن حسینی واشعار
#1
[عکس: 06zcscaevh118uvdeka.jpg]

دكتر سيد حسن حسيني ، در اول فروردين ماه 1335 در تهران متولد شد . پس از پايان تحصيلات متوسطه به دانشگاه مشهد رفت و در رشته كارشناسي تغذيه در سال 1358 فارغ التحصيل شد . وي در سال 1359، به خدمت سربازي رفت و در طي اين دوران ، كار نويسندگي برنامه هاي راديويي ارتش را بر عهده گرفت . دكتر حسيني ، يك سال پيش از اين ، به همراه تعدادي از شاعران و هنرمندان ، جلسه هاي نقد و بررسي شعر را در حوزه هنري آغاز كرده بود كه اين فعاليت ها تا سال 66 ادامه داشت . سال 1369 سالي بود كه زنده ياد حسن حسيني براي ادامه تحصيل به دانشگاه رفت و رشته زبان و ادبيات فارسي را تا مقطع دكترا گذراند . وي دو سال پيش از اين ، تدريس در دانشگاه هاي الزهرا و آزاد را آغاز كرده بود . حوزه فعاليتهاي دكتر حسيني شامل شعر ، تحقيق ، ترجمه و تأليف مي باشد و از وي ، در اين زمينه ها ، آثاري منتشر شده است كه از آن جمله اند . دكتر سيد حسن حسيني در نهم فروردين ماه 1383 ، بر اثر سكته قلبي ، روي در نقاب خاك كشيد . گفتني است در چهارمين همايش چهره هاي ماندگار در سال 1383 ، از دكتر حسيني تقدير شد .

اشعار سید حسن حسینی

مثنوی عاشقان



بيا عاشقي را رعايت كنيم
ز ياران عاشق حكايت كنيم

از آن ها كه خونين سفر كرده اند
سفر بر مدار خطر كرده اند

از آن ها كه خورشيد فريادشان
دميد از گلوي سحر زادشان

غبار تغافل ز جانها زدود
هشيواري عشقبازان فزود

عزاي كهنسال را عيد كرد
شب تيره را غرق خورشيد كرد

حكايت كنيم از تباري شگفت
كه كوبيد درهم، حصاري شگفت

از آن ها كه پيمانه «لا» زدند
دل عاشقي را به دريا زدند

ببين خانقاه شهيدان عشق
صف عارفان غزلخوان عشق

چه جانانه چرخ جنون مي زنند
دف عشق با دست خون مي زنند

سر عارفان سرفشان ديدشان
كه از خون دل خرقه بخشيدشان

به رقص ي كه بي پا و سر مي كنند
چنين نغمه عشق سر مي كنند:

