امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
عقربه
#1
«عقربـ...ـه»
[عکس: 50962721375708198814.jpg]
هواي دم كرده ي عصر تابستان،با آن همه سروصدا،كلافه اش كرده بود. دستمال مچاله شده «دخلش» را از جيب شلوارش بيرون كشيد. فقط هفت-هشت سكّه ي بي رنگ وبو كه از خجالت خود را در پيچو تاب دستمال،قايم مي كردند،كاسبي آن روزش بود!همه را دوباره سرازير كرد توي جيبش؛آهي كشيد وبغضش را با نوك پا،به «وزنه» كوبيد!عقربه

كه روي عدد سه،جا مانده بود،تكاني خورد و كش وقوس رفت.
-"بايد بدم بابا امشب تنظيمش كنه. تقلب داره ناقلا."
فكرش كه پر كشيد تا «بابا»،عروسك آرزوهاي خواهرش در ذهن مردانه-اما كوچكش-،جان گرفت و صداي سرفه هاي مادر درگوشش پيچيد.ديگر فكر كردن به دوا ودرمان بابا،برايش قديمي شده بود!
وزنه رابغل زد و راه افتاد كه برود. نگاهش در هياهوي پارك،تا رضا وحسين، پر كشيد.
-"حتماً اونا حسابي كار كردن! هم وزنه شون ديجيتاليه هم دقيقه!" و باز يادش آورد كه امشب عقربه را بدهد بابا تنظيم كند.
دستهايش را مشت كرد تا جگرش خنك شود. كنار آبخوري،بچه اي دست مادرش را مي كشيد:
-"مامان مامان،ميخوام برم بالاش"
پسرك آب در گلويش گير كرد:
-"بفرما خانوم.وزن مي كنيم، وزن"
عقربه كه رقص يد و روي «چهارده» ماسيد،دهان پسرك پُر شد كه بگويد:
-"بايدسه كيلو كم كنم..."
-"واي ارشيا؛خوب وزن گرفتي مامان،الهي فدات شم عزيزم."
و« پانصد»ي كه حواله شد به سمتش،...حرف در گوشه دهان پسرك جا خوش كرده بود!
-" انوشه، بيا مامان تو هم برو روي وزنه ببينم دخترم."
-"واي!تو هم اضافه شدي كه!خدا رو شكر..."
... و پسرك كه به جستجوي جور كردن بقيه پول آن خانم،جيبش را مي تكاند،
-عادت نداشت" بقيه پول هم باشه مال خودت" را قبول كند-، شادي مادر ارشيا،انوشه و صَفي از مادرهاوبچه هاي منتظر،روبه رويش بودند...
پسرك به موهاي طلايي عروسك خواهرش مي انديشيد وبه موسيقي سكه هايي كه روي دستمال،مي پريدند،گوش سپرده بود.
-"خدا كند امشب هم بابا عقربه رو تنظيم نكنه..."
عقربـ...ـه به پسرك چنان چشم غر‍ّ ه رفت كه زهرش تا اعماق وجودش نيش كشيد...

.
.
.
باتشکر از مادر عزیزم که این داستان را نوشت...

م. احمدي بجستاني

تصویرقشنگیست که در صحنه ی محشر مادورحسینیم(ع) و بهشت است که مات است!
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
داستان زیبایی بود ... از لحاظ نثر هم عالی بود و خیلی خوب نوشته شده ...

یه سری حقایق تلخ رو به یادمون میاره ...
mara
پاسخ
سپاس شده توسط:


چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
7 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
محمد رضا (۳۰-۰۶-۹۴, ۰۹:۴۱ ق.ظ)، ملکه برفی (۲۳-۰۶-۹۴, ۱۲:۳۱ ب.ظ)، Death (۲۳-۰۶-۹۴, ۱۲:۳۷ ب.ظ)، رزبیتا (۲۳-۰۶-۹۴, ۰۲:۵۹ ب.ظ)، تابان.1366 (۲۸-۰۶-۹۴, ۰۷:۲۲ ب.ظ)، nza3380 (۱۹-۰۵-۹۵, ۱۰:۴۹ ب.ظ)، #*Ralya*# (۱۹-۰۵-۹۵, ۱۰:۳۶ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان