۰۵-۰۳-۹۲، ۱۰:۵۱ ق.ظ
8 ـ ابوبكر بن علی ابی طالب ـ علیه السلام ـ
ابن اعثم گفته است:
سپس برادران حسین ـ علیه السلام ـ به قصد آنكه در راه دفاع از او كشته شوند پیش تاختند. اولین كسی كه جلو رفت، ابوبكر بن علی بود. نامش عبدالله بود و مادرش لیلی دختر مسعود بن خالد ربعی از تمیمیان. جلو رفت، در حالی كه می*گفت:
سرورم علی است، صاحب افتخارات و بلند مرتبه، از هاشم نیكوكار و بزرگوار با فضیلت.
اینك این حسین، فرزند پیامبر فرستاده خداست كه با تیغهای صیقل خورده از او حمایت می*كنیم.
جانم به فدایش كه برادری بزرگوار است. پروردگارا! اثواب آخرت را نصیبم گردان.
گوید: مردی از سپاهیان عمر سعد به نام زحر بن بدر نخعی بر او حمله كرد و وی را به شهادت رساند. رحمت خدا بر او باد!.[69]
9 ـ عمر بن علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ
نیز گفته است:
پس از وی برادرش عمر بن علی به میدان رفت، در حالی كه رجز می*خواند و خود را معرفی می*كرد و آماده نبرد با كافران و منكران حق می*خواند.
گوید: سپس بر قاتل برادرش حمله كرد و او را كشت. به سوی آن قوم رفت و با شمشیر خود ضربتهای كاری بر آنان می*زد، رجز می*خواند و می*گفت:
راه باز كنید ای دشمنان خدا! راه عمر را بگشایید، راه بگشایید بر شیر خشمگین و غضبناك! تا با شمشیرش بر شما ضربت بزند، و نگریزد و در میان دشمنان مثل افراد ترسو و پناه*جو نیست.
سپس حمله كرد و پیوسته می*جنگید تا شهید شد. رحمت خدا بر او باد.![70]
10 ـ عثمان بن علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ
نیز گفته است:
پس از وی برادرش عثمان بن علی به میدان آمد ـ كه مادرش ام البنین، دختر حزام بن خالد بود ـ در حالی كه می*گفت:
من عثمانم، صاحب افتخارات؛ سرورم علی است، نیكوكردار و پاك،
و پسر عموی پیامبر پاك. برادر حسینم ، بهترین نیكان و سرور بزرگان و كوچكان پس از پیامبر، و وصی یاور او.
پس جنگید تا كشته شد. رحمت خدا بر او باد![71]
مادر او ام البنین است. یحیی بن حسن از علی بن ابراهیم از عبیدالله بن حسن و عبدالله بن عباس گفته است: عثمان بن علی بیست و یك سال داشت كه شهید شد.[72]
11 ـ جعفر بن علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ
ابن اعثم گفته است:
پس از وی برادرش جعفر بن علی بن ابی طالب به میدان رفت. مادرش ام البنین دختر حزام است. آغاز به رجز خواندن كرد و می*گفت:
منم جعفر، صاحب والاییها، فرزند علی نیكوكار و بخشنده، بردار حسین، صاحب كرم و بزرگوار.
سپس حمله كرد و جنگید تا كشته شد. رحمت خدا بر خدا بر او باد![73]
ابوالفرج گوید:
مادر او نیز ام ابنین است. یحیی بن حسن از علی بن ابراهیم با سندی كه در خبر عبدالله آوردم گفته است: جعفر بن علی بن ابی طالب نوزده ساله بود كه به شهادت رسید. [74]
12 ـ عبدالله بن علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ
ابن اعثم گفته است:
پس از وی برادرش عبدالله بن علی به میدان رفت، در حالی كه رجز می*خواند و می*گفت: منم فرزند صاحب بزرگواری و بخشندگی، آن علی نیكوكار و صاحب كارهای شایسته است، شمشیر برنده و عقوبت كننده پیامبر، در هر روزی كه هراسها پشت در پشت هم در آیند.
سپس حمله كرد و جنگید تا شهید شد. رحمت خدا بر او باد![75]
13 ـ عباس بن علی ـ علیه السلام ـ
ابوالفرج گفته است:
عباس بن علی ابی طالب كه كنیه*اش ابوالفضل است و مادر او نیز ام البنین و بزرگترین فرزند ام البین است و آخرین كسی از برادرانش كه از این پدر و مادر به شهادت رسید چون فرزند داشت ولی آن برادران فرزند نداشتند، از این رو آنان را جلوتر فرستاد و همه به شهادت رسیدند. [76]
شاعر درباره عباس بن علی ـ علیه السلام ـ گفته است:
شایسته*ترین مردم به اینكه برای او بگریند، جوانمردی است كه در كربلا حسین ـ علیه السلام ـ را گریاند،
برادرش و پسر پدرش علی، ابوالفضل آغشته به خون،
و كسی كه خود را فدای برادر كرد و هیچ او را باز نگرداند و با آنكه تشنه بود، به یاد برادر آب ننوشید.
كمیت بن زیاد نیز درباره او گفته است:
و ابوالفضل كه یاد شیرین آنان داروی جانها از بیماریهاست.
مرگ بر آن ناپاك زادگان كه او را به شهادت رساندند! او بهترین نوشندگان باران ابرها بود.
عباس، مردی خوش سیما و زیبا بود. بر اسب بلند سوار می*شد و پاها یش به زمین می*رسید و به او ماه بنی*هاشم می*گفتند: روزی كه شهید شد پرچم حسین ـ علیه السلام ـ با او بود.
احمد بن سعید مرا روایت كرده كه یحیی بن حسن گفته است: بكر بن عبدالوهاب، از ابن ابی *اویس از پدرش از جعفربن محمد نقل كرده كه گفته است: حسین بن علی ـ علیه السلام ـ یاران خویش را سازماندهی كرد و پرچم خود را به برادرش عباس بن علی داد.
احمد بن عیسی، از حسین بن نصر، از پدرش، از عمرو بن شمر، از جابر، از ابی جعفر روایت كرده كه زید بن رقاد جنبی[77] و حكیم بن طفیل طائی، عباس بن علی ـ علیه السلام ـ را به شهادت رساندند.[78]
شیخ مفید گفته است:
آن گروه بر حسین بن علی ـ علیه السلام ـ حمله آوردند و بر سپاه او چیره گشتند. تشنگی بر آن حضرت غلبه كرد. سوار بر اسب شد و آهنگ فرات كرد، در حالی كه برادرش عباس هم پیش روی او بود.
سپاه ابن سعد ملعون راه را بر او بستند. مردی از بنی دارم میان آنان بود، به سپاه گفت: وای بر شما! بین او و فرات فاصله بیندازید و نگذارید به آب دست یابد. حسین ـ علیه السلام ـ فرمود: خدایا او را تشنه برگردان! آن مرد دارمی خشمگین شد و تیری به سوی حضرت افكند. تیر بر چانه حضرت فرود آمد. حسین ـ علیه السلام ـ تیر را بیرون كشید و دست زیر چانه خود گرفت؛ مشتهای حضرت پر از خون شد؛ آن را افشاند، سپس فرمود: خدایا! از آنچه با پسر دختر پیامبرت می*كنند، به تو شكایت می*آورم. سپس به جایگاه خود برگشت، در حالی كه بشدت تشنه بود. آن گروه، عباس را احاطه كردند و بین او و امام فاصله انداختند. عباس به تنهایی با آنان می*جنگید تا آنكه شهید شد. رحمت خدا بر او باد! زید بن ورقاء حنفی[79] و حكیم بن طفیل سنبسی، پس از آنكه آن حضرت مجروح شده و قادر به حركت نبود، وی را به شهادت رساندند.[80]
ابن شهر آشوب گفته است:
عباس سقا، قمر بنی*هاشم و علمدار حسین ـ علیه السلام ـ و بزرگترین برادرانش بود. در پی آب بیرون آمد. بر او حمله كردند. او هم بر آنان تاخت، در حالی كه می*گفت:
هرگز از مرگ نمی*ترسم، آنگاه كه مرگ فراز آید،
جانم به فدای جان مصطفای پاك باد! من عباسم كه ساقی*ام و هنگام نبرد، هراسی از شر ندارم،
و آنان را پراكنده ساخت. زید بن ورقاء جهنی [81] پشت نخل كمین كرد. حكیم بن طفیل سنبسی نیز كمكش كرد. ضربتی بر دست راست او زد. شمشیر را به دست چپ گرفت و رجز خوانان بر آنان حمله آورد:
به خدا سوگند اگر دست راستم را قطع كردید، پیوسته از دینم حمایت می*كنم،
و از پیشوایی كه یقین او راست است حمایت می*كنم كه او فرزند پیامبر پاك و امین است. جنگید تا آنكه ناتوان شد. حكیم بن طفیل طایی در پشت نخلی كمین كرد و ضربتی بر دست چپ او زد. آنگاه عباس گفت:
ای نفس! از كافران مترس! مژده باد تو را به رحمت خدای جبار!
همراه با پیامبر، آن سرور برگزیده! با ستم خویش دست چپم را جدا كردند. خدایا! حرارت دوزخ را بر آنان بچشان. آن ملعون با عمودی آهنین او را كشت. چون حسین ـ علیه السلام ـ او را كنار شط فرات كشته یافت، گریست و چنین خواند:
ای بدترین گروه! با كار خود تعدی و ستم كردید و با گفته پیامبر ـ علیه السلام ـ مخالفت ورزیدید. مگر بهترین رسولان سفارش ما را به شما نكرده بودند؟ مگر نه اینكه ما از نسل پیامبر تأیید شده*ایم؟
مگر نه آنكه فاطمه زهرا مادر من است نه شما؟ مگر او زاده احمد، بهترین آفریده*ها نبود؟
لعنت شدید و با جنایتی كه كردید خوار گشتید. حرارت آتش افروخته و شعله*ور را خواهید چشید. [82]
خوارزمی گفته است:
سپس عباس بن علی ـ كه مادرش ام البنین است و سقای سپاه بود ـ بیرون آمد و حمله كرد، در حالی كه می*گفت: به خدای عزیز و بزرگتر سوگند خورده*ام و به حجون و زمزم و حطیم و مسجد الحرام، صادقانه قسم خورده*ام كه امروز به خون خویش رنگین شوم، در راه حسین ـ علیه السلام ـ كه صاحب افتخارات دیرین و پیشوای اهل فضیلت و كرامت است.
پیوسته می*جنگید تا آنكه گروهی از آنان را كشت...[83]
علامه مجلسی گفته است:
می*گویم: در برخی تألیفات اصحاب ماست كه عباس، چون تنهایی امام را دید، نزد برادرش آمد و عرضه داشت: برادرم! آیا اذن میدان هست؟ حسین ـ علیه السلام ـ به شدت گریست، سپس فرمود: برادرم! تو علمدار منی و اگر بروی سپاهم پراكنده می*شود. عباس گفت: سینه *ام تنگ شده و از زندگی سیر شده*ام. می*خواهم انتقام خود را از این منافقان بگیرم.
امام حسین ـ علیه السلام ـ فرمود: پس اندكی آب برای این كودكان فراهم آور و بطلب. عباس رفت و آنان را موعظه كرد و هشدار داد، اما سودی نبخشید. نزد برادرش برگشت و نتیجه را خبر داد. شنید كه كودكان صدا می*زنند: العطش! العطش! سوار بر اسب خود شد، نیزه و مشك برداشت و به سوی فرات شتافت. چهار هزار نفر از گماشتگان فرات او را محاصره كردند و به او تیر افكندند. وی آنان را كنار زد و بنا به روایتی هشتاد نفر از آنان را كشت تا آنكه وارد آب شد. چون خواست مشتی آب بخورد، یاد تشنگی حسین ـ علیه السلام ـ و اهل بیت او افتاد، آب را ریخت. مشك را پر كرد و بر دوش راست افكند و به سوی خیمه*ها روی نمود. راه را بر او بستند و از هر طرف محاصره*اش كردند. با آنان جنگید تا آنكه نوفل ازرق دست راست او را جدا كرد. مشك را به دوش چپ گرفت. نوفل دست چپ او را از مچ قطع كرد. مشك را به دندان خویش گرفت، تیری آمد و به مشك خورد و آب آن ریخت. تیر دیگری آمد و بر سینه حضرت نشست، از اسب به زمین افتاد و برادرش حسین ـ علیه السلام ـ را صدا كرد: مرا دریاب! چون حسین ـ علیه السلام ـ آمد و او را كشته بر زمین یافت، گریست و او را به خیمه*گاه برد.
گفته*اند: چون عباس كشته شد، حسین ـ علیه السلام ـ فرمود: هم اكنون پشتم شكست و چاره*ام قطع شد. [84]
14ـ شهادت شیر خواره
سید بن طاووس گفته است:
چون حسین ـ علیه السلام ـ، شهادت جوانان و دوستانش را دید، تصمیم گرفت كه با خون خویش به نبرد دشمن بپردازد. صدا زد: آیا كسی هست كه از حرم كه از حرم رسول خداـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ دفاع كند؟ آیا یكتا پرستی هست كه درباره ما از خدا بترسد؟ آیا یاریگری هست كه با یاری كردن ما به خداوند امید داشته باشد؟ آیا یاوری هست كه در یاری ما دیده به اجر الهی بدوزد؟ صدای زنان به ناله بلند شد. به طرف در خیمه رفت و به زینب گفت: كودك كوچكم را بده تا با او خداحافظی كنم. او را گرفت. خواست كه او را ببوسد كه حرمله ملعون تیری افكند و بر گلوی كودك نشست و او را شهید كرد. به زینب فرمود: او را بگیر. آنگاه با مشت خود خون گلوی طفل را به طرف آسمان پاشید و فرمود: این مصیبت را بر من آسان می*كند اینكه در مقابل چشم خداست.
امام باقر ـ علیه السلام ـ فرموده است: حتی یك قطره از آن خون بر زمین نریخت. [85]
و شاعر چه نیكو سروده است:
خم شد تا كودك خود را ببوسد اما تیر زودتر از او گلوی اصغر را بوسید.[86]
خوارزمی گوید:
... چون امام حسین ـ علیه السلام ـ مرگ افراد خانواده و فرزندان خود را دید و جز خود او و زنان و كودكان و فرزند بیمارش كسی نمانده بود، ندا كرد: آیا یاریگری هست كه با یاری كردن ما به خداوند امید داشته باشد؟ آیا یاوری هست كه در یاوری ما دیده به اجر الهی بدوزد؟ صداهای زنان به ناله بلند شد. حضرت كنار در خیمه رفت و فرمود: كودكم علی را بدهید تا با او وداع كنم. كودك را به او دادند. مشغول بوسیدن او بود و می*فرمود: وای بر این گروه اگر جد تو دشمنشان باشد! در حالی كه طفل در آغوش او بود، حرمله تیری افكند و او را در آغوش وی به شهادت رساند. حسین ـ علیه السلام ـ خون او را با مشت خود گرفت و به آسمان افشاند و گفت: خدایا! یاری را از ما دور داشتی؛ این را در مقابل چیزی قرار بده كه برای ما بهتر است. آنگاه حسین ـ علیه السلام ـ از اسب خویش فرود آمد و با غلاف شمشیرش قبری برای آن كودك كند و با همان خونهایش اورا به خاك سپرد و بر او نماز خواند.[87]
طبری گفته است:
ابو مخنف، از عقبه بن بشیر از امام محمد باقر ـ علیه السلام ـ روایت كرده است: ای بنی اسد! ما را نسبت به شما حق خونخواهی است. گوید: گفتم: ای ابا جعفر! رحمت حق بر تو باد! گناه من در این باره چیست و آن خون كدام است؟ فرمود: كودك حسین ـ علیه السلام ـ را نزد او آوردند. در حالی كه آن طفل در دامان حضرت بود، یكی از شما ای بنی اسد تیری افكند و او را كشت. حسین ـ علیه السلام ـ خون او را گرفت و چون مشتهایش پر از خون شد آن را بر زمین ریخت و فرمود: پروردگارا! اگر یاری آسمان را از ما دریغ كرده*ای پس آن را برای چیزی قرار بده كه بهتر است و انتقام ما را از این ستمگران بگیر.
گوید: عبدالله بن عقبه غنوی تیری به سوی ابوبكر پسر امام حسین ـ علیه السلام ـ افكند و او را به شهادت رساند. از این رو ابن ابی عقب شاعر گفته است:
قطره*ای از خون ما نزد «غنی» است و قطره*ای دیگر نزد بنی اسد كه شمرده و یاد می*شود.[88]
ابن جوزی به نقل از هشام بن محمد نقل كرده است:
.... امام حسین ـ علیه السلام ـ بازگشت، در حالی كه طفلی را كه از تشنگی می*گریست روی دست گرفته بود. فرمود: ای گروه! اگر به من رحم نمی*كنید، به این طفل ترحم كنید. مردی از آنان تیری افكند و او را شهید كرد. حسین ـ علیه السلام ـ گریه می*كرد و می*گفت: خدایا! میان ما و این قوم كه دعوتمان كردند تا یاری*مان كنند ولی ما را می*كشتند، داوری كن. ندا آمد كه: ای حسین! او را واگذار كه در بهشت برای او دایه*ای شیر دهنده است. حصین بن نمیر تیری افكند كه بر لبهای آن حضرت نشست و خون از لبهای مباركش جاری بود و او می*گریست و می*گفت: خدایا! از آنچه با من و برادرانم و فرزندان و خانواده*ام می*كنند، به درگاهت شكایت می*كنم. [89]
قندوزی گفته است:
ام كلثوم گفت: برادرم! سه روز است كه فرزندت عبدالله آب ننوشیده است. از این گروه آبی بخواه تا سیرابش كنی. امام، كودك را گرفت و پیش آن قوم برد و فرمود: ای گروه! یاران و عموزادگان و برادران و فرزندانم را كشتید و همین كودك شش ماهه باقی مانده است كه از تشنگی در رنج است. جرعه*ای آب به او بنوشانید. در همان حال كه با آنان به گفتگو بود، تیری آمد و در گلوی كودك نشست و او را شهید كرد. گفته*اند: تیر را عقبه بن بشیر ازدی ملعون افكند.[90]
شهادت نوزادی در روز عاشورا
یعقوبی گفته است:
سپس یكایك به میدان رفتند و امام تنها ماند و همراه او هیچ كس از خاندانش و فرزندان و نزدیكانش نمانده بود. روی اسب خود ایستاده بود كه كودكی را كه در آن دم به دنیا آمده بود نزد او آوردند. امام در گوش او اذان گفت و مشغول كام برداشتن نوزاد بود كه تیری آمد و بر گلوی كودك نشست و او را شهید كرد. حسین ـ علیه السلام ـ تیر از حلقوم او بیرون كشید و او را به خون گلویش آغشته می*كرد و می*گفت: نزد خداوند، از ناقه صالح عزیزتری و محمد ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ هم نزد خدا از صالح پیامبر گرامیتر است! سپس آمد و جسد كودك را كنار كشته*های دیگر از فرزندان و برادر زادگانش گذاشت.[91]
[1] . تاریخ طبری، ج 3، ص 321.
[2] . همان، ص 326.
[3] . تسلیه المجالس، ج 2، ص 287.
[4] . اعیان الشیعه، ج 1، ص 604 و لواعج الأشجان، ص 114.
[5] . تاریخ طبری، ج 3، ص 320.
[6] . مقتل الحسین، ج 2، ص 10.
[7] . مثیر الأحزان، ص 59.
[8] . سوره احزاب، آیه 23.
[9] . تاریخ طبری، ج 2، ص 565.
[10] .لهوف، ص 162.
[11] . تاریخ طبری، ج3، ص323.
[12] . همان، ص326.
[13] . همان.
[14] . ابصارالعین، ص70.
[15] . لهوف، ص165.
[16] . تاریخ طبری، ج 3، ص 326.
[17] . مقتل الحسین، ج 2، ص 20.
[18] . تاریخ طبری، ج 3، ص 328.
[19] . مقتل الحسین، خوارزمی، ج 2، ص 20.
[20] . تاریخ طبری، ج 3، ص 328.
[21] .همان، ص 330.
[22] . تسلیه المجالس، ج 2، ص 292.
[23] . بحارالانوار، ج 45، ص 23.
[24] . مقتل الحسین، ج 2، ص 23.
[25] . همان، ص 24.
[26] . سوره غافر، آیه 30.
[27] . سوره طه، آیه 61.
[28] . تاریخ طبری، ج 3، ص 329.
[29] . همان.
[30] . مقتل الحسین، ج 2، ص 24
[31] . نام او گوناگون نقل شده است، همچون: بریر، برید، یزید. نام پدرش را هم خضیر، حضیر، و حصین گفته*اند.
[32] . الفصول المهمه، ص 180.
[33] . ابصارالعین، ص71.
[34] . تاریخ طبری، ج3، ص322.
[35] . ابصار العین، ص72.
[36] . مقتل الحسین، ج2، ص24.
[37] .همان، ص21.
[38] . همان.
[39] . سوره احزاب، آیه 23.
[40] . نام او بریر بن حضیر هم آمده است.
[41] . اقبال، ص575؛ از نقل برخی تغییرات و تصحیف*هایی كه نسبت به اسامی وجود دارد، به دلیل مراعات اختصار چشم پوشیدم.
[42] . طبقات، شرح حال امام حسین ـ علیه السّلام ـ ص73.
[43] . لهوف، ص166.
[44] . سوره آل عمران، آیه 33 و 34.
[45] . مقتل الحسین، ج 2، ص 30.
[46] . همان.
[47] . لهوف، ص 166.
[48] . مقتل الحسین، ج 2 ، ص 31.
[49] . المنتخب، ص 432.
[50] . مقتل ابی الاحرار، ص 221.
[51] . لهوف، ص 167.
[52] . تاریخ طبری، ج 3، ص 331.
[53] . مقتل الحسین و مصرع اهل بیته، ص 129.
[54] . مقاتل الطالبیین، ص 81 .
[55] . كامل الزیارت، ص 393، حدیث 23 و ص 415.
[56] . مقتل الحسین، ج 2، ص 26.
[57] . امالی، ص 137.
[58] . ارشاد، ص 239.
[59] .مقتل الحسین و مصرع اهل بیته، ص 113.
[60] . الفتوح، ج 5، ص 126.
[61] . همان.
[62] . همان، ص127.
[63] . همان.
[64] . مقتل الحسین، ج 2، ص 27.
[65] . تاریخ طبری، ج 3، ص 331. س
[66] . امالی، ص 138.
[67] . مقتل الحسین و مصرع اهل بیته، ص 125.
[68] . الاخبار الطوال، ص 257.
[69] . الفتوح، ج 5، ص 128.
[70] . الفتوح، ج 5، ص 128.
[71] . الفتوح، ج 5، ص 128.
[72] . مقاتل الطابیین، ص 83.
[73] . الفتوح، ج 5، ص 129.
[74] . مقاتل الطالبیین، ص 83.
[75] . الفتوح، ج 5، ص 129.
[76] . الفتوح، ج 5، ص 129.
[77] . در مناقب ابن شهر آشوب، نام او یزید بن ورقاء جهنی آمده است.
[78] .مقاتل الطابیین، ص 84.
[79] .در «مقاتل»، نام او «جنبی» و در «مناقب»، «جهنی» آمده است.
[80] . ارشاد، ص 240.
[81] . بیشتر گذشت كه نام او را در «مقاتل»، ص 84، زید بن رقاد جنبی آورده*اند.
[82] . مناقب، ج4، ص108.
[83] . مقتل الحسین، ج2، ص29.
[84] . بحار الانوار، ج45، ص41.
[85] . لهوف، ص 168.
[86] . نفس المهموم، ص 349.
[87] . مقتل الحسین، ج2، ص 32.
[88] . تاریخ طبری، ج 3، ص 332.
[89] . تذكره الخواص، ص227.
[90] . ینابیع الموده، ص415.
[91] . تاریخ یعقوبی، ج2، ص245.
مقتل امام حسين(ع)- پژوهشكده باقرالعلوم، ج2، ص132
ابن اعثم گفته است:
سپس برادران حسین ـ علیه السلام ـ به قصد آنكه در راه دفاع از او كشته شوند پیش تاختند. اولین كسی كه جلو رفت، ابوبكر بن علی بود. نامش عبدالله بود و مادرش لیلی دختر مسعود بن خالد ربعی از تمیمیان. جلو رفت، در حالی كه می*گفت:
سرورم علی است، صاحب افتخارات و بلند مرتبه، از هاشم نیكوكار و بزرگوار با فضیلت.
اینك این حسین، فرزند پیامبر فرستاده خداست كه با تیغهای صیقل خورده از او حمایت می*كنیم.
جانم به فدایش كه برادری بزرگوار است. پروردگارا! اثواب آخرت را نصیبم گردان.
گوید: مردی از سپاهیان عمر سعد به نام زحر بن بدر نخعی بر او حمله كرد و وی را به شهادت رساند. رحمت خدا بر او باد!.[69]
9 ـ عمر بن علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ
نیز گفته است:
پس از وی برادرش عمر بن علی به میدان رفت، در حالی كه رجز می*خواند و خود را معرفی می*كرد و آماده نبرد با كافران و منكران حق می*خواند.
گوید: سپس بر قاتل برادرش حمله كرد و او را كشت. به سوی آن قوم رفت و با شمشیر خود ضربتهای كاری بر آنان می*زد، رجز می*خواند و می*گفت:
راه باز كنید ای دشمنان خدا! راه عمر را بگشایید، راه بگشایید بر شیر خشمگین و غضبناك! تا با شمشیرش بر شما ضربت بزند، و نگریزد و در میان دشمنان مثل افراد ترسو و پناه*جو نیست.
سپس حمله كرد و پیوسته می*جنگید تا شهید شد. رحمت خدا بر او باد.![70]
10 ـ عثمان بن علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ
نیز گفته است:
پس از وی برادرش عثمان بن علی به میدان آمد ـ كه مادرش ام البنین، دختر حزام بن خالد بود ـ در حالی كه می*گفت:
من عثمانم، صاحب افتخارات؛ سرورم علی است، نیكوكردار و پاك،
و پسر عموی پیامبر پاك. برادر حسینم ، بهترین نیكان و سرور بزرگان و كوچكان پس از پیامبر، و وصی یاور او.
پس جنگید تا كشته شد. رحمت خدا بر او باد![71]
مادر او ام البنین است. یحیی بن حسن از علی بن ابراهیم از عبیدالله بن حسن و عبدالله بن عباس گفته است: عثمان بن علی بیست و یك سال داشت كه شهید شد.[72]
11 ـ جعفر بن علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ
ابن اعثم گفته است:
پس از وی برادرش جعفر بن علی بن ابی طالب به میدان رفت. مادرش ام البنین دختر حزام است. آغاز به رجز خواندن كرد و می*گفت:
منم جعفر، صاحب والاییها، فرزند علی نیكوكار و بخشنده، بردار حسین، صاحب كرم و بزرگوار.
سپس حمله كرد و جنگید تا كشته شد. رحمت خدا بر خدا بر او باد![73]
ابوالفرج گوید:
مادر او نیز ام ابنین است. یحیی بن حسن از علی بن ابراهیم با سندی كه در خبر عبدالله آوردم گفته است: جعفر بن علی بن ابی طالب نوزده ساله بود كه به شهادت رسید. [74]
12 ـ عبدالله بن علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ
ابن اعثم گفته است:
پس از وی برادرش عبدالله بن علی به میدان رفت، در حالی كه رجز می*خواند و می*گفت: منم فرزند صاحب بزرگواری و بخشندگی، آن علی نیكوكار و صاحب كارهای شایسته است، شمشیر برنده و عقوبت كننده پیامبر، در هر روزی كه هراسها پشت در پشت هم در آیند.
سپس حمله كرد و جنگید تا شهید شد. رحمت خدا بر او باد![75]
13 ـ عباس بن علی ـ علیه السلام ـ
ابوالفرج گفته است:
عباس بن علی ابی طالب كه كنیه*اش ابوالفضل است و مادر او نیز ام البنین و بزرگترین فرزند ام البین است و آخرین كسی از برادرانش كه از این پدر و مادر به شهادت رسید چون فرزند داشت ولی آن برادران فرزند نداشتند، از این رو آنان را جلوتر فرستاد و همه به شهادت رسیدند. [76]
شاعر درباره عباس بن علی ـ علیه السلام ـ گفته است:
شایسته*ترین مردم به اینكه برای او بگریند، جوانمردی است كه در كربلا حسین ـ علیه السلام ـ را گریاند،
برادرش و پسر پدرش علی، ابوالفضل آغشته به خون،
و كسی كه خود را فدای برادر كرد و هیچ او را باز نگرداند و با آنكه تشنه بود، به یاد برادر آب ننوشید.
كمیت بن زیاد نیز درباره او گفته است:
و ابوالفضل كه یاد شیرین آنان داروی جانها از بیماریهاست.
مرگ بر آن ناپاك زادگان كه او را به شهادت رساندند! او بهترین نوشندگان باران ابرها بود.
عباس، مردی خوش سیما و زیبا بود. بر اسب بلند سوار می*شد و پاها یش به زمین می*رسید و به او ماه بنی*هاشم می*گفتند: روزی كه شهید شد پرچم حسین ـ علیه السلام ـ با او بود.
احمد بن سعید مرا روایت كرده كه یحیی بن حسن گفته است: بكر بن عبدالوهاب، از ابن ابی *اویس از پدرش از جعفربن محمد نقل كرده كه گفته است: حسین بن علی ـ علیه السلام ـ یاران خویش را سازماندهی كرد و پرچم خود را به برادرش عباس بن علی داد.
احمد بن عیسی، از حسین بن نصر، از پدرش، از عمرو بن شمر، از جابر، از ابی جعفر روایت كرده كه زید بن رقاد جنبی[77] و حكیم بن طفیل طائی، عباس بن علی ـ علیه السلام ـ را به شهادت رساندند.[78]
شیخ مفید گفته است:
آن گروه بر حسین بن علی ـ علیه السلام ـ حمله آوردند و بر سپاه او چیره گشتند. تشنگی بر آن حضرت غلبه كرد. سوار بر اسب شد و آهنگ فرات كرد، در حالی كه برادرش عباس هم پیش روی او بود.
سپاه ابن سعد ملعون راه را بر او بستند. مردی از بنی دارم میان آنان بود، به سپاه گفت: وای بر شما! بین او و فرات فاصله بیندازید و نگذارید به آب دست یابد. حسین ـ علیه السلام ـ فرمود: خدایا او را تشنه برگردان! آن مرد دارمی خشمگین شد و تیری به سوی حضرت افكند. تیر بر چانه حضرت فرود آمد. حسین ـ علیه السلام ـ تیر را بیرون كشید و دست زیر چانه خود گرفت؛ مشتهای حضرت پر از خون شد؛ آن را افشاند، سپس فرمود: خدایا! از آنچه با پسر دختر پیامبرت می*كنند، به تو شكایت می*آورم. سپس به جایگاه خود برگشت، در حالی كه بشدت تشنه بود. آن گروه، عباس را احاطه كردند و بین او و امام فاصله انداختند. عباس به تنهایی با آنان می*جنگید تا آنكه شهید شد. رحمت خدا بر او باد! زید بن ورقاء حنفی[79] و حكیم بن طفیل سنبسی، پس از آنكه آن حضرت مجروح شده و قادر به حركت نبود، وی را به شهادت رساندند.[80]
ابن شهر آشوب گفته است:
عباس سقا، قمر بنی*هاشم و علمدار حسین ـ علیه السلام ـ و بزرگترین برادرانش بود. در پی آب بیرون آمد. بر او حمله كردند. او هم بر آنان تاخت، در حالی كه می*گفت:
هرگز از مرگ نمی*ترسم، آنگاه كه مرگ فراز آید،
جانم به فدای جان مصطفای پاك باد! من عباسم كه ساقی*ام و هنگام نبرد، هراسی از شر ندارم،
و آنان را پراكنده ساخت. زید بن ورقاء جهنی [81] پشت نخل كمین كرد. حكیم بن طفیل سنبسی نیز كمكش كرد. ضربتی بر دست راست او زد. شمشیر را به دست چپ گرفت و رجز خوانان بر آنان حمله آورد:
به خدا سوگند اگر دست راستم را قطع كردید، پیوسته از دینم حمایت می*كنم،
و از پیشوایی كه یقین او راست است حمایت می*كنم كه او فرزند پیامبر پاك و امین است. جنگید تا آنكه ناتوان شد. حكیم بن طفیل طایی در پشت نخلی كمین كرد و ضربتی بر دست چپ او زد. آنگاه عباس گفت:
ای نفس! از كافران مترس! مژده باد تو را به رحمت خدای جبار!
همراه با پیامبر، آن سرور برگزیده! با ستم خویش دست چپم را جدا كردند. خدایا! حرارت دوزخ را بر آنان بچشان. آن ملعون با عمودی آهنین او را كشت. چون حسین ـ علیه السلام ـ او را كنار شط فرات كشته یافت، گریست و چنین خواند:
ای بدترین گروه! با كار خود تعدی و ستم كردید و با گفته پیامبر ـ علیه السلام ـ مخالفت ورزیدید. مگر بهترین رسولان سفارش ما را به شما نكرده بودند؟ مگر نه اینكه ما از نسل پیامبر تأیید شده*ایم؟
مگر نه آنكه فاطمه زهرا مادر من است نه شما؟ مگر او زاده احمد، بهترین آفریده*ها نبود؟
لعنت شدید و با جنایتی كه كردید خوار گشتید. حرارت آتش افروخته و شعله*ور را خواهید چشید. [82]
خوارزمی گفته است:
سپس عباس بن علی ـ كه مادرش ام البنین است و سقای سپاه بود ـ بیرون آمد و حمله كرد، در حالی كه می*گفت: به خدای عزیز و بزرگتر سوگند خورده*ام و به حجون و زمزم و حطیم و مسجد الحرام، صادقانه قسم خورده*ام كه امروز به خون خویش رنگین شوم، در راه حسین ـ علیه السلام ـ كه صاحب افتخارات دیرین و پیشوای اهل فضیلت و كرامت است.
پیوسته می*جنگید تا آنكه گروهی از آنان را كشت...[83]
علامه مجلسی گفته است:
می*گویم: در برخی تألیفات اصحاب ماست كه عباس، چون تنهایی امام را دید، نزد برادرش آمد و عرضه داشت: برادرم! آیا اذن میدان هست؟ حسین ـ علیه السلام ـ به شدت گریست، سپس فرمود: برادرم! تو علمدار منی و اگر بروی سپاهم پراكنده می*شود. عباس گفت: سینه *ام تنگ شده و از زندگی سیر شده*ام. می*خواهم انتقام خود را از این منافقان بگیرم.
امام حسین ـ علیه السلام ـ فرمود: پس اندكی آب برای این كودكان فراهم آور و بطلب. عباس رفت و آنان را موعظه كرد و هشدار داد، اما سودی نبخشید. نزد برادرش برگشت و نتیجه را خبر داد. شنید كه كودكان صدا می*زنند: العطش! العطش! سوار بر اسب خود شد، نیزه و مشك برداشت و به سوی فرات شتافت. چهار هزار نفر از گماشتگان فرات او را محاصره كردند و به او تیر افكندند. وی آنان را كنار زد و بنا به روایتی هشتاد نفر از آنان را كشت تا آنكه وارد آب شد. چون خواست مشتی آب بخورد، یاد تشنگی حسین ـ علیه السلام ـ و اهل بیت او افتاد، آب را ریخت. مشك را پر كرد و بر دوش راست افكند و به سوی خیمه*ها روی نمود. راه را بر او بستند و از هر طرف محاصره*اش كردند. با آنان جنگید تا آنكه نوفل ازرق دست راست او را جدا كرد. مشك را به دوش چپ گرفت. نوفل دست چپ او را از مچ قطع كرد. مشك را به دندان خویش گرفت، تیری آمد و به مشك خورد و آب آن ریخت. تیر دیگری آمد و بر سینه حضرت نشست، از اسب به زمین افتاد و برادرش حسین ـ علیه السلام ـ را صدا كرد: مرا دریاب! چون حسین ـ علیه السلام ـ آمد و او را كشته بر زمین یافت، گریست و او را به خیمه*گاه برد.
گفته*اند: چون عباس كشته شد، حسین ـ علیه السلام ـ فرمود: هم اكنون پشتم شكست و چاره*ام قطع شد. [84]
14ـ شهادت شیر خواره
سید بن طاووس گفته است:
چون حسین ـ علیه السلام ـ، شهادت جوانان و دوستانش را دید، تصمیم گرفت كه با خون خویش به نبرد دشمن بپردازد. صدا زد: آیا كسی هست كه از حرم كه از حرم رسول خداـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ دفاع كند؟ آیا یكتا پرستی هست كه درباره ما از خدا بترسد؟ آیا یاریگری هست كه با یاری كردن ما به خداوند امید داشته باشد؟ آیا یاوری هست كه در یاری ما دیده به اجر الهی بدوزد؟ صدای زنان به ناله بلند شد. به طرف در خیمه رفت و به زینب گفت: كودك كوچكم را بده تا با او خداحافظی كنم. او را گرفت. خواست كه او را ببوسد كه حرمله ملعون تیری افكند و بر گلوی كودك نشست و او را شهید كرد. به زینب فرمود: او را بگیر. آنگاه با مشت خود خون گلوی طفل را به طرف آسمان پاشید و فرمود: این مصیبت را بر من آسان می*كند اینكه در مقابل چشم خداست.
امام باقر ـ علیه السلام ـ فرموده است: حتی یك قطره از آن خون بر زمین نریخت. [85]
و شاعر چه نیكو سروده است:
خم شد تا كودك خود را ببوسد اما تیر زودتر از او گلوی اصغر را بوسید.[86]
خوارزمی گوید:
... چون امام حسین ـ علیه السلام ـ مرگ افراد خانواده و فرزندان خود را دید و جز خود او و زنان و كودكان و فرزند بیمارش كسی نمانده بود، ندا كرد: آیا یاریگری هست كه با یاری كردن ما به خداوند امید داشته باشد؟ آیا یاوری هست كه در یاوری ما دیده به اجر الهی بدوزد؟ صداهای زنان به ناله بلند شد. حضرت كنار در خیمه رفت و فرمود: كودكم علی را بدهید تا با او وداع كنم. كودك را به او دادند. مشغول بوسیدن او بود و می*فرمود: وای بر این گروه اگر جد تو دشمنشان باشد! در حالی كه طفل در آغوش او بود، حرمله تیری افكند و او را در آغوش وی به شهادت رساند. حسین ـ علیه السلام ـ خون او را با مشت خود گرفت و به آسمان افشاند و گفت: خدایا! یاری را از ما دور داشتی؛ این را در مقابل چیزی قرار بده كه برای ما بهتر است. آنگاه حسین ـ علیه السلام ـ از اسب خویش فرود آمد و با غلاف شمشیرش قبری برای آن كودك كند و با همان خونهایش اورا به خاك سپرد و بر او نماز خواند.[87]
طبری گفته است:
ابو مخنف، از عقبه بن بشیر از امام محمد باقر ـ علیه السلام ـ روایت كرده است: ای بنی اسد! ما را نسبت به شما حق خونخواهی است. گوید: گفتم: ای ابا جعفر! رحمت حق بر تو باد! گناه من در این باره چیست و آن خون كدام است؟ فرمود: كودك حسین ـ علیه السلام ـ را نزد او آوردند. در حالی كه آن طفل در دامان حضرت بود، یكی از شما ای بنی اسد تیری افكند و او را كشت. حسین ـ علیه السلام ـ خون او را گرفت و چون مشتهایش پر از خون شد آن را بر زمین ریخت و فرمود: پروردگارا! اگر یاری آسمان را از ما دریغ كرده*ای پس آن را برای چیزی قرار بده كه بهتر است و انتقام ما را از این ستمگران بگیر.
گوید: عبدالله بن عقبه غنوی تیری به سوی ابوبكر پسر امام حسین ـ علیه السلام ـ افكند و او را به شهادت رساند. از این رو ابن ابی عقب شاعر گفته است:
قطره*ای از خون ما نزد «غنی» است و قطره*ای دیگر نزد بنی اسد كه شمرده و یاد می*شود.[88]
ابن جوزی به نقل از هشام بن محمد نقل كرده است:
.... امام حسین ـ علیه السلام ـ بازگشت، در حالی كه طفلی را كه از تشنگی می*گریست روی دست گرفته بود. فرمود: ای گروه! اگر به من رحم نمی*كنید، به این طفل ترحم كنید. مردی از آنان تیری افكند و او را شهید كرد. حسین ـ علیه السلام ـ گریه می*كرد و می*گفت: خدایا! میان ما و این قوم كه دعوتمان كردند تا یاری*مان كنند ولی ما را می*كشتند، داوری كن. ندا آمد كه: ای حسین! او را واگذار كه در بهشت برای او دایه*ای شیر دهنده است. حصین بن نمیر تیری افكند كه بر لبهای آن حضرت نشست و خون از لبهای مباركش جاری بود و او می*گریست و می*گفت: خدایا! از آنچه با من و برادرانم و فرزندان و خانواده*ام می*كنند، به درگاهت شكایت می*كنم. [89]
قندوزی گفته است:
ام كلثوم گفت: برادرم! سه روز است كه فرزندت عبدالله آب ننوشیده است. از این گروه آبی بخواه تا سیرابش كنی. امام، كودك را گرفت و پیش آن قوم برد و فرمود: ای گروه! یاران و عموزادگان و برادران و فرزندانم را كشتید و همین كودك شش ماهه باقی مانده است كه از تشنگی در رنج است. جرعه*ای آب به او بنوشانید. در همان حال كه با آنان به گفتگو بود، تیری آمد و در گلوی كودك نشست و او را شهید كرد. گفته*اند: تیر را عقبه بن بشیر ازدی ملعون افكند.[90]
شهادت نوزادی در روز عاشورا
یعقوبی گفته است:
سپس یكایك به میدان رفتند و امام تنها ماند و همراه او هیچ كس از خاندانش و فرزندان و نزدیكانش نمانده بود. روی اسب خود ایستاده بود كه كودكی را كه در آن دم به دنیا آمده بود نزد او آوردند. امام در گوش او اذان گفت و مشغول كام برداشتن نوزاد بود كه تیری آمد و بر گلوی كودك نشست و او را شهید كرد. حسین ـ علیه السلام ـ تیر از حلقوم او بیرون كشید و او را به خون گلویش آغشته می*كرد و می*گفت: نزد خداوند، از ناقه صالح عزیزتری و محمد ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ هم نزد خدا از صالح پیامبر گرامیتر است! سپس آمد و جسد كودك را كنار كشته*های دیگر از فرزندان و برادر زادگانش گذاشت.[91]
[1] . تاریخ طبری، ج 3، ص 321.
[2] . همان، ص 326.
[3] . تسلیه المجالس، ج 2، ص 287.
[4] . اعیان الشیعه، ج 1، ص 604 و لواعج الأشجان، ص 114.
[5] . تاریخ طبری، ج 3، ص 320.
[6] . مقتل الحسین، ج 2، ص 10.
[7] . مثیر الأحزان، ص 59.
[8] . سوره احزاب، آیه 23.
[9] . تاریخ طبری، ج 2، ص 565.
[10] .لهوف، ص 162.
[11] . تاریخ طبری، ج3، ص323.
[12] . همان، ص326.
[13] . همان.
[14] . ابصارالعین، ص70.
[15] . لهوف، ص165.
[16] . تاریخ طبری، ج 3، ص 326.
[17] . مقتل الحسین، ج 2، ص 20.
[18] . تاریخ طبری، ج 3، ص 328.
[19] . مقتل الحسین، خوارزمی، ج 2، ص 20.
[20] . تاریخ طبری، ج 3، ص 328.
[21] .همان، ص 330.
[22] . تسلیه المجالس، ج 2، ص 292.
[23] . بحارالانوار، ج 45، ص 23.
[24] . مقتل الحسین، ج 2، ص 23.
[25] . همان، ص 24.
[26] . سوره غافر، آیه 30.
[27] . سوره طه، آیه 61.
[28] . تاریخ طبری، ج 3، ص 329.
[29] . همان.
[30] . مقتل الحسین، ج 2، ص 24
[31] . نام او گوناگون نقل شده است، همچون: بریر، برید، یزید. نام پدرش را هم خضیر، حضیر، و حصین گفته*اند.
[32] . الفصول المهمه، ص 180.
[33] . ابصارالعین، ص71.
[34] . تاریخ طبری، ج3، ص322.
[35] . ابصار العین، ص72.
[36] . مقتل الحسین، ج2، ص24.
[37] .همان، ص21.
[38] . همان.
[39] . سوره احزاب، آیه 23.
[40] . نام او بریر بن حضیر هم آمده است.
[41] . اقبال، ص575؛ از نقل برخی تغییرات و تصحیف*هایی كه نسبت به اسامی وجود دارد، به دلیل مراعات اختصار چشم پوشیدم.
[42] . طبقات، شرح حال امام حسین ـ علیه السّلام ـ ص73.
[43] . لهوف، ص166.
[44] . سوره آل عمران، آیه 33 و 34.
[45] . مقتل الحسین، ج 2، ص 30.
[46] . همان.
[47] . لهوف، ص 166.
[48] . مقتل الحسین، ج 2 ، ص 31.
[49] . المنتخب، ص 432.
[50] . مقتل ابی الاحرار، ص 221.
[51] . لهوف، ص 167.
[52] . تاریخ طبری، ج 3، ص 331.
[53] . مقتل الحسین و مصرع اهل بیته، ص 129.
[54] . مقاتل الطالبیین، ص 81 .
[55] . كامل الزیارت، ص 393، حدیث 23 و ص 415.
[56] . مقتل الحسین، ج 2، ص 26.
[57] . امالی، ص 137.
[58] . ارشاد، ص 239.
[59] .مقتل الحسین و مصرع اهل بیته، ص 113.
[60] . الفتوح، ج 5، ص 126.
[61] . همان.
[62] . همان، ص127.
[63] . همان.
[64] . مقتل الحسین، ج 2، ص 27.
[65] . تاریخ طبری، ج 3، ص 331. س
[66] . امالی، ص 138.
[67] . مقتل الحسین و مصرع اهل بیته، ص 125.
[68] . الاخبار الطوال، ص 257.
[69] . الفتوح، ج 5، ص 128.
[70] . الفتوح، ج 5، ص 128.
[71] . الفتوح، ج 5، ص 128.
[72] . مقاتل الطابیین، ص 83.
[73] . الفتوح، ج 5، ص 129.
[74] . مقاتل الطالبیین، ص 83.
[75] . الفتوح، ج 5، ص 129.
[76] . الفتوح، ج 5، ص 129.
[77] . در مناقب ابن شهر آشوب، نام او یزید بن ورقاء جهنی آمده است.
[78] .مقاتل الطابیین، ص 84.
[79] .در «مقاتل»، نام او «جنبی» و در «مناقب»، «جهنی» آمده است.
[80] . ارشاد، ص 240.
[81] . بیشتر گذشت كه نام او را در «مقاتل»، ص 84، زید بن رقاد جنبی آورده*اند.
[82] . مناقب، ج4، ص108.
[83] . مقتل الحسین، ج2، ص29.
[84] . بحار الانوار، ج45، ص41.
[85] . لهوف، ص 168.
[86] . نفس المهموم، ص 349.
[87] . مقتل الحسین، ج2، ص 32.
[88] . تاریخ طبری، ج 3، ص 332.
[89] . تذكره الخواص، ص227.
[90] . ینابیع الموده، ص415.
[91] . تاریخ یعقوبی، ج2، ص245.
مقتل امام حسين(ع)- پژوهشكده باقرالعلوم، ج2، ص132