«هلا منكر جان و جانان ما
بزن زخم انكار بر جان ما

اگر دشنه آذين كني گرده مان
نبيني تو هرگز دل آزرده مان

بزن زخم، اين مرهم عاشق است
كه بي زخم مردن غم عاشق است

بيار آتش كينه نمرود وار
خليليم! ما را به آتش سپار

در اين عرصه با يار بودن خوش است
به رسم شهيدان سرودن خوش است

بيا در خدا خويش را گم كنيم
به رسم شهيدان تكلم كنيم

مگو سوخت جان من از فرط عشق
خموشي است هان! اولين شرط عشق

بيا اولين شرط را تن دهيم
بيا تن به از خود گذشتن دهيم

ببين لاله هايي كه در باغ ماست
خموشند و فريادشان تا خداست

چو فرياد با حلق جان مي كشند
تن از خاك تا لامكان مي كشند

سزد عاشقان را در اين روزگار
سكوتي از اين گونه فريادوار

بيا با گل لاله بيعت كنيم
كه آلاله ها را حمايت كنيم

حمايت ز گل ها گل افشاندن است
همآواز با باغبان خواندن است


کرامات نورانی



هلا ، روز و شب فاني چشم تو
دلم شد چراغاني چشم تو

به مهمان شراب عطش مي دهد
شگفت است مهماني چشم تو

بنا را بر اصل خماري نهاد
ز روز ازل باني چشم تو

پر از مثنوي هاي رندانه است
شب شعر عرفاني چشم تو

تويي قطب روحاني جان من
منم سالك فاني چشم تو

دلم نيمه شب ها قدم مي زند
در آفاق باراني چشم تو

شفا مي دهد آشكارا به دل
اشارت پنهاني چشم تو

هلا توشه راه دريا دلان
مفاهيم طوفاني چشم تو

مرا جذب آيين آيينه كرد
كرامات نوراني چشم تو

از اين پس مريد نگاه توام
به آيات قرآني چشم تو


عاقبت خاموشی مطلق به فریادم رسید



آن چه از هجران تو بر جان ناشادم رسيد
از گناه اولين بر حضرت آدم رسيد

گوشه‌گيري كردم از آوازهاي رنگرنگ
زخمه‌ها بر ساز دل از دست بي‌دادم رسيد

قصه شيرين عشقم رفت از خاطر ولي
كوهي از اندوه و ناكامي به فرهادم رسيد

مثل شمعي محتضر آماج تاريكي شدم
تير آخر بر جگر از چلة بادم رسيد

شب خرابم كرد اما چشم‌هاي روشنت
بارديگر هم به داد ظلمت‌آبادم رسيد

سرخوشم با اين همه زيرا كه ميراث جنون
نسل اندر نسل از آباء و اجدادم رسيدم

هيچ كس داد من از فرياد جان‌فرسا نداد
عاقبت خاموشي مطلق به فريادم رسيد

بیمارستان


بدون اطلاع قبلي
دم در بيمارستان شهيد مي‌شوم
نگهباني دست مرا مي‌گيرد
و به سمت بهشت مي‌برد
به غرفه‌هاي ستاره و گل
قدم مي‌نهم
جام‌هاي بهشتي
يک‌بارمصرف است
سيـ ـگاري روشن مي‌کنم
و خاکسترش را در ملکوت مي‌تکانم
سکوت مي‌شکند
مومنان از زيارت هم جا مي‌‌خورند
جام پنجره‌ها
لبريز از سوال
روي دست کنج‌کاوي‌ها چرکين مي‌شود
فرشته من ساعت مي‌زند
و نگهبان بدون اطلاع قبلي
از پيروزي شيعيان جنوب لبنان
حراست مي‌کند
ايندرال، آدرنالين، منشاوي، آرنولد...
خسته‌ام از بازيگوشي
ميان خيابان
و عبور از خط‌کشي‌هاي منطقه‌دار
هستي
حس مي‌کنم حوصله‌ي مرا ندارد
در کنار ستاره و گل
سرم به چارچوب‌هاي خيالي مي‌خورد
بدون اطلاع قبلي
دم در بيمارستان شهيد مي‌شوم
و در حاشيه ميدان شهدا
فرشته‌ي جواني در دل آه مي‌کشد
و آرزوهاي گرسنه مرا بدرقه مي‌کند...
خدایا!
کودکان گل فروش را می بینی؟!
مردان خانه به دوش،
دخترکان تن- فروش،
مادران سیاه پوش،
کاسبان دین فروش،
محراب های فرش پوش،
پدران کلیه فروش،
زبان های عشق فروش،
انسانهای آدم فروش،
همه رامی بینی؟!
می خواهم یک تکه آسمان کلنگی بخرم،
دیگر زمینت بوی زندگی نمی دهد رفیق…!!!.zaps.
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
Bug ابوالقاسم حسن عنصری بلخی !! صنم بانو 1 155 ۱۳-۰۸-۹۶، ۰۱:۲۱ ب.ظ
آخرین ارسال: taranomi
Rainbow زندگینامه محمد رضا شفیعی كدكنی v.a.y 0 395 ۱۹-۰۷-۹۴، ۰۵:۴۷ ب.ظ
آخرین ارسال: v.a.y
Rainbow زندگینامه و آثار جلال‌ آل‌احمد v.a.y 0 374 ۱۸-۰۶-۹۴، ۰۳:۵۹ ب.ظ
آخرین ارسال: v.a.y

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان