امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
لطفا بخندید|sun daughter
#1
[عکس: xo8fytej8xdnh98vyy.jpg],,



امروز مثل دیوانه ها... شاید هم فراتر از ان... مثل روانی ها... مثل زنجیری ها... مثل ... مثل همان ها که عقل وهوش درست و حسابی ندارند... شاید هم کمی ان طرف تر از انها...
مثل ادم های دیروزی... شاید هم پری روزی... نمیدانم... شاید مثل ادمهای خیلی وقت پیش که بلد بودند بخندند... مثل انها...
این روز ها خندیدن مد نیست... مد سال اخم است و اخم و اخم...
ورژن های جدید خستگی... رخوت... درد... بد حالی... عصبانیت ... پکری ... رنجوری... غمگینی... دردمندی... ناخوشی... مغمومی هر روز در بازار ادم ها موجود است... همه اش هم یک معنی میدهد...
خلاصه امروز مثل ادم های دیروز شاید هم پری روز نمیدانم ... شاید مثل ادم های خیلی وقت پیش که بلد بودند بخندند ... مثل انها... درست مثل انها... به همه لبخند زدم...
به هیزی ،میانسال که به من خیره بود لبخند زدم...
به پسرجوانی که گل می فروخت لبخند زدم...
به مادری که با غر ولند دست بچه اش را از جلوی مغازه ی اسباب بازی فروشی می کشید ومیگفت:عین ان را داری .... هم لبخند زدم...
به ان بچه که مصر بود عین ان را در خانه ندارد هم لبخند زدم...
به چشم بادامی ای در اتوبوس که با یک بچه به بغل جایم را به او دادم لبخند زدم...
کوله ام روی شانه سنگینی میکرد...
به زنی که تعارف کرد کوله ام را بگیرد لبخند زدم... به ان زنی که تعارف نکرد هم لبخند زدم...
به دختر دانشجویی که کلاسور سیاهش را به سینه چسبانده بود و سیم های هندزفری اش از زیر مقنعه ی کوتاهش بهم گره خورده بود هم لبخند زدم...
وقتی خواستم حساب کنم هم به راننده لبخند زدم... حتی گفتم:خسته نباشید...
چشمهایش چهار تاشد... لبخند زد گفت:ممنون...!
وقتی از خیابان رد شدم به پلیس سرچهار راه که جریمه میکرد لبخند زدم... میان ان همه دود و دم و رنگ سرخ ایستادن و هیاهو به ان راننده هم لبخند زدم... با ان همه کلافگی ...
به فروشنده ای که از اخم زیادی پیشانی اش خط افتاده بود... یک بسته خوراکی که دیروز از او خریدم فلان قدر و حالا همان را می فروخت دو تا فلان قدر هم لبخند زدم...!
به کسی که در یک سطل مکانیزه فرو رفته بود و قوطی های رانی و هایپ و رد بول را جمع میکرد هم لبخند زدم... !!!
به رفتگر کوچه که در سایه نشسته بود و چرت میزد هم لبخند زدم...!!!
یک وجه اشتراک بزرگ بود... ان مرد هیز لبخند زد... ان جوان گل فروش هم لبخند زد... ان مادر لبخند زد... ان بچه هم لبخند زد... ان چشم بادامی زیادی لبخند زد... ان که کوله را میخواست نگه دارد هم... ان یکی هم... ان دانشجو هم... ان راننده هم... ان پلیس.. ان راننده ی خاطی... ان فروشنده ی بد اخم... ان رفتگر چرت زن... همه هم...!
همه لبخند زدند...
انگار فقط منتظر بودند تا یکی به انها لبخند بزند و انها جواب لبخند بدهند... انگار هنوز یادشان نرفته است چطور میشد خندید!!!
درست مثل ادم های دیروزی... شاید هم پری روزی... نمیدانم... شاید مثل ادمهای خیلی وقت پیش که بلد بودند بخندند... مثل انها... عین انها... اصلا خود انها... خندیدند... یک لبخند کوتاه! شاید به دیوانگی من... شاید در جواب دیوانگی من... شاید در جواب لبخند من... نمیدانم...ولی میدانم انها خندیدند...!!!
هنوز یادشان نرفته است چطور میشود خندید... لبخند زد!
دلم میخواهد باز هم بروم ... بخندم... مثل دیوانه ها... ... شاید هم فراتر از ان... مثل روانی ها... مثل زنجیری ها... مثل ... مثل همان ها که عقل وهوش حسابی ندارند... شاید هم کمی ان طرف تر از انها...
خلاصه مثل ادم های دیروزی... شاید هم پری روزی... نمیدانم... شاید مثل ادمهای خیلی وقت پیش که بلد بودند بخندند... مثل انها... بخندم وخنده جواب بگیرم... انقدر بخندم که از خنده ی زیادی دورلبهایم خط بیفتد ... نه از اخم زیادی پیشانی ام خط احمقانه و قائم وعمود ی را به رخ بکشد... کاش میشد خندیدن مد بود...!!!
شما هم بخندید...
خورشید. ر
بازنده میگه میشه اما سخته
برنده میگه سخته اما میشه


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  داستانی بسیار زیبا حتما بخونید لطفا" !!Tina!! 2 229 ۱۴-۰۵-۹۶، ۰۵:۳۷ ب.ظ
آخرین ارسال: taranomi
  اطلاعات لطفا..... خانوم معلم 0 247 ۰۹-۰۴-۹۴، ۰۸:۰۳ ب.ظ
آخرین ارسال: خانوم معلم
  حکایت : به مشکلات بخندید ستاره شب 1 556 ۱۰-۰۳-۹۴، ۰۷:۳۴ ب.ظ
آخرین ارسال: SilentCity

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
ali137620 (۰۹-۱۰-۹۴, ۰۴:۵۲ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان