امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
سرنوشت تلخ زندگی دختر دانشجو
#1
سرنوشت تلخ زندگی دختر دانشجو

روزنامه ایران: زن جوانی با چهرهای پریشان راهی دادگاه خانواده ونک شد تا از شوهر کلاهبردارش طلاق بگیرد.

این زن وقتی روبهروی قاضی «عموزادی» از شعبه 268 ایستاد، گفت: شش سال پیش وقتی «بهرام» به خواستگاری ام آمد از همان ابتدا با مهربانیاش خود را در دل من و خانواده ام جا کرد. او مردی خوش قلب و مهربان بود. وقتی مراسم ازدواجمان برگزار شد و به خانه مشترکمان رفتیم بیشتر متوجه شدم بهرام همان مرد رؤیاهایم است که آرزویش را داشتم.

شاید زندگیمان خیلی تجملاتی نبود اما با هم خوش و شاد بودیم. در مدت پنج سالی که با هم زندگی میکردیم حتی یکبار با هم بحث نکردیم و همیشه به یکدیگر احترام میگذاشتیم. زندگی مان زبانزد خاص و عام بود و همه آرزو داشتند جای ما باشند. در یکی از روزها به شوهرم گفتم میخواهم ادامه تحصیل بدهم و به دانشگاه بروم او هم نهتنها پذیرفت بلکه تشویق کرد که حتماً به این کار ادامه بدهم.

«بهناز»27 ساله با یادآروی خاطرات گذشته اشک میریخت. با افسوس از دست دادن روزهای شیرین گذشتهاش ادامه داد: همه بدبختی هایم از روزی شروع شد که پایم را در دانشگاه گذاشتم و با زن جوانی که خودش را دوست مهربانی نشان میداد آشنا شدم.

«شیدا» در ابتدای دوستی مان با چرب زبانی هایش اعتمادم را جلب کرد، او به قدری دلسوزانه رفتار میکرد که من راجع به زندگی خصوصیام همه چیز را به او گفتم. او وقتی فهمید در خانهای 65 متری در منطقهای نه چندان بالای شهر زندگی میکنم و همسرم تنها یک کارمند است و درآمد بالایی نداریم در گوشم زمزمه کرد که چرا با این بدبختیها کنار میآیم. در ابتدا به او میگفتم که از زندگیام راضی هستم ولی وقتی میگفت ساده و قانع هستم، دیگر نمیتوانستم دفاعی کنم.

او میگفت لیاقت من خودروی 206 همسرم نیست و میتوانم با مرد ثروتمندی زندگی کنم تا در رفاه بیشتری باشم. شیدا هر روز گوشم را از حرفها و وعدههایی پر میکرد که خودم نیز باورم شده بود که در زندگی با بهرام حیف شدم و لایق زندگی بهتری هستم. شیدا زندگی مشابه مرا داشت اما از وقتی طلاق گرفته بود زندگی بهتری برایش فراهم شد و آزادی بیشتری داشت.

با وعده ها و حرف های شیدا وسوسه شدم و بداخلاقی هایم هر روز در خانه بیشتر میشد. سر هر مسأله ای بهانه میکردم و بهرام به آرامی از کنار آن میگذشت ولی من دیگر علاقه ای به او نداشتم. به همین خاطر تصمیم گرفتم خودم را از این زندگی نجات دهم. در یکی از روزها وقتی همسرم از سرکار به خانه آمد برخلاف همیشه به استقبالش نرفتم و گفتم دیگر دوستش ندارم و فقط طلاق میخواهم. بهرام از حرف هایم شوکه شده بود و باور نداشت این حرف ها از زبان من زده میشود اما من فقط طلاق میخواستم.

زن جوان با صدایی گرفته به قاضی عموزادی گفت: این درخواستم همه را متعجب کرده بود. انگار گوش هایم کر شده بودند و هیچ نمیشنیدم حتی مخالفت های جدی خانواده من و شوهرم بیفایده بود. با رفتارهایم همه را کلافه کردم. هر روز بداخلاقی هایم بیشتر میشد و وقتی بهرام اصرارم را دید دیگر پافشار ی نکرد. راضی شد طلاقم بدهد و در ازای بخشیدن مهریه 400 سکهای برگه طلاق را امضا کردم، بیخبر از اینکه بدانم چه عاقبتی پیشرویم قرار دارد.

بهناز ادامه داد: از این موضوع تنها شیدا خوشحال بود. برخلاف اینکه همه مرا طرد کرده بودند و حتی در خانه پدری ام جایی نداشتم ولی شیدا به تلافی بی مهری همه آنها مرا در آغوش کشید و پناهم داد. در یکی از روزها شیدا به من گفت یکی از آشنایانش مرا همراه او دیده و خواهان ازدواج با من است. از این خبر خنده روی لبانم آمد، به خودم گفتم دیدی بالاخره آنچه میخواستی، شد.

به پیشنهاد شیدا با «فرید» آشنا شدم تا همدیگر را بیشتر بشناسیم. او مرد خوشتیپ و پولداری بود که شاید هر دختری آرزوی ازدواج با وی را داشته باشد. فرید هر روز با یک خودروی مدل بالا سراغم میآمد و به رستوران های مجلل دعوتم میکرد. از برخوردها و احترامش خیلی خوشم آمده بود. او میگفت به من علاقه مند شده و حاضر است برای به دست آوردنم هر کاری انجام دهد. وقتی به خانواده ام گفتم خواستگار دارم هیچکس استقبال نکرد. من طرد شده بودم اما از شرایطم راضی بودم. فرید یک بنگاه املاکی در بالای شهر داشت، اوضاع مالیاش عالی بود. او هر روز از زندگی ای که قرار بود برایم فراهم کند میگفت.

به سلیقه من خانه مشترکمان را انتخاب کردیم، در آن روزها در پوست خود نمیگنجیدم. به قدری خوشحال بودم که به هیچ چیز دیگری فکر نمیکردم و پشیمان نبودم. شانس با من بود و بدون ذرهای دلنگرانی به عقد فرید درآمدم تا کارهای عروسیمان را انجام دهیم و به خانهمان برویم اما...

بعد از عقد دیگر از خودروهای مدل بالا خبری نبود و فرید که تعجب مرا میدید، میگفت خودرویش را فروخته تا بهتر از آن را بخرد. رفتار فرید هر روز سردتر و بی تفاوت تر میشد، دیگر از آن شور و شوق زندگی مشترک خبری نبود. او سر هر مسألهای بداخلاقی و ناسزاگویی میکرد و دیگر از آن ابراز علاقه و عشق و مهربانی خبری نبود. حتی در اعتراضم برای رفتن به خانه مان بیتفاوت بود و گوشش هیچ یک از حرف هایم را نمیشنید.

رفتارهای فرید شوکه ام کرده بود جالب اینکه شیدا هم دیگر جواب تلفن هایم را نمیداد و به دانشگاه نمی آمد. هر چه بیشتر میگذشت بیشتر میفهمیدم در چه منجلابی گرفتار شده ام. فهمیدن اینکه فرید اعتیاد دارد دنیا را بر سرم ویران کرد، آنها برایم نقشه کشیده بودند. زن فریبخورده که اشک میریخت، ادامه داد: من طمع کردم، زندگی اولم را به خاطر توهمات و رؤیاهای تو خالی ویران کردم، و حالا هیچ راه برگشتی ندارم.

هشت ماه منتظرم تا فرید پیدا شود و فقط طلاقم بدهد تا از شرش خلاص شوم. از این بلاتکلیفی خسته شدم. من قدر همسر اولم را ندانستم، کور و کر شده بودم و حالا موقعی چشمانم باز شده که هیچ راهی ندارم.

با شنیدن ادعاهای زن جوان، قاضی حسن عموزادی، مرد کلاهبردار را به دادگاه احضار و به دلیل عدم سازش حکم طلاق را صادر کرد.

بنابر این گزارش، در ازای طلاق توافقی بهناز تمامی حقوق قانونی از جمله مهریه 1365 سکه تمام بهار آزادی، اجرت المثل و... را به همسرش بخشید و به این سناریوی غم انگیز پایان داد.
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
چقدر غم انگيزzaps
امضای خدا پای تمام آرزوهایتان....
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
چی بگم؟؟؟ ادم نباید تحت تاثیر حرف اینو اون قرار بگیره
[عکس: 60206296981884050397.gif]
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  ماجرای مرموز مردی که با فرازمینی‌ها زندگی کرد صنم بانو 3 251 ۳۰-۰۲-۰، ۱۰:۴۴ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  کوکاکولا در گذر تاریخ؛ شیرینی به کامِ تلخ صنم بانو 4 299 ۲۰-۰۲-۰، ۰۸:۴۲ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  میلیاردر‌ها در کدام شهر‌های جهان زندگی می‌کنند؟ صنم بانو 8 338 ۲۹-۰۱-۰، ۱۰:۵۴ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان