امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
مثل خون در رگ هاي من ( نامه هاي احمد شاملو به آيدا)
#11
نامه شماره 10

آيداي خوشگلم!
آن قدر خوشگل که، خودم را از تماشای هر چیز زیبایی بی نیاز می بینم. ....شبی عالی را گذرانده ام. عصرش تو را دیده ام که بسیار شاد و سرحال بودی. با من مهربان تر از همیشه.- شبش را با هم "همکاری" کرده ایم. درست مثل زن و شوهری که در کارهای خودشان به هم کمک می کنند... توی استودیو را می گویم، که تو برای من ترجمه کردی و من نوشتم.- ....شب بسیار عالی و قشنگی را گذرانده ام ... و حالا، نزدیک صبح، ناگهان دلم هوای تو را کرده. راستش را بخواهی، ناگهان فکر کردم تو کنار منی. چه قدر تو را دوست می دارم، خدای من.چه قدر! چه قدر!یک حالت لزج و گریزان، یک احساس مستی، یک جور مستی شهوی در همه ی رگ و پی من دوید. تصور این که تو کنار منی، حالی نظیر یک جور کامکاری جسمی، یک کشش دور و دراز در اعصاب، نمی دانم چه بگویم، یک احساس جسمی لذت بخش را در من برانگیخت.- آه، اگر واقعا کنار من بودی! ....مشامم از عطر آغوش تو پر است، همان عطری که تو ناقلا هیچ وقت نمی گذاری به مراد دلم از آن سیراب شوم. دست هایم بوی اطلسی های تو را به خود گرفته است و همه ی پست و بلند اندامت را با پست و بلند اندام خودم حس می کنم ... حس می کنم که مثل گربه ی کوچولوی شیطانی در آغوش من چپیده ای و من با همه ی تنم تو را در بر گرفته ام... احساس دست نوازش گرت (که این جور موقع ها با من دشمنی دارد) دلم را از غمی که نزدیک دو سال است تلخیش را چکه چکه می چشم پر کرد:-آخر چرا تو نباید الان پیش من باشی!؟تو همزاد من هستی. من سایه یی هستم که بر اثر وجود تو بر زمین افتاده ام، زیر پاها یت و اگر تو نباشی، من نیستم.-تو را دوست، دوست، دوست می دارم.....

احمدتهران- 27 مهرماه...

احمد شاملو
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#12
نامه ي شماره 11

آیدا!
آنچه به تو می دهم عشق من نیست؛ بلکه تو خود، عشق منی. تویی که عشق را در من بیدار می کنی و اگر بخواهم این نکته را آشکارتر بگویم، می بایست گفته باشم که من "زنی" نمی جویم، من جویای آیدای خویشم.آیدا را می جویم تا زیباترین لحظات زندگی را چون نگین گران بهایی بر این حلقه ی بی قدر و بهای روزان و شبان بنشاند.آیدا را می جویم تا با تن خود رازهای شادی را با تن من در میان بگذارد.آیدا را می جویم تا مرا به "دیوانگی" بکشاند؛ که من در اوج "دیوانگی" بتوانم به قدرت های اراده ی خود واقف شوم؛ که من در اوج غرایز برانگیخته ی خود بتوانم شکوه انسانیت را بازیابم و به محک زنم؛ که من بتوانم آگاه شوم.آیدا! این که مرا به سوی تو می کشد عشق نیست، شکوه توست؛ و آنچه مرا به انتخاب تو برمی انگیزد، نیاز تن من نیست، یگانگی ارواح و اندیشه های ماست....

اول تیر ماه 1341شش صبح

 احمد شاملو
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#13
نامه شماره  12

آیدای خوب , آيداي مهربان، آیدای خودم!
بگذار این حقایق را برایت بگویم.راستش این است. من نمی بایستی به تو نزدیک می شدم، نمی بایستی عشق پاک و بزرگ تو را متوجه خودم می کردم، نمی بایستی بگذارم تو مرا دوست بداری.
من مرده یی بیش نیستم و هنگامی که تو را دیدم آخرین نفس هایم را می کشیدم. شرافتمندانه نبود که بگذارم تو مرده یی را دوست بداری.
افسوس، چشم های تو که " مثل خون در رگهای من " دوید، یک بار دیگر مرا به زندگی بازگرداند. تصور می کردم خواهم توانست به این رشته ی پر توان عشقی که به طرف من افکنده شده است چنگ بیندازم و یک بار دیگر شانس خودم را برای زندگی و سعادت آزمایش کنم.
چه می‌دانستم که برای من، هیچ گاه "زندگی" مفهوم درست خود را پیدا نخواهد کرد؟ ....
روزی که با تو از عشق خود گفت و گو کردم، امیدوار بودم دریچه ی تازه یی به روی زندگی خودم باز کنم.پیش از آن، همه چیز داشتم به جز تو. آنچه مرا از زندگی مایوس کرده بود همین بود که نمی توانستم قلبی به صفا و صداقت تو پیدا کنم که زندگی مرا توجیه کند؛ که دلیلی برای زندگی کردن و زنده بودن من باشد... حالا من از زندگی چه دارم؟ به جز تو هیچ! ....تو را دوست می دارم.
تو عشق و امید منی. بهار و سرمستی روح من هنگامی است که گل های لبخنده‌ی تو شکوفه می کند. من چگونه می توانم قلب بدبختم را راضی کنم که از لذت وجود تو برخوردار باشد، اما نتواند اسباب سعادت و نیک بختی تو را فراهم آورد!؟ ....زود زود برایم نامه بنویس.
یک لحظه بی تو نیستم. کاش می توانستی عکسی برایم بفرستی. عکسی که همه ی اجزای آشنای من آن تو پیدا باشد: آن خال کوچکی که اسمش احمد است. آن خطوط موقر و باشکوه روی گونه هایت و آن کشیدگی کبریایی چشم هایی که یقین دارم نگران آینده ی پُربار و شادکام من و توست.هزار بار می بوسم شان. آن ها را و تو را و خاطره های عزیزت را.

احمد تو
سنتدج، ٨ دی ماه ١٣٤١

احمد شاملو
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  یکی از نامه های احمد شاملو به آیدا دخترشب 0 229 ۱۹-۰۸-۹۹، ۰۴:۳۶ ب.ظ
آخرین ارسال: دخترشب
  نامه ای از خدا . !!Tina!! 1 359 ۰۸-۱۱-۹۶، ۰۶:۴۲ ب.ظ
آخرین ارسال: d.ali
  وصيت نامه چارلي چاپلين #*Ralya*# 2 335 ۲۸-۰۸-۹۴، ۰۱:۲۹ ب.ظ
آخرین ارسال: dakhtare-darya

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
10 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
admin (۲۰-۰۱-۰, ۰۸:۱۰ ب.ظ)، v.a.y (۰۲-۱۲-۹۶, ۰۱:۵۸ ق.ظ)، صنم بانو (۱۱-۱۱-۹۶, ۰۹:۴۷ ب.ظ)، دخترشب (۱۹-۰۸-۹۹, ۰۳:۲۶ ب.ظ)، d.ali (۲۹-۱۱-۹۶, ۱۰:۵۶ ب.ظ)، Land star (۳۰-۱۱-۹۶, ۰۱:۱۹ ب.ظ)، taranomi (۱۱-۱۱-۹۶, ۰۷:۰۹ ب.ظ)، بهار نارنج (۲۹-۱۱-۹۶, ۰۷:۳۸ ب.ظ)، author (۱۲-۱۱-۹۶, ۰۵:۲۶ ب.ظ)، B.gh@neh (۲۰-۰۱-۰, ۰۸:۰۴ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان