شادی .... تاجی که من در کودکی همواره بر سر داشتم ...

[sadaf]

بازی کن و بخند با تمام وجود خنده از آن توست مهربانم شیرین زبانم ولی انگار شهر بازی تو با

شهر بازی ما فرق میکند تو قشنگتر میخندی ناز نفسم کاش منهم در کنارت بودم و با دستانم آن

قطار کوچولو را حرکت میدادم تو هم سوار میشدی ومی خندیدی

شادی

تاجی که من در کودکی

همواره بر سر داشتم ...

دستانتان را از چه رو دراز کرده اید آها حال فهمیدم شما دلبرکانم محبت می خواهید فقط همین جرعه

ای محبت به خدا که با تمام وجودم تمام محبتم محبت درونم را نثارتان میکنم کاش همراه جرعه ای

محبت می توانستم اندک غذایی برایتان بیاورم چقدر گرسنه اید نازنینانم وای بر من که شبها سیر

میخوابم وای برمن مرا ببخشید دلبرکانم مرا ببخشید

بخندید فرشته های کوچک من بخندید عزیزکانم به خدا با خنده شما آسمان وزمین می خندد دعا میکنم این خنده زیبا روی لبانتان مهمان همیشگی باشد دعا میکنم برایت شیرین زبانم

در مقابل تقدیر خداوند مثل کودکی یک ساله باش...!

وقتی او را به هوا می اندازی، می خندد...

چون ایمان دارد که تو او را خواهی گرفت...

سلام مرد کوچک خدا قوت نفسم عشقم مهربانم دستان کوچکت چه درسها که به من نمیدهد اصلا

دستان تو کلاس درس منست دلبرکم راستی آن وسیله ای که در دست داری سنگین نیست دستان

لطیفت را زمخت نمیکند بیا تا خستگی دستانت را برایت بگیرم دستانت را به من بده تا آنها را دوا بزنم

تا بوسه بزنم براین دستان مردانه کوچک آسمانی

مرد که گریه نمیکند ناز دلم مگر چه شده که این چنین اشک می ریزی تو را به خدا گریه نکن که پا به پ

یت اشک می ریزم از اشکت سیل جاری میشود ودر این سیل بی مهری غرق خواهیم شد گریه نکن

مرد کوچکم بگذار آن قطرات مروارید فرو ریخته از چشمانت را پاک کنم ..

عزیزکانم بخوانید وبنویسید درس محبت و گذشت را شما خوب می خوانید خوبتر از من بهتر از من

شما خوب مینویسید راستی مدرسه قشنگی دارید نازنینانم چقدر با مدرسه من متفاوت است

دوست داشتم روی نیمکتهایی که شما نشسته اید بنشینم ودرس بخوانم کاش میتوانستم

مزه درس خواندن شما را بفهمم ودرک کنم میخواهم با تمام احساس درکتان کنم آینده سازان

کوچولوی من کاش میتوانستم برایتان یک مدرسه قشنگ بسازم

فرشته ی کوچک من سلام به روی همچو ماهت

کوچکتر که بودیم ایمانمان بزرگتر بود

بادبادک میساختیم

نمی ترسیدیم باد نباشد ...

ناز دلم مهربون قلبم چقدر عزیزی پس چرا وقتی بزرگ میشویم محبتمان هم تمام میشود انگار فقط برای

دوران کودکیمان بوده بوسه ی تو با تمام دنیای زیبایت است کاش محبت ما هم مثل تو دلبرکم صاف وبی

ریا وصادق بود او خواب است ولی تو دوستش داری او را در خواب بوسیدی نه بیداری تو صادقی فرشته

کوچکم دعا کن برای دلهای ما که بی ریا شود وخالص دعاکن ناز دلم

گاهی دلت از سن و سالت می گیرد

میخواهی کودک باشی

کودکی به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد

و آسوده اشک می ریزد

بزرگ که باشی

باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی ...

[زینب سلطان]

ممنون عزیزم بسیار زیبا