امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
ملا نصرالدین
#1
حکایتی بسیار زیبا، باشد که از این داستان ها پند بگیریم...

روزی دوستی از ملا نصرالدین پرسید : ملا تا به حال بفکر ازدواج افتاده ای؟

ملا در جوابش گفت : بله زمانی که جوان بودم بفکر ازدواج افتادم

دوستش پرسید : خب چی شد؟

ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم ، که بسیار زیبا بود ، ولی من او را نخواستم ، چون از مغز خالی بود

به شیراز رفتم : دختری دیدم بسیار تیز هوش و دانا ، ولی من ، او را هم نخواستم ، چون زیبا نبود

ولی آخر به بغداد رفتم : و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همین که خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود. ولی با او هم ازدواج نکردم

دوستش کنجکاوانه پرسید : چرا ؟

ملا گفت : برای اینکه او ، خودش هم دنبال همان چیزی میگشت که ، من می گشتم

هیچ کس کامل نیست

اینگونه نگاه کنیم

مرد را به عقلش ، نه به ثروتش

زن را به وفایش ، نه به جمالش

عاشق را به صبرش ، نه به ادعایش

مال را به برکت اش ، نه به مقدارش

خانه را به آرامشش ، نه به اندازه اش

اتومبیل را به کارائی اش ، نه به مدل اش

غذا را به کیفیت اش ، نه به کمییت اش

درس را به استادش ، نه به سخن اش

دانشمند را به علمش ، نه به مدرکش

مدیر را به عمل کردش ، نه به جایگاهش

نویسنده را به باورهایش ، نه به تعداد کتاب هایش

شخص را به انسانیتش ، نه به ظاهرش

دل را به پاکی اش ، نه به صاحب اش

جسم را به سلامتی اش ، نه به لاغری اش

سخن را به عمق معنایش ، نه به گوینده اش
بعضی آدم‌ها ناخواسته همیشه متهم‌اند!
به خاطر :
سکوت‌شان ، کاری به کار کسی نداشتن‌شان ، خلوت‌شان ،
اتاق‌شان ، استراحت‌شان ، روی پای خود ایستادن‌شان ، دوست داشتنشان !
گویی جان میدهند برای اتهام بستن و از همه بدتر این‌ که :
زود فراموش می شود خوبی هایشان!
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
Smile داستانهاى ملا نصرالدين صنم بانو 3 128 ۱۷-۰۲-۹۶، ۰۴:۰۸ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  ملا و [color=#ff0000]شراب[/color] فروش SilentCity 0 231 ۱۱-۰۴-۹۴، ۰۲:۱۴ ب.ظ
آخرین ارسال: SilentCity
  شرط بندی ملا نصر الدین الهه ی شب 0 180 ۲۸-۰۳-۹۴، ۰۲:۱۴ ب.ظ
آخرین ارسال: الهه ی شب

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان