روزهای سرد زمستانی در سرپل ذهاب گذشته و هوا حسابی بهاری شده. آفتاب داغ روی سر و جان آدم میزند و همین آفتاب هم نگرانی اصلی مردم منطقه است. سرپل ذهاب و دیگر مناطق زلزله زده، تابستان سختی پیش رو دارند. خیلیها میگویند زمستان که فقط دو ماه بود و گذشت و تمام شد. غم اصلیمان تابستان است؛ فکر کن این کانکسهای خفه، تابستان چه اوضاعی دارد؟ اینجا گرمای هوا اواسط تابستان گاهی به50درجه سانتیگراد هم میرسد. دعا کنیم بهار کش بیاید و تابستان نشود!
در محله «فولادی» سرپل هستم. جایی نزدیکی مسکن مهر که بیشترین تخریب را داشته. برخی خانهها در این محله با خاک یکسان شدهاند. چند زن و کودک میان خاکها پیاده روی میکنند. این سو و آن سو سرویسهای بهداشتی سیار را میبینم. «خانم به خدا مشکل ما فقط کانکس و چادر نیست. خب دلمان پوسید توی این فضای کوچک. خیلی حوصلهمان سر می رود. بیا توی کانکسها را ببین چقدر دلگیرند! فردا پس فردا عید است، مگر میشود بچهها را توی این فضای کوچک بند کرد؟ ای کاش برای ما توی عید برنامههای سرگرمی بگذارند. خود ما نمیدانی چقدر کلافه و عصبی هستیم.» زنها برایم میگویند از ساعت 5 و 6 بعداز ظهر از کانکس میزنند بیرون و توی خیابان تا شب دور میزنند. چون توی کانکس حوصلهشان سر میرود. از این گذشته چون هیچ خانوادهای فضای خصوصی محصور در چاردیواری ندارد، کار خیلی از خانوادهها به دعوا و بگو مگو میکشد.
بچهها دورم را گرفتهاند و هرکدام میخواهند تا کانکس یا خانهشان را نشانم بدهند. «خاله خاله کانسک ما را هم ببین و عسک بگیر!» بچهها بستنیهایشان را لیس میزنند و برای نوروز و روزهای خوش بهار بیقراری میکنند. فرقی نمیکند جنگ باشد یا زلزله، انگار بچهها همه جا آرزوهایشان شبیه هم است،آرزوهایی که در شرایط سخت به زندگی رنگ ورو میدهد. هر کدام با علاقه کانکس یا چادرشان را نشانم میدهند. آنها دوست دارند عید نورروز میهمان داشته باشند و ازمیهمانشان پذیرایی کنند. امید هنوز توی دلشان زنده است، برخلاف والدینشان که فقط دوست دارند زودتر برگردن د سر خانه و زندگی. آنها یکسره یاد خیابانهای شب عید شهرشان میافتند و حسرت آن همه رونق و برو بیا را میخورند. با خودم فکر میکنم، نیاز فوری و فوتی این مردم در شب عید چیست؟ چه چیزی میتواند باشد جز میهمان و شادی و بگو بخند.
از اینکه بگذریم، میماند توزیع اقلام و کمکها که میخواهند در این زمینه کاملاً عدالت برقرار شود و این طور نباشد که یکی سه تا کانکس داشته باشد و یکی هیچی.
خیلیها از بیکاری گلایه میکنند؛ مردان در این محله بیشتر کارگرند. مرد جوانی مقابل کانکسش چند کبوتر گذاشته و سرش را گرم کرده: «مغازه فلافلی داشتم که با خاک یکسان شد، اینجا بیشتریها بیکارند. خیلیها کار و کاسبیشان را در زلزله از دست دادند. برای همین مردم بیپولی اند، بیپول.»
مرد دیگری با ایرانیت نارنجی جلوی کانکسش یک حیاط ساخته. با خوشرویی چای تعارفم میکند. در این حیاط کوچک برای خودشان حمام و دستشویی هم درست کردهاند. مسأله اصلی مردم زلزلهزده، استفاده از حمام و دستشوییهای مشترک است که تعداد همانها هم کافی نیست و اغلب وضعیت بهداشتی مناسبی هم ندارند. مرد میگوید: «مردم باید خودشان هم برای زندگیشان تلاش کنند. ما با هزینه خودمان فاضلاب ساختیم. اینها ابتکار خودمان است.»
زن جوان بارداری را میبینم که از وضعیت نا بسامان سرویسهای بهداشتی گلایه دارد: «خیلی اوقات شبها نمیتوانم تا دستشویی بروم. 120 خانواده از سه حمام مشترک استفاده میکنند. صبح زنها و ساعت سه به بعد مردها. نمیدانی چه زجری میکشم. خیلیها کنار چادر، خودشان را راحت میکنند! الان هوا گرم نیست، توی هوای گرم بو این منطقه را برمی دارد. همه نگرانی ما از گرمای هواست. اینجا کولر جواب نمیدهد. خدایا چطور میتوانم بچهام را توی کانکس بزرگ کنم؟»
ناهید سرپرست خانوار است. کنار کانکسش چادرزده و چرخ خیاطیاش را گذاشته و خرج زندگی خودش و مادرش را با خیاطی درمی آورد. دوست دارد برای کارگاه خیاطیاش کانکس بگیرد.
ستاره 18 ساله، مادر و دو خواهرزادهاش را در زلزله از دست داده. او در محلهای دور از محله فولادی و مقابل خانه نیمهویرانشان زندگی میکند. خانهای که بزودی تخریب میشود. ستاره هر روز در خانه چرخی میزند: «مادرم شب زلزله در منطقه فولادی پیش خواهرم ماند. جای خالی و نبودشون را هنوز باور ندارم. همه آرزویم این است که دانشگاه قبول شوم و مدتی از اینجا دور باشم.»
یکی از فعالان مدنی سرپل ذهاب که همراهیام میکند، میگوید: «فقط در سرپل ذهاب هفت هزار خانه تخریبی نوع سوم داریم، یعنی خانههایی که ترکهای نازک برداشتهاند. ساکنان این خانهها بهتر است زودتر به خانهشان برگردن د. دیگر موقع این است که فراخوان نه بهکانکس آغاز شود. هرچند 30 هزار خانه هم آسیب جدی دیده و 5 هزار واحد هم کاملاً تخریب شده. باید به مردم حس امنیت و عدالت اجتماعی بدهیم تا دوباره به خانههایشان برگردن د.»
در سر پل ذهاب بیش از 160 نفر کشته شدند. در روستاهای اطراف البته تعداد کشته بیشتر بود. آنچه واضح است، این است که مردم آسیب روحی شدیدی دیدهاند و آن طور که میگویند، هنوز خیلیهایشان از ترس زلزله، نمیتوانند شبها پلک روی پلک بگذارند. یکی از اهالی میگوید: «دوستی داشتم که اصرار میکرد هر شب برود کرمانشاه و تا مدتها در ماشین میخوابید، خیلی از بچهها از سقف میترسند.»
محله احمد آباد یکی از مناطق حاشیهای سرپل ذهاب است. به گفته اهالی، قبل از زلزله هم ساکنانش با فقر و مشکلات زیادی زندگی میکردند چه برسد به حالا. هوا تاریک شده که به احمد آباد میرسم. زندگی شبانه آغاز شده؛ در بیشتر کانکسها بساط شام برپاست. بیشتر نان، تخم مرغ و گوجه فرنگی. اهالی تقریباً بیشترشان چادر نشیناند و کانکس کمتر به آنها رسیده. هنوز در این محله آواربرداری کامل انجام نشده و آوار ساختمانها را جای جای محله میتوان دید که دور تا دورشان را مزرعههای سبز گندم احاطه کرده.