امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
قندان
#1

خانم حميدي براي ديدن پسرش مسعود ، به محل تحصيل او يعني لندن آمده بود . او در

آنجا متوجه شد که پسرش با يک هم اتاقي دختر بنام

Vikki
زندگي مي کند. کاري از دست
خانم حميدي بر نمي آمد و از طرفي هم اتاقي مسعود هم خيلي خوشگل بود. او به رابطه
ميان آن دو ظنين شده بود و اين موضوع باعث کنجکاوي بيشتر او مي شد. مسعود که فکر
مادرش را خوانده بود گفت : " من مي دانم که شما چه فکري مي کنيد ، اما من به شما
اطمينان مي دهم که من و
Vikki
فقط هم اتاقي هستيم

حدود يک هفته بعد ،
Vikki
پيش مسعود آمد و گفت : " از وقتي که مادرت از اينجا رفته ، قندان نقره اي من گم شده
، تو فکر نمي کني که او قندان را برداشته باشد ؟
"
خب ، من شک دارم ، اما براي
اطمينان به او ايميل خواهم زد
او در ايميل خود نوشت
مادر عزيزم، من نمي

گم که شما قندان را از خانه من برداشتيد، و در ضمن نمي گم که شما آن را برنداشتيد

اما در هر صورت واقعيت اين است که قندان از وقتي که شما به تهران برگشتيد گم شده
با عشق، مسعود

روز بعد ، مسعود يک ايميل به اين مضمون از مادرش دريافت نمود

پسر عزيزم ، من نمي گم تو با

Vikki
رابطه داري ! ، و در ضـــمن نمي گم که تو
باهاش رابطه نداري . اما در هر صورت واقعيت اين است که اگر او در تختخواب خودش مي
خوابيد ، حتما تا الان قندان را پيدا کرده بود

[color=#ff4500]با عشق ، مامان[/co
هیچ کس..با هیچکس سخن نمیگوید...که خاموشی .به هزار زبان در سخن است.....(احمد شاملو)
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
در واقع چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است....ولی برای بعضیا بیان که هیچ باید ثابت کنی
بازنده میگه میشه اما سخته
برنده میگه سخته اما میشه


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
ممنون سپاسmara
فروردینی است دیگر:
سکوتش...
به معنای رضایتش نیست که
.
.
داره فکر میکنه ببینه
چطوری دهنته سرویس کنه!
پاسخ
سپاس شده توسط:


چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
#*Ralya*# (۱۸-۰۹-۹۴, ۰۲:۱۹ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان