امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
طنز خانواده و فک وفامیل
#1
امروز ناهار آبگوشت داشتیم
طبق معمول منو و داداشم سر استخون قلم ، دعوامون شد !
مامان از تو آشپزخونه داد میزنه :
چتونه خونه رو گذاشتید رو سرتون !
مگه شما سگید که بر استخون دعوا میکنید ؟
صد بار گفتم استخونا برا باباتونه ! :|ieir
..
اون زمان که از این نوشابه شیشه ای ها میفروختن داداشم ۵ سالش بود ( به گفته ی مادر گرامى ) یه روز خواست یه شیشه که اضاف اومده بود رو بذاره تو در یخچال دید بلنده جا نمیشه . درش آورد یکمش رو خوردم دوباره گذاشت ، در کمال تعجب دید نه ، بازم جا نمیشه !
:|fv


..
برادر زادم ساعت دیواریمون رو برداشته واستاده روش میگه ترازوئه ، میخوام ببینم چند تومن شدم !..
به بابام میگم : چقدر عیدی میدی امسال بهم ؟
میگه : چطور ؟
میگم : هیچی ، میخوام روش حساب کنم .
میگه : برو خدارو شکر کن امسال با این گرونیا هنوز از خونه پرتت نکردم !


..
بابام دو هفته س تا میرم پای کامپیوتر میاد بغلم میشینه دستمو می گیره چُرت می زنه ؟
دیشب بهش میگم این کارا واسه چیه ؟
میگه تلوزیون گفته فرزندان خود را در دنیای مجازی تنها رها نکنید ! :|asna
..
پسر داییم امتحان فارسی داشته
مخالف استقلال رو نوشته پیروزی ! :|fv


..
ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ ﻏﺬﺍ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺑﺪﻩ !
ﻣﯽ ﮔﻪ ۲ ﺗﺎ ﭘﯿﺘﺰﺍ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺑﺎ ﯾﻪ ﻫﻤﺒﺮﮔﺮ ﺳﺎﺩﻩ !
ﻭﻗﺘﯽ ﻗﻄﻊ ﮐﺮﺩ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﭼﺮﺍ ﻧﮕﻔﺘﯽ ﺳﻪ ﺗﺎ ﭘﯿﺘﺰﺍ ؟
ﮔﻔﺖ: اگه واست ﭘﯿﺘﺰﺍ میگرفتم ﮔﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺷﺪ !
ﺑﺮﺍ ﺗﻮ ﻫﻤﺒﺮﮔﺮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ! :|asna
به دوتا پرورشگاه سر زدم هردوتاشون گفتن قیافت خیلی آشناس ! :(
twol
..
دیشب خسته بودم وسط هال ولو شدم ، خوابم برد ، نصف شبی یه لحظه احساس کردم نفسم بالا نمیاد و دارم خفه میشم ، جد و آبادم اومد جلو چشم ! افتادم به سرفه کردن و نفس نفس زدن ، قشنگ اینقد سرفه کردم که بنفش شدم ! یکم که تونستم نفس بکشم تو اون تاریکی نگا بالا سرم کردم ، دیدم بابام وایساده داره هر هر میخنده ! همینجوری ، مات و خواب زده پرسیدم چیه ؟! چی شده ؟ با خنده و خیلی ریلکس گفت : هیچی ندیدمت ، پام رفت رو گردن ت ، بخواب بخواب ! :|
فک و فامیله ما داریم :|
asna
..
من و بابام رفته بودیم مهمونی ، حوصله م سر رفت بهش مسج دادم ” بابا پاشو بریم ” وسط صحبتش بود گوشیشو برداشت همه هم منتظر بودن که صحبتشو ادامه بده ، بلند گفت : عه تویی ؟ باشه باباجان الان میریم :|


..
بابام زده شبکه خارجی ، گوسفنده میگه بع بع !
مامانم به بابام میگه مگه گوسفندای خارجی هم میگن بع ؟! :|
..
چند روزه بدجور سرما خوردم !
دیشب مامانم میگه دخترم فردا نرو دانشگاه عزیزم استراحت کن !
منم نرفتم . . .
هیچی دیگه از صب ساعت ۶ دارم کابینتا رو دستمال میکشم :|
بعدش باید دیوارای آشپزخونه رو تمیز کنم :|
الانم داره فرشای پذیرائی رو جمع میکنه که بشورم :|
asna
..
اومدم خونه میخواستم لباسامو عوض کنم دیدم شلوارم خیسه !
به داداشم میگم آب ریخته روی شلوار من ؟
میگه نه پارچ آب ریخت روی زمین با شلوار تو خشک کردم ! :|
..
بعد عمری یه خبرنگار اونم خانوم ، داشت باهام مصاحبه میکرد تو محلمون !asna
منم بادی به غبغب انداخته بودم و خیلی شیک داشتم جوابشو میدادم !
یهو یکی از اون طرف خیابون داد زد با این مصاحبه نکنید بابا این اسگل محلمونه !
نیگا کردم دیدم داداشمه :|asna
..
بابام هر وقت میخواد بیاد تو اتاقم با یه شدت عجیبی در رو باز میکنه . . . !
همین روزاست که اول گاز اشک آور قِل بده تو بعد با پاش بزنه در رو بشکونه بیاد :|asna


..
برادر زاده چهار ساله م زنگ زده به مامانم میگه بیا خونه ما ، مامانم هم گفت : نه تو بیا خونه ما !
اونوخت این توله شگ برگشته میگه : نه من فعلن یه سری کار دارم سرم شلوغه تو بیکاری پاشو بیا !
میگن من تو چهار سالگی فقط بلد بودم بگم : بلیم دَدَ ! :|
asnaasnaasna


عاشق زندگیمم
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  طنز؛ گونه شناسی مهمان ها صنم بانو 2 279 ۱۷-۱۱-۱، ۱۲:۰۸ ق.ظ
آخرین ارسال: زینب سلطان
  طنز؛ شوخی فیزیکی ترامپ و کیم جون اون صنم بانو 1 195 ۱۶-۱۱-۱، ۰۱:۱۹ ب.ظ
آخرین ارسال: زینب سلطان
  طنز؛ خلاصه زن صنم بانو 1 139 ۱۶-۱۱-۱، ۰۱:۱۷ ب.ظ
آخرین ارسال: زینب سلطان

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان