ارسالها: 7,817
موضوعها: 812
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۵
اعتبار:
10,217
سپاسها: 141
692 سپاس گرفتهشده در 44 ارسال
بيا چرا اينقدر مقاومت مى كنى؟يعنى در كنار ان مرد ارام و مهربان قرار گرفتن مى تواند سخت باشد.
قدمى به عقب برداشت.نه بايد مى گريخت ،از تمام مردان ، از تمام غريبه ها،از تمام مردان غريبه بايد مى گريخت.
بايد جايى مى رفت كه هيچ چشمى اورا خيره ننگرد
هيچ دهانى به سمتش نجنبد
هيچ دستى به سمتش نيايد
هيچ پايى به سويش دراز نشود
بايد مى رفت
ده قدم دور شده بود كه ايستاد.
بايد برمى گشت
ان مرد مهربان به او كمك مى كرد
كمك مى كرد تا ديگر نترسد از دستانى كه خاطره ى دستان ويرانگر پدر بود
نترسد از پاها يى كه تداعى ضربه هاى پاى مادر بود
فرار نكند از هر جنبده ايى كه نام انسان داشت
گفته بودند ان مرد مهربان افراد زيادى را نجات داده است.
روى در پلاكى نقره ايى خودنمايى مى كرد:
دكتر سياوش صبورى روانكاو .
خدايا تو ببين
خدايا تو ببخش
ارسالها: 7,817
موضوعها: 812
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۵
اعتبار:
10,217
سپاسها: 141
692 سپاس گرفتهشده در 44 ارسال
چند روز دیگه به پایان مسابقه ی چهار مرحله ایی مانده .
با ما همراهی کنین .
فقط تا 31شهریور فرصت دارین
منتظر داستانکهایتان هستیم
خدايا تو ببين
خدايا تو ببخش
ارسالها: 6
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: تير ۱۳۹۵
اعتبار:
627
سپاسها: 0
0 سپاس گرفتهشده در 0 ارسال
انگار همین دیروز بود، دخترک بیچاره در سرمای بیش اندازه دی ماه در ان هوای خوف انگیز با پالتویی قدیمی قدم های خود را بر برف های دست نخورده حک میکرد. هرکس ان را میدید میگفت بر اثر سرما مرده است ولی اینطور نبود اون پس از خواندن ان نامه مچاله شده دستش که از سوی یارِ دیرینش بود جان سپرد، هنوز زمزمه اش در گوش هایم نجوا میکند "جانم رفت برایت جانِ جانانم"
ارسالها: 769
موضوعها: 155
تاریخ عضویت: خرداد ۱۳۹۶
اعتبار:
4,550
سپاسها: 0
56 سپاس گرفتهشده در 0 ارسال
صبحونه نخورده با عجله بند کفشامو بستم. قدمام رو تند تند برداشتم. به کوچه که رسیدم قدمام رو آهسته کردم و با تمام نیرو نفسی عمیق کشیدم. خواستم نفس دیگه ی بگیرم که ضربان قلبم بالا و بالاتر رفت و صورتم از حرارت سرخ و سرخ تر شد. سرم رو زیر انداختم و قدمام رو تا جایی که ممکن بود آروم و کوتاه کردم. از کنارم رد شد مثل این چند ماه یه نگاه کوتاه هم بم نکرد و باز غمی گوشه ی قلب کوچکم نشست!
روز بعد سر ساعت به کوچه رسیدم و این بار قلبم بود که با تمام شدت خودش رو به سینه میکوفت! عشق ظریفِ چشم عسلیم این بار تنها نبود! پسرکی کوتاه همراهش بود. در حالی که لبخند به لب داشت با سرخوشی سرگرم صحبت با همراه کوتاهش بود. مثل همیشه با دیدنش سرم رو به زیر انداختم و قدمام رو آروم و کوتاه کردم تا اینکه از کنارم رد شدن.
ایستادم و به جلو خیره شدم. یعنی درست میشنیدم! این صدای عشق من بود؟! مگه میشه ظریف و زیبا باشی اما صدا زشت باشه؟! بعد از اون روز هیچ وقت پام رو تو اون کوچه نذاشتم.
عشق چهارده سالگیم رو بعد از سالها در مهمونی دوستم دیدم. برای خودش مرد برازنده ای شده بود. با خودم گفتم: " یعنی منو شناخت؟!" از نگاهش همه چی دستگیرم شد. "معلومه که تو رو به یاد نمیاره دختر! از اون موقع سالها گذشته..."
لبخندی زدم و کنار دوستم که در حال نواختن گیتار بود ایستادم. صدایی گرم و زیبا هم نوای ساز شد آنچه رو که میدیدم باورم نمی شد! صدا، صدای عشق چهارده سالگیم بود...
و هنوز بعد از سالها این نوا تو گوشمه:
درد عشق و انتظار
دارم زان شب یادگار
در آن شب سرد پاییز
آهنگ سفر می کردی
از رهگذری محنت بین
دیدم که گذر می کردی
تو رفتی و دلم غمین شد
قرین آه آتشین شد
از آن شبی که بر نگشتی
جهان که شادی آفرین بود
به چشم من غم آفرین شد
از آن شبی که بر نگشتی
از آن شب سرد خزان شبها گذشته
داستان باده و مینا گذشته
روزگاری بر من تنها گذشته
تو رفتی و دلم غمین شد
قرین آه آتشین شد...
ارسالها: 7,817
موضوعها: 812
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۵
اعتبار:
10,217
سپاسها: 141
692 سپاس گرفتهشده در 44 ارسال
این مسابقه چهار مرحله ایی هم تمام شد
از تمامی دوستان و کاربران نویسنده،از تمام داوران عزیزو محترم که طی این مدت همراه با مسابقه بودند تشکر می کنم .
و اینک نتیجه ی اخرین مرحله:
1-mehrmahi با ارسال داستانک 116(200اعتبار)
2-توران زارعی با ارسال داستانک 111(150 اعتبار)
3-صنم ........با ارسال داستانک 113(100اعتبار)
اعتبارات این دوستان در اولین فرصت توسط ادمین اضافه می گردد.
خدايا تو ببين
خدايا تو ببخش