۳۰-۰۱-۹۳، ۱۰:۲۰ ب.ظ
یه زمانی گشنگی باعث شد که ذوق شاعرانه بنده گل بکنه و این چند بیت رو گفتم:
کباب و شوله و دیزی سنگی/ چه ترکیبی! عجب بویی! چه رنگی!
حلیم و آش رشته, کاسه ی ماست/ عجب رویای زیبا و قشنگی!
میانش کاسه ی دوغ است و نعناع/ که گر یک جرعه نوشی گیچ و منگی...
********************************************************
در خواب گویم دم به دم,یک دیزی سنگی بیار
در وقت خوشحالی و غم,یک دیزی سنگی بیار
ای دوست بهر دوستی , زان کافه ی "ساحل"برو
هم از سر لطف و کرم, یک دیزی سنگی بیار
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضیحات: «کافه ی ساحل= اسم یک کافه در مشهد که بنده در آنجا دیزی صرف میکردم» :D
کباب و شوله و دیزی سنگی/ چه ترکیبی! عجب بویی! چه رنگی!
حلیم و آش رشته, کاسه ی ماست/ عجب رویای زیبا و قشنگی!
میانش کاسه ی دوغ است و نعناع/ که گر یک جرعه نوشی گیچ و منگی...
********************************************************
در خواب گویم دم به دم,یک دیزی سنگی بیار
در وقت خوشحالی و غم,یک دیزی سنگی بیار
ای دوست بهر دوستی , زان کافه ی "ساحل"برو
هم از سر لطف و کرم, یک دیزی سنگی بیار
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضیحات: «کافه ی ساحل= اسم یک کافه در مشهد که بنده در آنجا دیزی صرف میکردم» :D