امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
زندگی نامه امام سوم: حسین(ع)
#11
8 ـ ابوبكر بن علی ابی طالب ـ علیه السلام ـ
ابن اعثم گفته است:
سپس برادران حسین ـ علیه السلام ـ به قصد آنكه در راه دفاع از او كشته شوند پیش تاختند. اولین كسی كه جلو رفت، ابوبكر بن علی بود. نامش عبدالله بود و مادرش لیلی دختر مسعود بن خالد ربعی از تمیمیان. جلو رفت، در حالی كه می*گفت:
سرورم علی است، صاحب افتخارات و بلند مرتبه، از هاشم نیكوكار و بزرگوار با فضیلت.
اینك این حسین، فرزند پیامبر فرستاده خداست كه با تیغهای صیقل خورده از او حمایت می*كنیم.
جانم به فدایش كه برادری بزرگوار است. پروردگارا! اثواب آخرت را نصیبم گردان.
گوید: مردی از سپاهیان عمر سعد به نام زحر بن بدر نخعی بر او حمله كرد و وی را به شهادت رساند. رحمت خدا بر او باد!.[69]
9 ـ عمر بن علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ
نیز گفته است:
پس از وی برادرش عمر بن علی به میدان رفت، در حالی كه رجز می*خواند و خود را معرفی می*كرد و آماده نبرد با كافران و منكران حق می*خواند.
گوید: سپس بر قاتل برادرش حمله كرد و او را كشت. به سوی آن قوم رفت و با شمشیر خود ضربتهای كاری بر آنان می*زد، رجز می*خواند و می*گفت:
راه باز كنید ای دشمنان خدا! راه عمر را بگشایید، راه بگشایید بر شیر خشمگین و غضبناك! تا با شمشیرش بر شما ضربت بزند، و نگریزد و در میان دشمنان مثل افراد ترسو و پناه*جو نیست.
سپس حمله كرد و پیوسته می*جنگید تا شهید شد. رحمت خدا بر او باد.![70]
10 ـ عثمان بن علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ
نیز گفته است:
پس از وی برادرش عثمان بن علی به میدان آمد ـ كه مادرش ام البنین، دختر حزام بن خالد بود ـ در حالی كه می*گفت:
من عثمانم، صاحب افتخارات؛ سرورم علی است، نیكوكردار و پاك،
و پسر عموی پیامبر پاك. برادر حسینم ، بهترین نیكان و سرور بزرگان و كوچكان پس از پیامبر، و وصی یاور او.
پس جنگید تا كشته شد. رحمت خدا بر او باد![71]
مادر او ام البنین است. یحیی بن حسن از علی بن ابراهیم از عبیدالله بن حسن و عبدالله بن عباس گفته است: عثمان بن علی بیست و یك سال داشت كه شهید شد.[72]
11 ـ جعفر بن علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ
ابن اعثم گفته است:
پس از وی برادرش جعفر بن علی بن ابی طالب به میدان رفت. مادرش ام البنین دختر حزام است. آغاز به رجز خواندن كرد و می*گفت:
منم جعفر، صاحب والاییها، فرزند علی نیكوكار و بخشنده، بردار حسین، صاحب كرم و بزرگوار.
سپس حمله كرد و جنگید تا كشته شد. رحمت خدا بر خدا بر او باد![73]
ابوالفرج گوید:
مادر او نیز ام ابنین است. یحیی بن حسن از علی بن ابراهیم با سندی كه در خبر عبدالله آوردم گفته است: جعفر بن علی بن ابی طالب نوزده ساله بود كه به شهادت رسید. [74]
12 ـ عبدالله بن علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ
ابن اعثم گفته است:
پس از وی برادرش عبدالله بن علی به میدان رفت، در حالی كه رجز می*خواند و می*گفت: منم فرزند صاحب بزرگواری و بخشندگی، آن علی نیكوكار و صاحب كارهای شایسته است، شمشیر برنده و عقوبت كننده پیامبر، در هر روزی كه هراسها پشت در پشت هم در آیند.
سپس حمله كرد و جنگید تا شهید شد. رحمت خدا بر او باد![75]
13 ـ عباس بن علی ـ علیه السلام ـ
ابوالفرج گفته است:
عباس بن علی ابی طالب كه كنیه*اش ابوالفضل است و مادر او نیز ام البنین و بزرگترین فرزند ام البین است و آخرین كسی از برادرانش كه از این پدر و مادر به شهادت رسید چون فرزند داشت ولی آن برادران فرزند نداشتند، از این رو آنان را جلوتر فرستاد و همه به شهادت رسیدند. [76]
شاعر درباره عباس بن علی ـ علیه السلام ـ گفته است:
شایسته*ترین مردم به اینكه برای او بگریند، جوانمردی است كه در كربلا حسین ـ علیه السلام ـ را گریاند،
برادرش و پسر پدرش علی، ابوالفضل آغشته به خون،
و كسی كه خود را فدای برادر كرد و هیچ او را باز نگرداند و با آنكه تشنه بود، به یاد برادر آب ننوشید.
كمیت بن زیاد نیز درباره او گفته است:
و ابوالفضل كه یاد شیرین آنان داروی جانها از بیماریهاست.
مرگ بر آن ناپاك زادگان كه او را به شهادت رساندند! او بهترین نوشندگان باران ابرها بود.
عباس، مردی خوش سیما و زیبا بود. بر اسب بلند سوار می*شد و پاها یش به زمین می*رسید و به او ماه بنی*هاشم می*گفتند: روزی كه شهید شد پرچم حسین ـ علیه السلام ـ با او بود.
احمد بن سعید مرا روایت كرده كه یحیی بن حسن گفته است: بكر بن عبدالوهاب، از ابن ابی *اویس از پدرش از جعفربن محمد نقل كرده كه گفته است: حسین بن علی ـ علیه السلام ـ یاران خویش را سازماندهی كرد و پرچم خود را به برادرش عباس بن علی داد.
احمد بن عیسی، از حسین بن نصر، از پدرش، از عمرو بن شمر، از جابر، از ابی جعفر روایت كرده كه زید بن رقاد جنبی[77] و حكیم بن طفیل طائی، عباس بن علی ـ علیه السلام ـ را به شهادت رساندند.[78]
شیخ مفید گفته است:
آن گروه بر حسین بن علی ـ علیه السلام ـ حمله آوردند و بر سپاه او چیره گشتند. تشنگی بر آن حضرت غلبه كرد. سوار بر اسب شد و آهنگ فرات كرد، در حالی كه برادرش عباس هم پیش روی او بود.
سپاه ابن سعد ملعون راه را بر او بستند. مردی از بنی دارم میان آنان بود، به سپاه گفت: وای بر شما! بین او و فرات فاصله بیندازید و نگذارید به آب دست یابد. حسین ـ علیه السلام ـ فرمود: خدایا او را تشنه برگردان! آن مرد دارمی خشمگین شد و تیری به سوی حضرت افكند. تیر بر چانه حضرت فرود آمد. حسین ـ علیه السلام ـ تیر را بیرون كشید و دست زیر چانه خود گرفت؛ مشتهای حضرت پر از خون شد؛ آن را افشاند، سپس فرمود: خدایا! از آنچه با پسر دختر پیامبرت می*كنند، به تو شكایت می*آورم. سپس به جایگاه خود برگشت، در حالی كه بشدت تشنه بود. آن گروه، عباس را احاطه كردند و بین او و امام فاصله انداختند. عباس به تنهایی با آنان می*جنگید تا آنكه شهید شد. رحمت خدا بر او باد! زید بن ورقاء حنفی[79] و حكیم بن طفیل سنبسی، پس از آنكه آن حضرت مجروح شده و قادر به حركت نبود، وی را به شهادت رساندند.[80]
ابن شهر آشوب گفته است:
عباس سقا، قمر بنی*هاشم و علمدار حسین ـ علیه السلام ـ و بزرگترین برادرانش بود. در پی آب بیرون آمد. بر او حمله كردند. او هم بر آنان تاخت، در حالی كه می*گفت:
هرگز از مرگ نمی*ترسم، آنگاه كه مرگ فراز آید،
جانم به فدای جان مصطفای پاك باد! من عباسم كه ساقی*ام و هنگام نبرد، هراسی از شر ندارم،
و آنان را پراكنده ساخت. زید بن ورقاء جهنی [81] پشت نخل كمین كرد. حكیم بن طفیل سنبسی نیز كمكش كرد. ضربتی بر دست راست او زد. شمشیر را به دست چپ گرفت و رجز خوانان بر آنان حمله آورد:
به خدا سوگند اگر دست راستم را قطع كردید، پیوسته از دینم حمایت می*كنم،
و از پیشوایی كه یقین او راست است حمایت می*كنم كه او فرزند پیامبر پاك و امین است. جنگید تا آنكه ناتوان شد. حكیم بن طفیل طایی در پشت نخلی كمین كرد و ضربتی بر دست چپ او زد. آنگاه عباس گفت:
ای نفس! از كافران مترس! مژده باد تو را به رحمت خدای جبار!
همراه با پیامبر، آن سرور برگزیده! با ستم خویش دست چپم را جدا كردند. خدایا! حرارت دوزخ را بر آنان بچشان. آن ملعون با عمودی آهنین او را كشت. چون حسین ـ علیه السلام ـ او را كنار شط فرات كشته یافت، گریست و چنین خواند:
ای بدترین گروه! با كار خود تعدی و ستم كردید و با گفته پیامبر ـ علیه السلام ـ مخالفت ورزیدید. مگر بهترین رسولان سفارش ما را به شما نكرده بودند؟ مگر نه اینكه ما از نسل پیامبر تأیید شده*ایم؟
