امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
معنای سخاوت و بزرگواری...!
#1
ساعت حدود شش صبح در فرودگاه مهرآباد به همراه دو نفر از دوستانم منتظر پرواز به تبریز بودیم.


پسرکی حدود هفت ساله ، با موهای خرمایی ، جثه ای متوسط ، گردن ی افراشته ، چشمانی که برق میزد ، صورتی گندم گون و کمی خسته ، لباسهایی نه چندان تمیز و دستانی چرب ، جلو آمد و


گفت: واکس میخواهی؟


کفشم واکس نیاز نداشت ، اما حس کرامت و بزرگواری و فرهیختگی مرا وا داشت که


بگویم : بله


به چابکی یک جفت دمپایی جلوی پاها یم گذاشت و کفش ها را درآورد.


به دقت گردگیری کرد ، قوطی واکسش را با دقت باز کرد ، بندهای کفش را درآورد تا کثیف نشود و آرام آرام شروع کرد کفش را به واکس آغشتن ، آنقدر دقت داشت که گویی روی بوم رنگ روغن می مالد ، کفش که حسابی واکسی شد را کنار گذاشت تا واکس را جذب کند ، حالا موقع پرداخت بود ، با برس مویی شروع کرد به پرداخت کردن واکس ، کم کم کفش برق افتاد ، در آخر هم با پارچه حسابی کفش را صیقلی کرد .


گفت : مطمئن باش که نه جورابت و نه شلوارت واکسی نمی شود


در مدتی که کار میکرد با دوستانم فکر می کردیم که این بچه با این سن ، در این ساعت صبح چقدر تلاش می کند!

کارش که تمام شد ، کفشها را بند کرد و جلوی پای من گذاشت ، کفش را پوشیدم ، بندها را بستم.

او هم وسایلش را جمع کرد و مودب ایستاد


گفتم : چقدر تقدیم کنم؟


گفت : امروز تو اولین مشتری من هستی ، هر چه بدهی ، خدا برکت


گفتم : بگو چقدر


گفت : تا حالا هیچوقت به مشتری اول قیمت نگفتم


گفتم : هر چه بدهم قبول است؟


گفت : یاعلی


دیشب برای خرید یک آب معدنی کوچک، اسکناس هزار تومانی را به فروشنده داده بودم و او یک پانصد تومانی کهنه و پاره را به من پس داده بود که توی جیب پیراهنم گذاشته بودم


با خودم فکر کردم که او را امتحان کنم ، با آنکه می دانستم حقش خیلی بیشتر است ، از جیبم پانصد تومانی را درآوردم و به او دادم


شک نداشتم که با دیدن پانصد تومانی اعتراض خواهد کرد و من با این حرکت هوشمندانه به او درسی خواهم داد که دیگر نگوید هر چه دادی قبول


در کمال تعجب پول را گرفت و به پیشانی اش زد و توی جیبش گذاشت ، تشکر کرد ، کیفش را برداشت که برود


سریع اسکناسی ده هزار تومانی را از جیب درآوردم که به او بدهم


قدش کوتاهتر من بود ، گردن افراشته اش را به سمت بالا برگرداند ، نگاهی به من انداخت و

گفت : من گفتم هر چه دادی قبول


گفتم : بله می دانم ، می خواستم امتحانت کنم


نگاهی بزرگوارانه به من انداخت ، زیر سنگینی نگاه نافذش له شدم


گفت : تو !! ، تو میخواهی مرا امتحان کنی؟


واژه "تو" را چنان محکم بکار برد که از درون شکست خوردم


تمام بزرگواری و سخاوت و کرامت و فرهیختگی را در وجود من در هم شکست


رویش را برگرداند و رفت ، هر چه اصرار کردم قبول نکرد که بیشتر بگیرد ، بالاخره با وساطت دوستانم و با تقاضای آنان قبول کرد ، اما با اکراه


رفت


وقتی که میرفت از پشت سر شبیه مردی بود ، با قامتی افراشته ، دستانی ورزیده ، شانه هایی فراخ ، گامهایی استوار و اراده ای مستحکم

مردی که معنای سخاوت و بزرگواری را در عمل می آموخت


جلوی دوستانم خجالت کشیده بودم ، جلوی آن مرد کوچک ، جلوی خودم ، جلوی خدا


شاید باید دوباره بیاموزم آنچه را که به آن دلخوشم!
"مهربانی" مهمترین اصل "انسانیت" است .
اگر کسی از من کمک بخواهد یعنی من هنوز روی
زمین ارزش دارم.
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  معنای واقعی روزه! خانوم معلم 1 365 ۱۰-۰۴-۹۴، ۰۸:۳۷ ب.ظ
آخرین ارسال: ..MiSs ZaHRa..
  داستان زیبای معنای دوست داشتن hedy 0 277 ۲۰-۰۱-۹۴، ۰۷:۲۶ ب.ظ
آخرین ارسال: hedy
  معنای افتخار آیلین 0 340 ۱۹-۱۰-۹۱، ۰۳:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: آیلین

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
2 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
خانوم معلم (۱۸-۰۴-۹۴, ۰۱:۲۵ ق.ظ)، SilentCity (۲۵-۰۵-۹۴, ۰۸:۲۵ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 2 مهمان