۲۵-۱۱-۹۶، ۱۱:۱۰ ق.ظ
علي مسعودي نيا در ستون طنز روزنامه قانون نوشت: یکی از دوستانم که میدانست من برای خودم یکپا آقای دوربینی هستم و عشق بازیگری یا دستکم مجری بودن بدجوری دیوانهام کرده- از روی خیرخواهی یا بدخواهی- آمد سراغم و گفت توانسته برایم یک وقت ملاقات بگیرد از یک مجری همهفنحریف `سیما که رمز و راز موفقیتش را به من بگوید. از آنجا که نام آن مجری ر.ر. بود و شهرت بسیاری داشت و برنامههای متنوع و پربینندهای را میزبانی کرده بود، از رفیقم یک اشارت بود و از من به سر دویدن. قرار را فیکس کرد و من هم روز موعود و ساعت موعود در دفتر کار این استاد حاضر شدم. چند دقیقهای نشستم منتظر و استاد پیدایش شد.
لبخندی گوش تا گوش روی صورتش جلوهگر بود که معلوم نبود علتش چیست. برخورد نسبتا گرمی داشت. آمد جلو و دست داد و نشست پشت میزش. گفت:«خب عزیزم! من خیلی گرفتارم. اصرار آقای کاف.گاف اگه نبود نمیتونستم برات وقتی بذارم. سریع کارت رو بگو و برو پی همون کارت!». گفتم:«استاد من خیلی دوست دارم مثل شما مجری موفقی باشم ولی خب نمیدونم باید از کجا شروع کنم و چه رمز و رازی در این کار نهفتهست. اومدم اینجا شما روشنم کنید». خنده صداداری کرد و گفت:«عجب! پس رمز و راز میخوای... اجرای استیج دوست داری یا تلویزیونی؟» گفتم:«عرض کردم که.
دوست دارم مثل شما بشم. همهجور برنامهای رو بتونم اجرا کنم». با همان لبخند گشاد روی میزش خم شد و دستش را دراز کرد و لپم را کشید و گفت:«ای پدرسوخته! پس میخوای یه شبه ره 100ساله بری! باشه... ازت خوشم اومد. من رمز و راز کارم رو بهت میگم ولی بدون که از دونستن تا عمل کردن کلی راهه». سری به نشانه تایید و تصدیق تکان دادم و منتظر ماندم. گفت:«توی کار من چند تا اصل هست. اصل اول اینه که نباید ترسید. مجری باید سرتق باشه. نباید بگه در فلان حوزه تخصص ندارم. فلان مبحث رو نمیتونم مطرح کنم. از خواص پیاز تا شکافت هستهای، از دستور پخت اشکنه تا اندیویدوالیسم سوسیالیستی، از سیاست تا سینم ا، از مدیریت شهری تا سپکتاکرا... هر چی به تورت خورد نه نگو! برو تو دلش!».
گفتم: «جسارتا آخه یهو آدم کم میاره جلوی کارشناسها... وقتی اشرافی به یه موضعی نداره...» حرفم را قطع کرد و گفت: «اون هم یه فرمول داره به نام فرار به جلو. یه کاری کن بحث اصلی منحرف شه! اگه با رییسجمهور مملکت مصاحبه داری برای برنامه خودت تبلیغ کن و وانمود کن کل جامعه جونشون به تو و برنامت بستهست. اگه درباره سینم ا کم آوردی داستان فیلم یارو رو لو بده. اگه خاله شادونه رو آوردی تو برنامهت شروع کن انگلیسی حرف زدن باهاش. خلاصه به تدریج مهارت پیدا میکنی و از این مخمصهها خودت رو نجات میدی. اگر هم اوضاع بیریخت شد، بزن به در مظلومنمایی و بگو به من توهین شده و فحاشی شده و من که ادعایی در این زمینه نداشتم و از اینجور حرفها...». گفتم: «من با اجازهتون اینا رو یادداشت کنم که از خاطرم نره». گفت: «بله! حتما!... اما اصل دوم. برخلاف تصور همگان باید بیمزه و رومخ باشی.
سیمای ما با کل دنیا فرق میکنه. عاشق آدمهای بینمک و لوس و اعصاب خرد کنه. هرچی شوخیهات یختر، موفقیتت بیشتر... هر چی اجراهات، خصوصا روی استیج و برای اعلام نتایج یه رویداد مهم و جدی، اعصابخردکنتر، امتیازت بالاتر... نوشتی؟» گفتم: «بله! سراپاگوشم». به ساعتش نگاه کرد و گفت: «خب پاشو برو دیگه! تموم شد. راز و رمز من همین بود» گفتم: «همین؟» گفت: «دستت رو بذار زمین!» و بعد قهقههزنان از اتاق خارج شد.
از یهـ جاییـ بهـ بعدـ اگر نریـ خـــــری !