۰۶-۱۲-۹۳، ۰۴:۴۴ ب.ظ
[highlight=#d0bfa1]داستان قورباغه ومهندس: [/highlight]
[highlight=#d0bfa1]روزی یک مهندس در حال عبور از یک جاده بود که یک قورباغه او را صدا کرد و گفت : [/highlight]
[highlight=#d0bfa1]اگر مرا ببوسی، من به پرنسس زیبایی تبدیل خواهم شد![/highlight]
[highlight=#d0bfa1]او خم شد، قورباغه را بلند کرد و در جیبش گذاشت.[/highlight]
[highlight=#d0bfa1] [/highlight]
[highlight=#d0bfa1] قورباغه دوباره صدا کرد و گفت :[/highlight]
[highlight=#d0bfa1] اگر مرا ببوسی و به پرنسس زیبایی تبدیل کنی،با تو ازدواج خواهم کرد [/highlight]
[highlight=#d0bfa1]مهندس، قورباغه را از جیبش در آورد، لبخندی به او زد و دوباره او را در جیبش گذاشت.[/highlight]
[highlight=#d0bfa1]سرانجام قورباغه پرسید : [/highlight]
[highlight=#d0bfa1]موضوع چیست؟ من به تو گفتم من یک پرنسس زیبا هستم، که با تو ازدواج خواهم کرد. [/highlight]
[highlight=#d0bfa1]چرا مرا نمی بوسی؟[/highlight]
[highlight=#d0bfa1] [/highlight]
[highlight=#d0bfa1] مهندس گفت : [/highlight]
[highlight=#d0bfa1]نگاه کن! من یک مهندسم! برای من یک دختر زیبا جالب نیست! [/highlight]
[highlight=#d0bfa1]اما یک قورباغه سخنگو واقعاً برایم*جالبه*[/highlight]
[highlight=#d0bfa1] [/highlight]
[highlight=#d0bfa1] یه هم چین آدمایی هستیم ما مهندسا!!!! [/highlight]