مگر نه آنكه فاطمه زهرا مادر من است نه شما؟ مگر او زاده احمد، بهترین آفریده*ها نبود؟
لعنت شدید و با جنایتی كه كردید خوار گشتید. حرارت آتش افروخته و شعله*ور را خواهید چشید. [82]
خوارزمی گفته است:
سپس عباس بن علی ـ كه مادرش ام البنین است و سقای سپاه بود ـ بیرون آمد و حمله كرد، در حالی كه می*گفت: به خدای عزیز و بزرگتر سوگند خورده*ام و به حجون و زمزم و حطیم و مسجد الحرام، صادقانه قسم خورده*ام كه امروز به خون خویش رنگین شوم، در راه حسین ـ علیه السلام ـ كه صاحب افتخارات دیرین و پیشوای اهل فضیلت و كرامت است.
پیوسته می*جنگید تا آنكه گروهی از آنان را كشت...[83]
علامه مجلسی گفته است:
می*گویم: در برخی تألیفات اصحاب ماست كه عباس، چون تنهایی امام را دید، نزد برادرش آمد و عرضه داشت: برادرم! آیا اذن میدان هست؟ حسین ـ علیه السلام ـ به شدت گریست، سپس فرمود: برادرم! تو علمدار منی و اگر بروی سپاهم پراكنده می*شود. عباس گفت: سینه *ام تنگ شده و از زندگی سیر شده*ام. می*خواهم انتقام خود را از این منافقان بگیرم.
امام حسین ـ علیه السلام ـ فرمود: پس اندكی آب برای این كودكان فراهم آور و بطلب. عباس رفت و آنان را موعظه كرد و هشدار داد، اما سودی نبخشید. نزد برادرش برگشت و نتیجه را خبر داد. شنید كه كودكان صدا می*زنند: العطش! العطش! سوار بر اسب خود شد، نیزه و مشك برداشت و به سوی فرات شتافت. چهار هزار نفر از گماشتگان فرات او را محاصره كردند و به او تیر افكندند. وی آنان را كنار زد و بنا به روایتی هشتاد نفر از آنان را كشت تا آنكه وارد آب شد. چون خواست مشتی آب بخورد، یاد تشنگی حسین ـ علیه السلام ـ و اهل بیت او افتاد، آب را ریخت. مشك را پر كرد و بر دوش راست افكند و به سوی خیمه*ها روی نمود. راه را بر او بستند و از هر طرف محاصره*اش كردند. با آنان جنگید تا آنكه نوفل ازرق دست راست او را جدا كرد. مشك را به دوش چپ گرفت. نوفل دست چپ او را از مچ قطع كرد. مشك را به دندان خویش گرفت، تیری آمد و به مشك خورد و آب آن ریخت. تیر دیگری آمد و بر سینه حضرت نشست، از اسب به زمین افتاد و برادرش حسین ـ علیه السلام ـ را صدا كرد: مرا دریاب! چون حسین ـ علیه السلام ـ آمد و او را كشته بر زمین یافت، گریست و او را به خیمه*گاه برد.
گفته*اند: چون عباس كشته شد، حسین ـ علیه السلام ـ فرمود: هم اكنون پشتم شكست و چاره*ام قطع شد. [84]
14ـ شهادت شیر خواره
سید بن طاووس گفته است:
چون حسین ـ علیه السلام ـ، شهادت جوانان و دوستانش را دید، تصمیم گرفت كه با خون خویش به نبرد دشمن بپردازد. صدا زد: آیا كسی هست كه از حرم كه از حرم رسول خداـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ دفاع كند؟ آیا یكتا پرستی هست كه درباره ما از خدا بترسد؟ آیا یاریگری هست كه با یاری كردن ما به خداوند امید داشته باشد؟ آیا یاوری هست كه در یاری ما دیده به اجر الهی بدوزد؟ صدای زنان به ناله بلند شد. به طرف در خیمه رفت و به زینب گفت: كودك كوچكم را بده تا با او خداحافظی كنم. او را گرفت. خواست كه او را ببوسد كه حرمله ملعون تیری افكند و بر گلوی كودك نشست و او را شهید كرد. به زینب فرمود: او را بگیر. آنگاه با مشت خود خون گلوی طفل را به طرف آسمان پاشید و فرمود: این مصیبت را بر من آسان می*كند اینكه در مقابل چشم خداست.
امام باقر ـ علیه السلام ـ فرموده است: حتی یك قطره از آن خون بر زمین نریخت. [85]
و شاعر چه نیكو سروده است:
خم شد تا كودك خود را ببوسد اما تیر زودتر از او گلوی اصغر را بوسید.[86]
خوارزمی گوید:
... چون امام حسین ـ علیه السلام ـ مرگ افراد خانواده و فرزندان خود را دید و جز خود او و زنان و كودكان و فرزند بیمارش كسی نمانده بود، ندا كرد: آیا یاریگری هست كه با یاری كردن ما به خداوند امید داشته باشد؟ آیا یاوری هست كه در یاوری ما دیده به اجر الهی بدوزد؟ صداهای زنان به ناله بلند شد. حضرت كنار در خیمه رفت و فرمود: كودكم علی را بدهید تا با او وداع كنم. كودك را به او دادند. مشغول بوسیدن او بود و می*فرمود: وای بر این گروه اگر جد تو دشمنشان باشد! در حالی كه طفل در آغوش او بود، حرمله تیری افكند و او را در آغوش وی به شهادت رساند. حسین ـ علیه السلام ـ خون او را با مشت خود گرفت و به آسمان افشاند و گفت: خدایا! یاری را از ما دور داشتی؛ این را در مقابل چیزی قرار بده كه برای ما بهتر است. آنگاه حسین ـ علیه السلام ـ از اسب خویش فرود آمد و با غلاف شمشیرش قبری برای آن كودك كند و با همان خونهایش اورا به خاك سپرد و بر او نماز خواند.[87]
طبری گفته است:
ابو مخنف، از عقبه بن بشیر از امام محمد باقر ـ علیه السلام ـ روایت كرده است: ای بنی اسد! ما را نسبت به شما حق خونخواهی است. گوید: گفتم: ای ابا جعفر! رحمت حق بر تو باد! گناه من در این باره چیست و آن خون كدام است؟ فرمود: كودك حسین ـ علیه السلام ـ را نزد او آوردند. در حالی كه آن طفل در دامان حضرت بود، یكی از شما ای بنی اسد تیری افكند و او را كشت. حسین ـ علیه السلام ـ خون او را گرفت و چون مشتهایش پر از خون شد آن را بر زمین ریخت و فرمود: پروردگارا! اگر یاری آسمان را از ما دریغ كرده*ای پس آن را برای چیزی قرار بده كه بهتر است و انتقام ما را از این ستمگران بگیر.
گوید: عبدالله بن عقبه غنوی تیری به سوی ابوبكر پسر امام حسین ـ علیه السلام ـ افكند و او را به شهادت رساند. از این رو ابن ابی عقب شاعر گفته است:
قطره*ای از خون ما نزد «غنی» است و قطره*ای دیگر نزد بنی اسد كه شمرده و یاد می*شود.[88]
ابن جوزی به نقل از هشام بن محمد نقل كرده است:
.... امام حسین ـ علیه السلام ـ بازگشت، در حالی كه طفلی را كه از تشنگی می*گریست روی دست گرفته بود. فرمود: ای گروه! اگر به من رحم نمی*كنید، به این طفل ترحم كنید. مردی از آنان تیری افكند و او را شهید كرد. حسین ـ علیه السلام ـ گریه می*كرد و می*گفت: خدایا! میان ما و این قوم كه دعوتمان كردند تا یاری*مان كنند ولی ما را می*كشتند، داوری كن. ندا آمد كه: ای حسین! او را واگذار كه در بهشت برای او دایه*ای شیر دهنده است. حصین بن نمیر تیری افكند كه بر لبهای آن حضرت نشست و خون از لبهای مباركش جاری بود و او می*گریست و می*گفت: خدایا! از آنچه با من و برادرانم و فرزندان و خانواده*ام می*كنند، به درگاهت شكایت می*كنم. [89]
قندوزی گفته است:
ام كلثوم گفت: برادرم! سه روز است كه فرزندت عبدالله آب ننوشیده است. از این گروه آبی بخواه تا سیرابش كنی. امام، كودك را گرفت و پیش آن قوم برد و فرمود: ای گروه! یاران و عموزادگان و برادران و فرزندانم را كشتید و همین كودك شش ماهه باقی مانده است كه از تشنگی در رنج است. جرعه*ای آب به او بنوشانید. در همان حال كه با آنان به گفتگو بود، تیری آمد و در گلوی كودك نشست و او را شهید كرد. گفته*اند: تیر را عقبه بن بشیر ازدی ملعون افكند.[90]
شهادت نوزادی در روز عاشورا
یعقوبی گفته است:
سپس یكایك به میدان رفتند و امام تنها ماند و همراه او هیچ كس از خاندانش و فرزندان و نزدیكانش نمانده بود. روی اسب خود ایستاده بود كه كودكی را كه در آن دم به دنیا آمده بود نزد او آوردند. امام در گوش او اذان گفت و مشغول كام برداشتن نوزاد بود كه تیری آمد و بر گلوی كودك نشست و او را شهید كرد. حسین ـ علیه السلام ـ تیر از حلقوم او بیرون كشید و او را به خون گلویش آغشته می*كرد و می*گفت: نزد خداوند، از ناقه صالح عزیزتری و محمد ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ هم نزد خدا از صالح پیامبر گرامیتر است! سپس آمد و جسد كودك را كنار كشته*های دیگر از فرزندان و برادر زادگانش گذاشت.[91]

[1] . تاریخ طبری، ج 3، ص 321.
[2] . همان، ص 326.
[3] . تسلیه المجالس، ج 2، ص 287.
[4] . اعیان الشیعه، ج 1، ص 604 و لواعج الأشجان، ص 114.
[5] . تاریخ طبری، ج 3، ص 320.
[6] . مقتل الحسین، ج 2، ص 10.
[7] . مثیر الأحزان، ص 59.
[8] . سوره احزاب، آیه 23.
[9] . تاریخ طبری، ج 2، ص 565.
[10] .لهوف، ص 162.
[11] . تاریخ طبری، ج3، ص323.
[12] . همان، ص326.
[13] . همان.
[14] . ابصارالعین، ص70.
[15] . لهوف، ص165.
[16] . تاریخ طبری، ج 3، ص 326.
[17] . مقتل الحسین، ج 2، ص 20.
[18] . تاریخ طبری، ج 3، ص 328.
[19] . مقتل الحسین، خوارزمی، ج 2، ص 20.
[20] . تاریخ طبری، ج 3، ص 328.
[21] .همان، ص 330.
[22] . تسلیه المجالس، ج 2، ص 292.
[23] . بحارالانوار، ج 45، ص 23.
[24] . مقتل الحسین، ج 2، ص 23.
[25] . همان، ص 24.
[26] . سوره غافر، آیه 30.
[27] . سوره طه، آیه 61.
[28] . تاریخ طبری، ج 3، ص 329.
[29] . همان.
[30] . مقتل الحسین، ج 2، ص 24
[31] . نام او گوناگون نقل شده است، همچون: بریر، برید، یزید. نام پدرش را هم خضیر، حضیر، و حصین گفته*اند.
[32] . الفصول المهمه، ص 180.
[33] . ابصارالعین، ص71.
[34] . تاریخ طبری، ج3، ص322.
[35] . ابصار العین، ص72.
[36] . مقتل الحسین، ج2، ص24.
[37] .همان، ص21.
[38] . همان.
[39] . سوره احزاب، آیه 23.
[40] . نام او بریر بن حضیر هم آمده است.
[41] . اقبال، ص575؛ از نقل برخی تغییرات و تصحیف*هایی كه نسبت به اسامی وجود دارد، به دلیل مراعات اختصار چشم پوشیدم.
[42] . طبقات، شرح حال امام حسین ـ علیه السّلام ـ ص73.
[43] . لهوف، ص166.
[44] . سوره آل عمران، آیه 33 و 34.
[45] . مقتل الحسین، ج 2، ص 30.
[46] . همان.
[47] . لهوف، ص 166.
[48] . مقتل الحسین، ج 2 ، ص 31.
[49] . المنتخب، ص 432.
[50] . مقتل ابی الاحرار، ص 221.
[51] . لهوف، ص 167.
[52] . تاریخ طبری، ج 3، ص 331.
[53] . مقتل الحسین و مصرع اهل بیته، ص 129.
[54] . مقاتل الطالبیین، ص 81 .
[55] . كامل الزیارت، ص 393، حدیث 23 و ص 415.
[56] . مقتل الحسین، ج 2، ص 26.
[57] . امالی، ص 137.
[58] . ارشاد، ص 239.
[59] .مقتل الحسین و مصرع اهل بیته، ص 113.
[60] . الفتوح، ج 5، ص 126.
[61] . همان.
[62] . همان، ص127.
[63] . همان.
[64] . مقتل الحسین، ج 2، ص 27.
[65] . تاریخ طبری، ج 3، ص 331. س
[66] . امالی، ص 138.
[67] . مقتل الحسین و مصرع اهل بیته، ص 125.
[68] . الاخبار الطوال، ص 257.
[69] . الفتوح، ج 5، ص 128.
[70] . الفتوح، ج 5، ص 128.
[71] . الفتوح، ج 5، ص 128.
[72] . مقاتل الطابیین، ص 83.
[73] . الفتوح، ج 5، ص 129.
[74] . مقاتل الطالبیین، ص 83.
[75] . الفتوح، ج 5، ص 129.
[76] . الفتوح، ج 5، ص 129.
[77] . در مناقب ابن شهر آشوب، نام او یزید بن ورقاء جهنی آمده است.
[78] .مقاتل الطابیین، ص 84.
[79] .در «مقاتل»، نام او «جنبی» و در «مناقب»، «جهنی» آمده است.
[80] . ارشاد، ص 240.
[81] . بیشتر گذشت كه نام او را در «مقاتل»، ص 84، زید بن رقاد جنبی آورده*اند.
[82] . مناقب، ج4، ص108.
[83] . مقتل الحسین، ج2، ص29.
[84] . بحار الانوار، ج45، ص41.
[85] . لهوف، ص 168.
[86] . نفس المهموم، ص 349.
[87] . مقتل الحسین، ج2، ص 32.
[88] . تاریخ طبری، ج 3، ص 332.
[89] . تذكره الخواص، ص227.
[90] . ینابیع الموده، ص415.
[91] . تاریخ یعقوبی، ج2، ص245.
مقتل امام حسين(ع)- پژوهشكده باقرالعلوم، ج2، ص132
پاسخ
سپاس شده توسط: maedeh
#12
شهادت امام حسین(ع)
به میدان رفتن امام ـ علیه السلام ـ
خوارزمی گوید: امام حسین ـ علیه السلام ـ برخاست و بر اسب خویش سوار شد و در مقابل آن گروه ایستاد. شمشیرش را در دست گرفته بود، از خود نا امید شده و آهنگ شهادت داشت، در حالی كه می*فرمود:
من فرزند علی نیك رفتارم، از دودمان هاشم و آنگاه كه فخر كنم، همین افتخار مرا بس.
جدم رسول خداست، بهترین انسان از گذشتگان و ما چراغ فروزان خدا در زمینیم.
مادرم فاطمه، دختر پیامبر پاك است و عمویم را جعفر طیار گویند.
كتاب خدا در خاندان ما آشكارا نازل شده است و در خاندان ما از هدایت و وحی به نیكی یاد می*شود.
ماییم پیشوایان خدایی بر همه مردم و این حقیقت را پنهان و آشكار، در میان مردم باز می*گوییم.
ماییم سرپرستان حوض كوثر كه به دوستدارانمان جام می*دهیم و آن حوض، كوثری برای سیراب ساختن است.
در رستاخیز، دوستداران ما سعادتمندند و روز قیامت، دشمنان ما زیان می*كنند.
سپس (آن گونه كه گفته*اند) چنین خواند:
این قوم كافر شدند و از دیرباز از پاداش خدا كه پروردگار جن و انس است، رویگردان بودند.
پیش از این علی ـ علیه السلام ـ و فرزندش امام حسن نیكورفتار ـ علیه السلام ـ را به شهادت رساندند و اینك به جنگ حسین آمده*اند.
پدرم پس از جدم بهترین انسانها بود. پس من فرزند دو بهترینم.
سلامی در تاریخ خود آورده است كه حسین ـ علیه السلام ـ این اشعار بی نظیر را سروده است:
اگر در دنیا ارزشمند به شمار آید، سرای پاداش الهی والاتر و ارجمندتر است.
اگر پیكرها برای مرگ پدید آمده*اند، پس كشته شدن انسان به شمشیر در راه خدا برتر است.
اگر روزی*ها تقسیم شده و مقدر است، پس كم آری انسان در راه كسب، زیبا*تر است.
اگر گردآوری اموال برای وانهادن و رفتن است، پس انسان چرا نسبت به این واگذاشتنی بخل ورزد؟
خواهم رفت و مرگ برای جوانمرد، ننگ و عار نیست، آنگاه كه رفتن و شهادتش در راه خدا باشد.
سپس آن حضرت مردم را به مبارزه طلبید. پیوسته هركس از چهره*های سرشناس به او نزدیك می*شد، از دم تیغ می*گذراند تا آنكه گروه عظیمی از آنان را به هلاكت رساند.[1]

حمله اول
ابن شهرآشوب گوید:
سپس به جناح راست دشمن حمله كرد و گفت:
مرگ بهتر از ننگ است و ننگ بهتر از ورود به دوزخ است.
سپس به جناح چپ دشمن تاخت و گفت:
منم حسین بن علی. از خاندان پدرم حمایت می*كنم.
سوگند خورده*ام كه تسلیم نشوم و برای دین پیامبر جان می*دهم.
و همچنان می*جنگید تا آنكه 1950 نفر را بجز زخمیان به هلاكت رساند. عمر سعد به گروه خود گفت: وای بر شما! می*دانید با چه كسی می*جنگید؟... این، فرزند كشنده عرب است. از هر سو براو حمله كنید 180 نفر نیزه*دار و 4000 نفر تیرانداز به طرف حضرت حمله كردند. [2]

هجوم به خیمه*های امام حسین ـ علیه السلام ـ*

خوارزمی گوید:
میان او و خیمه*گاه فاصله انداختند. بر سر آنان فریاد كشید: وای بر شما ای پیروان آل ابی سفیان! اگر دین ندارید و از قیامت نمی*ترسید پس در این دنیای خود آزاده باشید و اگر عرب هستید ـ آن گونه كه می*پندارید ـ به شرافت خانوادگی خود برگردید. شمر ندا داد: ای حسین! چه می*گویی؟ فرمود: این منم كه با شما می*جنگم و شما با من می*جنگید، زنان را گناهی نیست. سركشان و طغیانگران و جاهلان خود را تا من زنده*ام، از تعرض به خانواده*ام باز دارید. شمر گفت: باشد ای پسر فاطمه! سپس شمر به همراهان خویش داد زد: از حریم خانواده این مرد دور شوید و سراغ خودش بروید. به جانم سوگند كه هماورد بزرگواری است! مردم از هر سو به نبرد پرداختند. امام بر آنان می*تاخت و آنان بر امام حمله می*آوردند و او در همین حال آب می*طلبید تا جرعه*ای از آن بنوشد. هر بار كه با اسب خویش به سوی فرات می*تاخت. بر او حمله می*كردند و امام را از آب دور می*ساختند.[3]

تسلط امام ـ علیه اسلام ـ بر آب
ابن شهر آشوب گوید:
ابو مخنف از جلّودی روایت كرده است كه حسین ـ علیه السلام ـ بر اعور سلمی و عمرو بن حجاج كه با چهار هزار نفر مأمور شریعه بودند حمله كرد و اسب را وارد فرات كرد. چون اسب سر فرود آورد كه آب بنوشد، امام ـ علیه السلام ـ فرمود: تو تشنه*ای، من هم تشنه*ام. به خدا قسم آب نخواهم خورد تا تو بنوشی. اسب چون سخن امام حسین ـ علیه السلام ـ را شنید، سرش را بلند كرد و آب ننوشید گویا سخن امام را فهمید. حسین ـ علیه السلام ـ فرمود: بنوش، من هم خواهم نوشید. حسین ـ علیه السلام ـ دست دراز كرد ومشتی از آب برداشت. سواره*ای گفت: یا ابا عبدالله! با نوشیدن آب لذت می*بری در حالی كه به حریم تو تاختند. آب را از دستش ریخت و بر آن گروه حمله كرد و آنان را كنار زد، اما خیمه سالم بود. [4]

طبری گوید:
هشام به نقل از عمرو بن شمر، از جابر جعفی روایت كرده است كه: امام حسین ـ علیه السلام ـ تشنه *شد و تشنگی*اش شدت یافت. نزدیك شد تا آب بنوشد، حصین بن نمیر تیری فكند كه بر دهان امام نشست. امام شروع كرد به گرفتن خون از دهانش و آن را به آسمان می*پاشید. سپس خدا را حمد و ثنا گفت: و دستان خود را جمع كردو گفت: خداوندا! آنان را نابود كن و بر روی زمین كسی از آنان باقی نگذار.
هشام از پدرش محمد بن سائب، از قاسم پسر اصبغ بن نباته، از كسی كه شاهد امام حسین ـ* علیه السلام ـ در میان لشكرش بوده روایت كرده است كه: چون سپاه حسین ـ علیه السلام ـ شكست خورد، بر اسب سوار شد و به سمت فرات رفت. مردی از بنی*ابان بن دارم گفت: وای بر شما! میان او و آب فاصله بیندازید تا پیروانش به سوی او نیایند گویند: بر اسب خویش زد و تاخت. مردم هم در پی او آمدند و بین امام و فرات فاصله افكندند. امام ـ علیه السلام ـ فرمود: خداوندا! تشنه*اش گردان. در حالی كه آن مرد تیری از تیردان خود جدا می*كرد، آن را بر دهان حسین ـ علیه السلام ـ زد امام، تیر را بیرون آورد، آنگاه مشتهای خود را گرفت و پر از خون شد، امام حسین ـ علیه السلام ـ گفت: خدایا! به درگاهت شكایت می*كنم از آنچه با پسردختر پیامبرت می*كنند.
گوید: به خدا سوگند چیزی نگذشت مگر آنكه خداوند، عطش را در جان آن مرد ریخت؛ هر چه می*نوشید سیراب نمی*شد.[5]

اصابت تیر بر پیشانی امام ـ علیه السلام ـ

ابن اعثم گوید:
سپس مردی از آنان به نام ابوجنوب جعفی تیری افكند كه بر پیشانی امام فرود آمد. حسین* *ـ علیه السلام ـ تیر را درآورد و كنار انداخت. خونها بر صورت و محاسن حضرت جاری شد. حسین ـ علیه السلام ـ گفت: خدایا! می*بینی كه از دست این بندگان نافرمان و طغیانگر تو در چه حالی هستم. خدایا! نابود و ریشه كنشان كن و روی زمین احدی از آنان باقی نگذار و هرگز آنان را نیامرز.
گوید: سپس همچون شیری خشمگین بر آنان حمله كرد. به هر یك می*رسید، شمشیری حواله*اش می*كرد و او را بر زمین می*انداخت تیرها از هر سو می*آمد و حضرت با سینه *اش از تیرها استقبال می*كرد، در حالی كه می*گفت: ای امت بد! با امت و عترت محمد ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ چه بد رفتار كردید! آگاه باشید كه پس از كشتن من، كشتن هر یك از بندگان خدا برایتان آسان خواهد بود. به خدا سوگند امید آن دارم كه خداوند با خواری شما مرا كرامت بخشد و از جایی كه نفهمید، انتقام مرا از شما بگیرد.
حصین بن نمیر فریاد زد: ای پسر فاطمه! خدا چگونه از ما انتقام می*گیرد؟
فرمود: قدرت شما را به جان خودتان می*افكند و این گونه خونهایتان را می*ریزد؛ سپس عذابی دردناك برشما فرو می*ریزد. [6]

طبری گوید:
ابو مخنف از صقعب بن زهیر از حُمید بن مسلم نقل می*كند:
امام حسین ـ علیه السلام ـ جبه*ای از خز داشت، عمامه بر سر نهاده بود و خضاب بر موهای خویش زده بود و شنیدم پیش از كشته شدن، در حالی كه بر روی دو پا مثل سواره*ای شجاع می*جنگید و مواظب تیراندازان بود و در پی فرصت برای حمله بود، بر سپاه حمله كرد، در حالی كه می*گفت: آیا به كشتن من یكدیگر را تحریك می*كنید؟ پس از من هرگز بنده*ای از بندگان خدا را نمی*كشید كه به اندازه* كشتنم خشم خدا را برانگیزد. به خدا قسم امیدوارم با خواری شما خدا به من كرامت بخشد، سپس از آنجا كه نفهمید، انتقام مرا از شما بگیرد. به خدا قسم اگر مرا بكشید، خداوند نیرویتان را در میان خودتان خواهد افكند و خونهایتان را خواهد ریخت. سپس هرگز از شما راضی نخواهد شد تا آنكه عذابی درد ناك برایتان دهد. [7]

عریان ساختن جسم مطهر امام ـ علیه السلام ـ
سید بن طاووس گوید:
راوی گفته است، امام حسین ـ علیه السلام ـ فرمود: جامه*ای برایم بیاورید كه كسی در آن رغبتی نكند تا آن را زیر جامه*هایم بپوشم تا مرا عریان نكنند. شلواری كوچك[8] آوردند. فرمود: نه، این جامه ذلیلان است. پیراهن كهنه*ای گرفت، آن را از چند جا پاره كرد و زیر لباسهایش پوشید. چون به شهادت رسید، آن را هم از بدنش درآوردند. سپس شلواری از برد یمانی در خواست كرد، آن را پاره كرد و پوشید. از این رو پاره كرد كه از پیكرش بیرون نیاورند. چون شهید شد، بحر بن كعب ملعون آن را درآورد و حسین ـ علیه السلام ـ را عریان گذاشت. از آن پس دستان بحر بن كعب در تابستان مثل دو تكه چوب خشك، خشك می*شد و در زمستان مرطوب می*گشت و چرك و خون از آن ترشح می*كرد تا آنكه خدای متعال او را هلاك كرد. [9]
چون حسین بن علی ـ علیه السلام ـ احساس كرد كه شهید خواهد شد، فرمود: جامه*ای برای من بیاورید تا كسی در آن رغبت نكند؛ آن را زیر لباسهایم بپوشم تا عریانم نكنند. گفتند: شلوارك، فرمود: آن لباس اهل ذلت است. جامه*ای دیگر گرفت و آن را پاره كرد و از زیر جامه*اش پوشید. چون كشته شد، عریانش كردند. صلوات و رضوان خدا بر او باد![10]
ابن شهر آشوب گفته است: سپس فرمود: جامه*ای برایم آورید كه كسی رغبتی در آن نكنند تا زیر جامه*هایم بپوشم كه عریانم نكنند، چرا كه من كشته می*شوم و غارت می*گردم. شلواركی آوردند. آن را نپوشید و گفت: این جامه اهل ذلت است. سپس چیزی آوردند گشادتر از آن و كوتاهتر از شلوار و بلند*تر از شلوارك. آن را پوشید. سپس با زنان خداحافظی كرد.[11]

وداع امام حسین ـ علیه السلام ـ
علامه مجلسی گفته است:
در بعضی كتابها آمده است كه امام حسین ـ علیه السلام ـ چون به هفتاد و دو شهید از اهل بیت خویش نگاه كرد، رو به خیمه آمد و صدا زد: ای سكینه! ای فاطمه! ای زینب! ای ام كلثوم! خداحافظ! سكینه صدا زد: پدر! آماده مرگ شده*ای؟ فرمود: چگونه آماده نشود كسی كه یارو یاوری ندارد؟
گفت: پدرجان! ما را به حرم جدمان برگردان. فرمود: هیهات! اگر مرغ «قطا» را می*گذشتند، می*خوابید. زنان صیحه كشیدند. امام حسین ـ علیه السلام ـ آنان را ساكت كرد و بر آن قوم حمله كرد.[12]

قندوزی گفته است:
حسین ـ*كه رضوان خدا بر او باد! ـ می*گفت: خدایا تو بر این گروه نفرین شده شاهدی كه تصمیم گرفته*اند از نسل پیامبر ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ كسی را باقی نگذارند؛ و بشدت می*گریست و چنین می*خواند:
خدایا! تنهایم مگذار. اینان فسق و انكار را آشكار كردند.
ما را میان خودشان مثل بردگان ساخته*اند و در كارهایشان یزید را راضی می*كنند.
اما برادرم به شهادت رسید، در حالی كه با صلابت و استوار و تنها بود،
و تو ای خدای مجید در كمین هستی.
سپس صدا زد: ای ام*كلثوم، سكینه، رقیه، عاتكه، زینب از خاندان من، خداحافظ! چون صدای او را شنیدند، صدایشان را به گریه* بلند كردند. حضرت، دخترش سكینه را به سینه *اش چسباند، بین دو چشم او را بوسید، اشكهای او را پاك كرد. سكینه را بسیار دوست می*داشت. به آرام كردن او پرداخت، در حالی كه می*گفت:
ای سكینه! بدان كه پس از من گریه*ات بسیار خواهد بود.
تا جان در بدن دارم با اشكهایت دلم را مسوزان.
اگر كشته شوم ای بهترین بانوان! تو شایسته*ترین فرد برای اشك ریختنی.[13]

اسفراینی گفته است:
امام حسین ـ علیه السلام ـ خواست از زنان خداحافظی كند، در حالی كه ناامید از زندگی بود و گریان. خواهرش زینب او را دید و گفت: چشمت گریان مباد! فرمود: چگونه نگریم كه بزودی شما را میان دشمنان به عنوان اسیری خواهند برد. صدا زد: ام*كلثوم، رقیه، عاتكه، سكینه، خدا حافظ! ام*كلثوم گفت: برادرجان! آیا تسلیم مرگ شده*ای؟ فرمود: چگونه تسلیم نشوم كه جانم در میان دیگران است! چون سكینه* این سخن را شنید، صدایش به گریه و شیون برخاست. آنگاه بود كه امام حسین ـ علیه السلام* ـ* گریست و خطاب به دخترش فرمود: ای سكینه... (تا* آخر آن اشعار)
سپس این ابیات را افزود:
گریه كن و بگو: ای كشته*ای كه كنار شط فرات، لب تشنه جان داد.
گریه كن و بگو: ستونم شكست پس از آنكه آن ستون، ستونها را می*لرزاند.
آرزو داشتم كه همواره تحت رعایت و محبت او به سربرم.
سكینه جانم! زودتر بیا نزدیك تا با تو آخرین وداع را انجام دهم.
تو را نسبت به كودك خردسال و به خانواده و یتمیان و همسایگان سفارش می*كنم.
آنگاه كه كشته شدم، معجر و گریبان چاك نده و ناله*های ذلیلانه سر مده.
سكینه جان! بر تقدیر الهی صبر كن؛ ما خاندان صبر و احسانیم.
من به پدر و جد و برادرانم اقتدا كرده*ام كه فرزندان طاغیان، حقوق آنان را غصب كردند.[14]

حمله دوم
سید بن طاووس گوید:
بعضی از راویان گفته*اند: هرگز هیچ مغلوبی را كه فرزندان، خاندان و یارانش كشته شده باشند، قویدلتر از اوندیده*ام. هرگاه مردان به او حمله ور می*شدند، او با شمشیرش بر*آنان حمله می*كرد و آنان همچون فرار گله بزها از حمله گرگ، از برابر او می*گریختند. به آنان كه به سی هزار نفر می*رسیدند حمله می*كرد و آنان همچون ملخهای پراكنده می*گریختند. سپس به جایگاه خود بر نمی*گشت، در حالی كه می*گفت: لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم.[15]

خوارزمی گوید:
سپس به نبرد پرداخت تا آنكه هفتاد و دو زخم بر پیكرش نشست. ایستاد تا بیاساید، در حالی كه از پیكار، ناتوان شده بود. در حالی كه ایستاده بود، سنگی آمد و به پیشانی او خورد و خونها از پیشانی*اش جاری گشت. جامه برگرفت تا خون از پیشانی*اش پاك كند كه تیر سه شعبه زهر آگینی آمد و در قلب آن حضرت نشست. حسین ـ علیه السلام ـ فرمود: بسم الله و بالله و علی مله رسول الله. سر به آسمان گرفت و گفت: خداوندا! تو می*دانی كه اینان كسی را می*كشند كه در روی زمین، جز او پسر پیغمبری نیست. سپس تیر را گرفت و از پشت بیرون كشید و خون همچون ناودان جاری شد. دست خود را روی زخم گذاشت. چون مشتش پر از خون شد، به طرف آسمان پاشید و از آن خون یك قطره هم به زمین برنگشت. سرخی آسمان پیش از آن نبود تا آنكه حسین ـ علیه السلام ـ خون خویش را به آسمان پاشید. سپس دوباره دست روی زخم گذاشت. چون پر از خون شد، آن را به سر و صورت خود كشید و گفت: به خدا سوگند این گونه خون آلود خواهم بود تا جدم محمد* ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ را دیدار كنم و بگویم: یا رسول الله! فلانی و فلانی مرا كشتند. [16]

عبدالله بن حسن ـ علیه السلام ـ

شیخ مفید گفته* است:
سپس عبدالله، پسر امام حسن ـ علیه السلام ـ كه نوجوانی نابالغ بود، از پیش زنان بیرون آمد و آمد تا كنار عمویش حسین ـ علیه السلام ـ ایستاد. زینب، دختر علی ـ علیه السلام ـ خود را به او رساند تا او را نگه دارد. حسین ـ علیه السلام ـ به خواهرش فرمود: خواهرم او را نگهدار عبدالله نپذیرفت و بشدت مقاومت كرد و گفت: به خدا از عمویم جدا نمی*شوم! ابجر بن كعب به طرف امام حسین ـ علیه السلام ـ حمله كرد. آن نوجوان گفت: ای ناپاك زاده! عمویم را می*كشی؟ ابجر با شمشیر بر دست آن نوجوان زد و دستش جدا گردید و از پوست آویزان شد. عبدالله صدا زد: ای مادر! حسین ـ علیه السلام ـ او را در آغوش كشید و فرمود: برادرزاده! بر آنچه پیش آمد صبر كن و امید خیر از سوی خدا داشته باش. خداوند تو را به پدران شایسته*ات ملحق می*كند.[17]

سید بن طاووس گوید:
حرمله معلون تیری افكند و او را در دامن عمویش حسین ـ علیه السلام ـ به شهادت رساند. [18]

شیخ مفید گفته است:
سپس امام حسین ـ علیه السلام ـ دست خود را به آستان الهی بلند كرد و گفت: خداوندا! اگر آنان را تا مدت معینی بهرمند خواهی كرد، پس آنان را دچار تفرقه و تشتت ساز. والیان را هرگز از آنان خشنود مكن. آنان دعوتمان كردند تا یاری مان كنند، سپس تجاوز كرده و ما را كشتند. سپاه دشمن از چپ و راست به باقیمانده یاران حسین ـ علیه السلام ـ حمله*ور شدند و همه را كشتند و جز سه یا چهار نفر كسی باقی نماند.[19]

امام حسین ـ* علیه السلام ـ و مسلم بن رباح

ابن عساكر، با سند خویش از مسلم بن رباح، غلام حضرت علی ـ علیه السلام ـ نقل كرده است كه:
من با حسین ـ علیه السلام ـ در روز شهادتش بودم. تیری به صورت آن حضرت خورد. به من فرمود: ای مسلم! دستانت را به خون نزدیك كن. چنان كردم. چون دو دستم پر از خون شد، فرمود: آن را در دستانم بریز و چنان كردم. آن حضرت خونها را به آسمان پاشید و فرمود: خدایا! خونخواه خون پسر دختر پیامبرت باش.
مسلم گوید: حتی یك قطره هم از آن خون به زمین باز نگشت.[20]

هجوم بر امام ـ علیه السلام ـ
خوارزمی گوید:
سپس آن حضرت از جنگ ناتوان شد و سر جای خود ایستاد. هر یك از مردم كه به طرف او می*آمد (و او را در آن حال می*دید) بر می*گشت و خوش نداشت كه دستش به خون او آغشته شود تا آنكه مردی از طایفه*ی كنده به نام مالك بن نسر آمد و با شمشیر بر سر مبارك او زد. حضرت خودی بر سر داشت. شمشیر، آن خود را شكافت و سرش پر ازخون شد. حسین ـ علیه السلام ـ به وی گفت: هرگز مباد كه با دست راستت آب و غذا بخوری! خدا تو را با ستمگران محشور كند! كلاهخود را كنار انداخت وكلاهی پوشید و پارچه*ای روی آن بست.[21]

خوارزمی گوید:
سپس شمر فریاد زد: درباره او منتظر چه هستید؟ تیرها، نیزه*ها و شمشیرها از هر سو آن حضرت را در میان گرفت. مردی به نام زرعه بن شریك، ضربت سختی بر حضرت زد. سنان بن انس هم تیری بر گلوی حضرت زد. صالح بن وهب نیز با نیزه، ضربت محكمی بر تهیگاه امام وارد كرد. حسین ـ علیه السلام ـ با گونه راست از روی اسب خود بر زمین افتاد. سپس برخاست و نشست و تیر را از گلویش بیرون كشید. آنگاه عمر سعد نزدیك حسین* ـ علیه السلام ـ آمد تا او را بنگرد.[22]

بیرون *آمدن زینب ـ*علیها السلام* ـ* از خیمه

سید بن طاووس گوید:
راوی گوید: زینب از در خیمه بیرون آمد، در حالی كه صدا می*زد: وای برادرم! وای سرورم! وای خاندانم! كاش آسمان بر زمین فرود می*آمد! كاش كوهها از هم متلاشی می*شدند.
شمر فریاد زد: درباره این مرد منتظر چه هستید؟ از هر طرف بر امام حسین ـ علیه السلام ـ حمله ور شدند. رزعه بن شریك، ضربتی بر كتف او زد. امام هم ضربتی بر او وارد كرد و او را نقش زمین ساخت. مرد دیگری با شمیشر بر گردن مقدس او ضربت زد كه حضرت با صورت به زمین غلتید و دیگر ناتوان شده بود. روی زانوها نشست. سنان بن انس نیزه*ای بر گلوگاهش زد. نیزه را بیرون كشید و دوباره بر سینه آن حضرت زد. سنان دوباره تیری در كمان نهاد و بر حنجره حضرت زد. امام ـ علیه السلام* ـ* افتاد. دوباره نشست و تیر را از گلو بیرون كشید. دو دست خود را كنار هم زیر گلو گرفت. چون پر از خون شد، سر و صورت خویش را به خون رنگین كرد، در حالی كه می*فرمود: خدا را این گونه آغشته به خونم دیدار خواهم كرد، در حالی كه حق مرا غصب كرده*اند.[23]

دعای امام ـ علیه السلام ـ در واپسین لحظات زندگی
شیخ طوسی روایت كرده است:
آن حضرت گفت: « خدایا! ای بلند مرتبه! ای بزرگ شوكت! ای سخت انتقام گیرنده! ای بی*نیاز از آفریده*ها! ای گسترده كبریاء! ای كه به هر چیز كه بخواهی توانایی! رحمتت نزدیك، وعده*ات راست، نعمتت فراوان، آزمایشت نیكوست. آنگاه كه بخوانندت نزدیكی، به آنچه آفریده*ای احاطه داری، توبه توبه كنندگان را می*پذیری، بر آنچه اراده كنی توانانی و در پی هر چه باشی به آن می*رسی. اگر شكرت كنند، شكرپذیری، اگر یادت كنند یاد می*كنی. تو را از روی نیاز می*خوانم و با تهیدستی به درگاهت مشتاقم و خائفانه به آستانت روی می*آورم و با اندوه، به درگاهت می*گریم و از روی ناتوانی از تو یاری می*خواهم و بسنده كنان بر تو تكیه می*كنم. بین ما و این گروه داوری كن. اینان ما را فریب دادند و یاری*مان نكردند. با ما از در نیرنگ در آمدند و ما را كشتند. ما عترت پیامبر تو و فرزندان حبیب تو محمد بن عبدالله ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ هستیم؛ آنكه او را به رسالت برگزیدی و او را امین وحی خویش قرار دادی. پس برای ما از كارمان گشایش و رهایشی قرار بده، به رحمت خودت، ای مهربانترین مهربانان.»[24]

فاجعه بزرگ
سید بن طاوس گوید:
هلال بن نافع گوید: من با اصحاب عمر سعد ایستاده بودم كه فریادگری صدا زد: ای امیر! مژده بده. این شمر است كه حسین ـ علیه السلام ـ را كشت. من از میان دو صف بیرون آمده، كنار حسین ـ علیه السلام ـ آمدم، در حالی كه جان می*داد. به خدا سوگند هرگز مغلوب به خون آغشته*ای زیباتر و روشن چهره*تر از او ندیده*ام. فروغ رخسارش و شكوه هیبتش مرا از اندیشیدن درباره شهادتش بازداشت. در آن حالت آب خواست. شنیدم مردی می*گفت: هرگز آب نخواهی نوشید تا به دوزخ درآیی و از چركابه*های آن بنوشی! شنیدم كه آن حضرت می*گفت: من به دوزخ نخواهم رفت و از چركابه*های دوزخ نخواهم نوشید. من بر جدم رسول خدا ـ صلی الله علیه واله وسلم ـ وارد می*شوم و در خانه* او در جایگاه صدق و راستی و در جوار پروردگار توانا ساكن می*شوم و از آب خوشگواری كه هرگز بدبو نمی*شود خواهم نوشید. به جدم رسول خدا ـ* صلی الله علیه و اله و سلم ـ از دست شما و كاری كه با من كردید، شكایت خواهم كرد.
گوید: همه خشمگین شدند، آنچنان كه گویی خداوند در دل هیچ یك از آنان هیچ رحمی قرار نداده است. سر آن حضرت را در حالی كه با آنان مشغول گفتگو بود از پیكرش بریدند و من از بی رحمی آنان بسیار تعجب كردم و گفتم: به خدا قسم كه هرگز با شما همراه و همكار نخواهم شد. [25]

محمد بن سعد گوید:
مدتی دراز از روز درنگ كردم و مردم نسبت به او وقت گذرانی می*كردند و خوش نداشتند كه علیه او اقدام كنند. شمر بن ذی الجوشن بر آنان فریاد كشید: ماردرتان به غزایتان بنشیند! منتظر چه هستید؟ كار او را بسازید. نخسین كسی كه سراغ آن حضرت رفت زرعه بن شریك تمیمی بود كه بر كتف چپ او ضربه*ای زد. حصین هم بر شانه او زد و حضرت را بر زمین افكند. سنان بن انس بر گلوگاهش ضربه*ای زد. آنگاه نیزه بر او زد و حسین ـ علیه السلام ـ فرو افتاد. آنگاه فرود آمد تا سر آن حضرت را جدا كند. همراه او خولی بن یزید نیز فرود آمد؛ سر او را جدا كرد و نزد عبیدالله بن زیاد برد.[26]

طبری گوید:
عمر سعد نزدیك حسین ـ علیه السلام ـ آمد. زینب ـ علیها السلام ـ به او گفت: ای پسر سعد! آیا ابا عبدالله را می*كشند و تو به او نگاه می*كنی؟ گوید: گویا اشكهای عمر سعد را می*بینیم كه بر صورت و محاسنتش جاری است. آنگاه عمر سعد روی خود را از زینب برگرداند...
زمانی طولانی از روز گذشت كه اگر مردم می*خواستند آن حضرت را بكشند، چنان می*كردند ولی گویا از یكدیگر پروا داشتند و هر گروه دوست داشتند كه دیگران كار حضرت را به پایان برسانند. شمر در میان مردم ندا داد: وای بر شما! منتظر چه هستید؟ او را بكشید. مادرنتان به عزایتان بنشینند! از هر طرف بر او حمله كردند. زرعه بن شریك ضربتی بر كتف (كف) چپ او زد، ضربتی نیز بر شانه*اش، سپس برگشتند، در حالی كه امام می*نشست و بر می*خاست. در آن حال سنان بر او حمله كرد و نیزه*ای بر حضرت زد و او افتاد. آنگاه به خولی گفت: سرش را جدا كن. خواست چنان كند ولی لرزید و نتوانست. سنان به او گفت: دستانت شكسته باد! آنگاه خودش فرود آمد و امام را سر برید و سرش را جدا كرد و نزد خولی بن یزید آوردند، در حالی كه پیش از سر بریدن، با شمشیرها ضربت خورده بود.[27]

قاتل تبهكار
ابن شهر آشوب گوید:
عمر سعد نزدیك آمد و گفت: سرش را جدا كنید. نصر بن خرشه جلو آمد. همچنان با شمشیرش بر آن حضرت می*زد. عمر سعد خشمگین شد و به خولی گفت: فرود آی و سرش را جدا كن. فرود آمد و سر مطهر حضرت را جدا كرد. [28]

دینوری گوید:
سنان بر آن حضرت حمله كرد و نیزه*ای بر وی زد. حضرت افتاد. خولی فرود آمد تا سر او را جدا كند، دستانش لرزید. برادرش شبل بن یزید فرود آمد و سر او را جدا كرد و نزد برادرش حولی [29] آورد.[30]

بلاذری گوید:
در آن حال، سنان بن انس بر او حمله كرد و با نیزه* بر او ضربتی زد و او افتاد. به خولی گفت: سرش را جدا كن. خولی خواست چنان كند، ناتوان شد و لرزید. سنان به او گفت: دست و بازویت شكسته باد! خودش فرود آمد و سر او را جدا كرد و نزد خولی آورد.
در نقل دیگری است كه خولی به اذن سنان سر او را جدا كرد.[31]

خوارزمی گوید:
در آن حال سنان بر او حمله كرد و نیزه*ای زد و او را به خاك افكند و به خولی گفت: سرش را جدا كن. او نتوانست و دستانش لرزید. سنان به او گفت: دست و بازویت شكسته باد! نصر بن خرشه یا شمر (كه پیسی داشت) فرود آمد و با پایش بر او زد و به پشت افكند. آنگاه محاسن او را گرفت. حسین ـ علیه السلام ـ به او فرمود: تو همان سگِ لك و پیس*داری كه در خواب دیدم؟ شمر گفت: ای پسر فاطمه! مرا به سگها تشبیه می*كنی؟ آنگاه با شمشیرش بر گلوگاه حسین ـ علیه السلام ـ می*زد و این گونه می*خواند:
امروز تو را می*كشم و یقین دارم و هیچ مجالی برای پرده پوشی نیست كه پدرت بهترین سخنور بود.
ابوالحسن احمد بن علی عاصمی با سند خویش نقل كرده است از عمرو بن حسن كه گوید: با حسین ـ علیه السلام ـ در نهر كربلا بودیم. آن حضرت به شمر نگاه كرد و فرمود: الله اكبر! الله اكبر! خدا و رسولش راست گفته**اند. رسول خدا ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ فرمود: گویا سگی لك و پیس دار را می*بینم كه خون خاندان مرا می*لیسد. عمر سعد خشمگین شد و به آنكه سمت راست او بود گفت: وای بر تو! فرود آی و حسین را راحت كن. گفته*اند كه خولی بود. فرود آمد و سرش را جدا ساخت. گفته*اند: او شمر بود.
نقل شده كه شمر و سنان در آخرین رمقهای امام حسین ـ علیه السلام ـ كه از تشنگی زبانش را بیرون آورده بود، نزد حسین ـ علیه السلام ـ آمدند. شمر لگدی بر آن حضرت زد و گفت: ای پسر ابوتراب! آیا تو نمی*گفتی كه پدرت كنار حوض كوثر، هر كه را بخواهد سیراب می*كند؟ پس صبر كن تا از دست او آب بنوشی.
آنگاه به سنان گفت: سرش را از پشت جدا كن. گفت: به خدا چنین نمی*كنم كه جدش محمد، خصم من گردد. شمر از او عصبانی شد. خودش روی سینه حسین ـ علیه السلام ـ نشست و محاسن حضرت را گرفت و خواست او را بكشد. حسین ـ علیه السلام ـ خندید و گفت: آیا مرا می*كشی؟ آیا نمی*دانی من كیستم؟ گفت: تو را خوب می*شناسم مادرت فاطمه زهرا و پدرت علی مرتضی و جدت محمد مصطفی و كین خواهت خدای علی اعلاست. تو را می*كشم و باكی ندارم. با شمشیرش دوازده ضربت بر حضرت زد. سپس سر او را جدا كرد. آنگاه اسود بن حنظله جلو آمد و شمشیر او را برداشت. جعونه حضر می*آمد و پیراهن حضرت را برداشت و پوشید و در نتیجه، پیس شد و موهایش ریخت.[32]

ابن نما گوید:
چون زخمهای حضرت افزون گشت و حركتی در او نماند، شمر دستور داد تا او را تیر باران كنند. عمر سعد هم ندا داد: منتظر چه هستید؟ و به سنان دستور داد سرش را جدا كند. سنان فرود آمد، در حالی كه به سوی آن حضرت می*رفت و می*گفت: پیش تو می*آیم و می*دانم كه تو سرور گروه و از نظر پدر و مادر، بهترین مردمی. سر او را جدا كرد و نزد عمر سعد برد. او هم گرفت و سر ار از گردن اسبش آویخت.[33]

شیخ مفید گوید:
شمر فرود آمد و سر او را برید و سرش را نزد خولی برد. او هم گفت: نزد امیر، عمر بن سعد ببر.[34]
سبط بن جوزی گوید:
در قاتل او اختلاف كرده*اند. یك قول آن است كه قاتلش سنان است (گفته هشام بن محمد). قول دیگر آنكه حصین بن نمیر است كه ابتدا به او تیر زد، سپس فرود آمد و سرش را جدا كرد و سر را از گردن اسبش آویخت تا بدین وسیله نزد ابن زیاد، تقرب جوید. مهاجر بن اوس، كثیر بن عبدالله و شمر بن ذی الجوشن را هم گفته*اند، ولی درست*تر آن است كه قاتلش سنان بود با مشاركت شمر.[35]

دفاع اسب از آن حضرت

ابن شهر آشوب به نقل از ابی مخنف گوید:
حسین ـ علیه السلام ـ بر زمین افتاد. اسبش از او دفاع می*كرد و بر سواران دشمن می*جهید و آنان را از زین بر زمین می*افكند و لگدكوب می*كرد. چهل نفر از دشمن را كشت، سپس خود را به خون حسین ـ علیه السلام ـ آغشته كرد و به طرف خیمه امام روان شد، در حالی كه با صدای بلند شهیه می*كشید و سُم بر زمین می*كوبید.[36]

طبری از ابی مخنف نقل كرده است كه:
وقتی حسین ـ علیه السلام ـ كشته شد، 33 ضربه نیزه و 34 ضربت شمشیر بر بدنش یافت شد.[37]
ابن شهر آشوب از قول امام باقر ـ علیه السلام ـ* روایت می*كند كه:
حضرت، سیصد و بیست و چند ضربه نیزه یا شمشیر و تیر بر بدن داشت. نیز 360 جراحت هم روایت شده است. نیز 33ضربت، غیر از تیرها. نیز 1900 زخم هم گفته**اند. تیرها در زره حضرت مثل تیرها در پشت خارپشت بود و گفته*اند: همه آن تیرها در جلو بدن بود.[38]

طبری شیعی گفته است:
امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: حسین ـ علیه السلام ـ را چنان یافتند كه 33 ضربت نیزه و 44 ضربت شمشیر خورده بود و در جبه آن حضرت بیش از 110 پارگی یافتند كه اثر ضربت نیزه و تیر بود. و 120 هم روایت شده است.[39]



[1] . مقتل الحسین(ع)، ج 2، ص 32.
[2] . مناقب، ج 4، 110.
[3] . مقتل الحسین(ع)، ج 2، ص 33.
[4] . مناقب، ج 4، ص 58.
[5] . مقتل الحسین، مقرم، ص 275.
[6] . الفتوح، ج 5، ص 135.
[7] . تاریخ طبری، ج3، ص334.
[8] . در منابع، كلمه تبّان است كه به معنای شلوار كوتاه و كوچك است، مثل شورت.
[9] . لهوف، ص174.
[10] . تاریخ ابن عساكر ( زندگانی امام حسین ـ علیه السّلام ـ) ص 221.
[11] . مناقب ج4، ص 109.
[12] . بحار الانوار، ج45، ص 47.
[13] . ینابیع الموده، ص 416 (در «مناقب» است: سپس با زنان خداحافظی كرد، سكینه را كه نالان بود، به سینه چسباند و فرمود....)
[14] . نور العین فی مشهد الحسین، ص 58.
[15] . لهوف، ص 171.
[16] . مقتل الحسین،ج 2، ص 34.
[17] . ارشاد: ص 241.
[18] . لهوف، ص 173.
[19] . ارشاد، ص 241.
[20] . تاریخ ابن عساكر (شرح حال امام حسین ـ علیه السلام ـ)، ص 326.
[21] . مقتل الحسین، ج 2، ص 35.
[22] . مقتل الحسین، ج2، ص35.
[23] . لهوف، ص 175.
[24] . مصباح المتهجد، ص 827.
[25] . لهوف، ص 177.
[26] . طبقات، بخش زندگینامه امام حسین ـ علیه السلام ـ، ص 75.
[27] . تاریخ طبری، ج 3، ص 33.
[28] . مناقب، ج 4، ص 111.
[29] . در همه منابع دیگر (خولی) آمده است.
[30] . الاخبار الطوال، ص 258.
[31] . انساب الاشراف، ج 3، ص 203.
[32] . مقتل الحسین، ج 2، ص 35.
[33] . مثیرالاحزان، ص 75.
[34] . ارشاد، ص 242.
[35] . تذكره الخواص، ص 227.
[36] . مناقب، ج 4، ص 58.
[37] . تاریخ طبری، ج3، ص 334.
[38] . مناقب، ج4، ص 110.
[39] . دلائل الامامه، ص 178. مقتل امام حسين(ع)، پژوهشكده باقر العلوم، ج2، ص177
پاسخ
سپاس شده توسط: maedeh
#13
خیلی هاشو میدونستم ولی جالب بود.مرسی.maramara
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  نمازها و صلوات خاصه امام محمد باقر (ع) صنم بانو 2 954 ۰۴-۰۴-۲، ۱۱:۳۱ ب.ظ
آخرین ارسال: admin
  امام زمانی ها هویدا مهرزاد 42 4,105 ۰۱-۰۶-۰، ۰۳:۰۱ ب.ظ
آخرین ارسال: هویدا مهرزاد
  شهادت امام سجاد علیه السلام d.ali 2 330 ۳۰-۰۵-۰، ۰۲:۵۸ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان