امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
مناظرات معصومين(ع)
#1
بسم الله الرحمن الرحیم

امامان معصوم ما، با اشخاص زیادی مناظره داشتن، اما..ما 60 مناظره امامان را تهیه نموده و ارائه خواهم کرد...


تصویرقشنگیست که در صحنه ی محشر مادورحسینیم(ع) و بهشت است که مات است!
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
پسر خدا بودن عزیر (علیه السّلام)؟!


مناظره پيامبر اسلام(ص) با گروهي يهودي
پنج گروه از مخالفین اسلام كه هر گروه پنج نفر و جمعاً 25 نفر بودند، باهم تفاهم كردند و هم رأی شدند كه به حضور پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ شرفیاب شده و به بحث و مناظره بپردازند. این گروه‌ها عبارت بودند از: یهودی، مسیحی، مادّی، مانُوی و بت‌پرست.
این‌ها در مدینه به حضور پیامبر آمدند، دور پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ را گرفتند، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ با كمال خوش‌روئی، به آن‌ها اجازه داد كه بحث را شروع كنند.
گروه یهودی گفتند:
«ما معتقدیم كه «عُزَیز» پیامبر[1] پسر خدا است آمده‌ایم در این مورد با شما مباحثه كنیم، اگر در این مباحثه، حق با ما شد، و شما نیز با ما هم عقیده شدید كه در این جهت بر شما پیشی گرفته‌ایم و اگر با ما موافقت نكنی مجبور هستیم با تو مخالفت و دشمنی كنیم».
پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ: آیا شما می‌خواهید من بدون دلیل، سخن شما را قبول كنم؟
گروه یهود: نه.
پیامبر: دلیل و منطق شما در مورد این‌كه «عُزَیز» پسر خدا است چیست؟
گروه یهود: كتاب تورات به طور كلی از میان رفته بود، و كسی قدرت احیای آن را نداشت، عزیر آن را زنده كرد، از این رو می‌گوئیم او پسر خدا است.
پیامبر: اگر این منطق، دلیل بر پسر خدا بودن عُزیر باشد، حضرت موسی كه آورنده تورات است، و دارای معجزات بسیار می‌باشد كه خود شما به آن اعتراف دارید، سزاوارتر است كه پسر خدا یا بالاتر از آن باشد! پس چرا درباره موسی كه مقام عالی‌تر داشت چنین نمی‌گوئید؟
وانگهی آیا منظور شما از پسر بودن این است كه او مانند پدران و پسران دیگر از راه ازدواج و آمیزش، متولد شده است، در این صورت شما خدا را همچون یكی از موجودات مادّی و جسمانی و محدود جهان قرار داده‌اید، لازمه این سخن این است كه برای خدا، آفریدگاری تصوّر كنید و او را محتاج به خالق دیگر بدانید.
گروه یهود: منظور ما از پسر بودن عُزیر، و ولادت، این معنی نیست زیرا همان گونه كه فرمودید این معنی، سر از كفر و جهل بیرون می‌آورد، بلكه منظور ما از نظر شرافت و احترام است، چنان‌كه مثلاً بعضی از علمای ما به یكی از شاگردان ممتاز خود كه می‌خواهد او را بر دیگران ترجیح دهد به او می‌گوید: «ای پسرم» یا «او پسر من است» معلوم است كه این پسر بودن، بر اساس آمیزش و ولادت نیست زیرا آن شاگرد، بیگانه است و خویشاوندی با استادش ندارد، هم‌چنین خداوند به‌عنوان احترام و شرافت عُزیر، او را پسر خود خوانده است و ما هم از این رو به او «پسر خدا» می‌گوئیم.
پیامبر: پاسخ شما همان است كه قبلاً گفتم، كه اگر چنین منطقی موجب شود ما عزیر را پسر خدا بدانیم، سزوارتر است كسی را كه از عزیر بالاتر است مثل حضرت موسی را پسر خدا بدانیم.
خداوند گاهی افراد را به وسیله دلائل و اقرار خودشان محكوم می‌كند، دلیل و اقرار شما، حكایت از آن دارد كه شما درباره موسی ـ علیه السّلام ـ بیش از آن‌چه درباره عزیر می‌گوئید بگوئید، شما مثل زدید و گفتید: یكی از بزرگان و اساتید به شاگردش كه هیچ‌گونه خویشاوندی با او ندارد از روی احترام می‌گوید: «ای پسرم» یا «او پسر من است»، بر این اساس روا می‌دارید كه او به شاگرد محبوب‌تر دیگرش بگوید: «این برادر من است» و به دیگری بگوید «این استاد و شیخ من است» یا «این پدر و آقای من است» همه این تعبیرات به‌عنوان شرافت و احترام است، هركه احترام بیشتر دارد، با تعبیرات بالاتر خوانده شود، در این صورت باید شما روا بدانید كه گفته شود: موسی برادر خدا است یا استاد یا مولا و یا پدر خداست زیرا مقام موسی از عزیر بالاتر است.
اكنون می‌پرسم آیا شما جایز می‌دانید كه موسی ـ علیه السّلام ـ برادر خدا یا پدر یا عمو یا استاد یا مولا و رئیس خدا باشد، و خدا به‌عنوان احترام موسی به او بگوید: ای پدرم، ای استادم، ای عمویم، ای رئیسم و....؟
گروه یهود، از پاسخ درماندند، در حالی كه حیران و وازده شده بودند اظهار كردند «اجازه بده در این باره تحقیق و فكر كنیم!»
پیامبر: البتّه اگر شما با قلبی پاك و خالص و پر از انصاف در این باره بیندیشید، خداوند شما را به حقیقت راهنمایی خواهد كرد.

__________________
[1]ـ عُزَیز از پیامبران بنی‌اسرائیل بعد از حضرت موسی ـ علیه السّلام ـ است كه در حمله بخت‌النصر به بیت المقدس، اسیر شد و به شهر بابل (حدود بغداد) تبعید گردید، وی در حدود صد سال در زمان سلطنت پادشاهان هخامنشی، در بابل مشغول دعوت و تبلیغ و تربیت بنی‌اسرائیل بود.
تا این‌كه در سال 458 قبل از میلاد با عدّه‌ای از بنی‌اسرائیل به اورشلیم مسافرت كرد و در آن‌جا كتاب تورات و احكام آن‌را كه در میان بنی‌اسرائیل به كلی فراموش شده بود و اثری از آن باقی نمانده بود، دوباره زنده و اصلاح كرد، سرانجام در سال 430 قبل از میلاد از دنیا رفت، از آن‌جا كه یهودیان و بنی‌اسرائیل او را بسیار دوست داشتند، پس از مرگ درباره او سخنان بسیاری گفتند تا حدی كه گفتند: او «پسر خدا» است.
ولی این عقیده اكنون طرفدار ندارد و از بین رفته است.
احتجاج طبرسي، ج 1، ص 27 ـ 30، نشر اسوه
تصویرقشنگیست که در صحنه ی محشر مادورحسینیم(ع) و بهشت است که مات است!
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
مسأله مباهله

مناظره پيامبر اكرم(ص) با نصاري نجران

بخش با صفای «نجران»، با هفتاد دهكده تابع خود، در نقطه مرزی حجاز و یمن قرار گرفته است. در آغاز طلوع اسلام، این نقطه تنها منطقه مسیحی‌نشین حجاز بود كه به عللی از بت‌پرستی دست كشیده و به آئین مسیح گرویده بودند.[1]
پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ به موازات مكاتبه با سران دول و مراكز مذهبی جهان، نامه‌ای به اسقف نجران [2]«ابو حارثه» نوشت و حلّی آن نامه، ساكنان نجران را به آئین اسلام و یا پرداخت جزیه[3]ملزم گردانید.

نمایندگان پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ وارد نجران شده، نامه پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ را به اسقف نجران دادند. وی نامه را با دقت تمام خواند و برای تصمیم‌گیری در مورد پاسخ نامه، شورائی مركب از شخصیت‌های بارز نجران تشكیل داد. یكی از افراد طرف مشورت «شرحبیل» نام داشت كه به عقل و درایت و كاردانی معروفیت كامل داشت.
وی در پاسخ «اسقف» گفت: ما مكرر از پیشوایان مذهبی خود شنیده‌ایم كه روزی منصب نبوّت از نسل اسحاق ـ علیه السّلام ـ انتقال خواهد یافت، و هیچ بعید نیست كه محمد كه اولاد اسماعیل است، همان پیامبر موعود باشد!
در پایان جلسه، شوری نظر داد كه گروهی به عنوان هیئت نمایندگی نجران به مدینه بروند تا از نزدیك با محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ تماس گرفته، دلائل نبوت او را مورد بررسی قرار دهند.

هیئت نمایندگی، طرف عصر در حالیكه لباس‌های تجمّلی ابریشمی بر تن و انگشترهای طلا بر دست و صلیب‌ها بر گردن داشتند، وارد مسجد شده به پیامبراسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ سلام كردند. ولی وضع زننده و نامناسب آنان آنهم در مسجد، پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ را سخت ناراحت نمود. آنان احساس كردند كه پیامبراسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ از آنان ناراحت شده است، اما علت ناراحتی را ندانستند. فورا با عثمان‌ بن عفان و عبدالرحمن‌ بن عوف، كه سابقه آشنایی با آنان داشتند، تماس گرفتند، و جریان را به آنها گفتند. آنها اظهار داشتند كه حلّ این گره به دست علی‌بن ابیطالب ـ علیه السّلام ـ است. وقتی به امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ مراجعه كردند، علی ـ علیه السّلام ـ در پاسخ آنها فرمود: «شما باید لباس‌های خود را تغییر دهید، و با وضع ساده، بدون زر و زیور به حضور حضرت بیائید. در این صورت، مورد احترام و تكریم قرار خواهید گرفت.»
نمایندگان نجران، با لباس‌ ساده و بدون طلاجات به محضر پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ شرفیات شده، سلام كردند. پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ با احترام خاص، پاسخ سلام آنان را داد، و برخی از هدایائی را كه برای وی آورده بودند، پذیرفت. نمایندگان، پیش از آنكه وارد مذاكره شوند، اظهار كردند كه وقت نماز آنان رسیده است. پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ اجازه داد كه نمازهای خود را در مسجد مدینه، در حالیكه رو به مشرق ایستاده بودند بخوانند.[4]
بیان مناظره:

پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ : من شما را به آئین توحید و پرستش خدای یگانه و تسلیم در برابر اوامر او دعوت می‌كنم. سپس آیاتی از قرآن برای آنان خواند.
نمایندگان نجران: اگر منظور از اسلام، ایمان به خدای یگانه جهان است، ما قبلاً به او ایمان آورده و به احكام وی عمل می‌كنیم.
پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ : اسلام علائمی دارد، برخی از اعمال شما حاكی است كه به اسلام واقعی نگرویده‌اید. چگونه می‌گوئید كه خدای یگانه را پرستش می‌كنید، در صورتی كه شما«عیسی» را می‌پرستید، و از خوردن گوشت خوك پرهیز نمی‌كنید و برای خدا فرزند معتقدید؟
نمایندگان نجران: ما او را خدای می‌دانیم، زیرا او مردگان را زنده كرد، و بیماران را شفا بخشید، و از گِل پرنده‌ای ساخت كه آن را به پرواز درآورد، و تمام این اعمال حاكی است كه او خداست!
پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ : نه! او بنده خدا و مخلوق او است كه او را در رحم مریم قرار داد، و این قدرت و توانائی را خدا به او داده بود.
یكی از نمایندگان: آری او فرزند خداوند است زیرا مادر او مریم، بدون اینكه با كسی ازدواج كند او را به دنیا آورد. پس ناچار باید پدر او همان، خدای جهان باشد.
در این موقع فرشته وحی نازل گردید و به پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ گفت كه به آنان بگو: «وضع حضرت عیسی از این نظر مانند حضرت آدم ـ علیه السّلام ـ است كه او با قدرت بی‌پایان خود، بدون اینكه دارای پدر و مادری باشد از خاك آفرید.[5]پس حضرت آدم برای این منصب شایسته‌تر است، زیرا او نه پدر داشت و نه مادر!
نمایندگان نجران كه خود را در مناظره با پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ محكوم دیدند گفتند: «گفتگو با شما ما را قانع نمی‌كند. راه این است كه در وقت معینی با یكدیگر مباهله كنیم، و بر دروغگو نفرین بفرستیم، و از خداوند بخواهیم دروغگو را هلاك و نابود كند.[6] [7]
چون زمان مباهله فرا رسید، ناگهان قیافه نورانی پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ با چهار تن دیگر كه سه تن از آنها، شاخه‌های شجره او بودند، نمایان گردید. همگی با حالت بهت زده و تحیّر به چهره یكدیگر نگاه كردند و از اینكه او با جگر گوشه‌های معصوم و بی‌گناه و یگانه دختر و یادگار خودرا به صحنه مباهله آورده است، انگشت تعجب به دندان گرفتند. آنان دریافتند كه پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ به دعوت و دعای خود اعتقاد راسخ دارد وگرنه یك فرد مردّد، هرگز عزیزان خود را در معرض بلای آسمانی و عذاب الهی قرار نمی‌دهد.
اسقف نجران گفت: «من چهره‌هایی را می‌بینم كه هر گاه دست به دعا بلند كنند و از درگاه الهی بخواهند كه بزرگترین كوه‌ها را از جای بلند بكند، فوراً كنده می‌شود. بنابراین، هرگز صحیح نیست ما با این چهره‌های نورانی و افراد با فضیلت، مباهله نمائیم، زیرا بعید نیست كه همه ما نابود شویم، و ممكن است دامنه عذاب گسترش پیدا كند، و همه مسیحیان جهان را بگیرد و بر روی زمین یك مسیحی باقی نماند!
هیأت نمایندگی با دیدن وضع یاد شده، وارد شور شدند و به اتفاق آراء تصویب كردند كه هرگز وارد مباهله نشوند، و حاضر شدند كه هر سال مبلغی به عنوان جزیه بپردازند و در برابر آن، حكومت اسلامی از جان و مال آنان دفاع كند.
پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ رضایت خود را اعلام كرد و فرمود: «عذاب، سایه شوم خود را بر سر نمایندگان مردم نجران گسترده بود و اگر از در ملاعنه و مباهله وارد می‌شدند صور انسانی خود را از دست داده و در آتشی كه در بیابان برافروخته می‌شد، می‌سوختند و دامنه عذاب به سرزمین«نجران» كشیده می‌شد.سرگذشت مباهله پیامبر اسلام، با هیئت نمایندگی«نجران» از حوادث جالب و تكان دهنده و شگفت‌انگیز تاریخ اسلام می‌باشد. اگرچه برخی از مفسّران و سیره نویسان اهل سنت در نقل جزئیات آن كوتاهی ورزیده‌اند، ولی گروه زیادی مانند«زمخشری» در تفسیر «كشّاف»[8]و امام فخررازی در تفسیر معروف خود[9] و«ابن اثیر» در«الكامل»[10]در این باره داد سخن داده‌اند. زمخشری گوید:
از عایشه نقل شده است كه روز مباهله، پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ چهار تن از همراهان خود را زیر عبای مشكی رنگی وارد كرد و این آیه را تلاوت نمود: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَكُمْ تَطْهِیراً».[11]سپس زمخشری به بیان نكات آیه مباهله پرداخته و در پایان بحث می‌نویسد: «سرگذشت مباهله و مفاد این آیه، بزرگترین گواه بر فضیلت اصحاب كساء بوده و سندی زنده بر حقانیت آئین اسلام است»

___________________________
[1] . یاقوت حموی در«معجم البلدان» ج5/267 ـ266 ، علل گرایش آنان را به آئین مسیح بیان كرده است.
[2] . اسقف، معرّب كلمه یونانی«ایسلوپ»، به معنای رقیب و ناظر است، و هم‌اكنون نشانه یك منصب روحانی مافوق كشیش می‌باشد.
[3] . جزیه، مالیاتی است كه غیر مسلمانان به حاكم اسلامی، می‌پردازند تا در مقابل، جان و مال و ناموسشان محفوظ بماند.
[4] . «سیره حلبی» ج3 ص239.
[5] . «إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَیَكُونُ».(سوره آل عمران، آیه59).
[6] . از آیه مربوط به«مباهله» بر می‌آید كه موضوع مباهله را خود پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ پیشنهاد كرد، چنانكه جمله« تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا » از آن حكایت دارد. آیه مباهله چنین است:« فَمَنْ حَاجَّكَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنلْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِینَ » سوره آل عمران آیه 61.
[7] . بحارالانوار،ج21،ص32.
[8] . «كشّاف»،ج1، ص282 و283.
[9] . مفاتیح‌الغیب» ج2،ص471و472.
[10] . «الكامل»، ج2،ص112.
[11] . سوره احزاب، آیه 33.
تصویرقشنگیست که در صحنه ی محشر مادورحسینیم(ع) و بهشت است که مات است!
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
پسر خدا بودن عیسی (علیه السّلام)؟
مناظره پيامبر اسلام(ص) با گروه مسيحيان

پنج گروه از
مخالفین اسلام كه هر گروه پنج نفر و جمعاً 25 نفر بودند، باهم تفاهم كردند و هم رأی شدند كه به حضور پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ شرفیاب شده و به بحث و مناظره بپردازند.
این گروه‌ها عبارت بودند از: یهودی، مسیحی، مادّی، مانُوی و بت‌پرست.
این‌ها در مدینه به حضور پیامبر آمدند، دور پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ را گرفتند، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ با كمال خوش‌روئی، به آن‌ها اجازه داد كه بحث را شروع كنند.

گروه مسیحیان گفتند:
«ما معتقدیم كه حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ پسر خدا است، و خدا با او متّحد شده، به حضور شما آمده‌ایم در این باره، مذاكره كنیم، اگر از ما پیروی كنی و با عقیده ما موافق باشی، ما در این عقیده از تو پیشی گرفته‌ایم و در صورت مخالفت، طبعاً با شما مخالف خواهیم بود.»
پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ به آن‌ها رو كرد و گفت: شما می‌گوئید خداوند قدیم، با پسرش حضرت مسیح متّحد شده است، منظورتان از این سخن چیست؟ آیا منظورتان این است كه خدا از قدیم بودن، تنزّل كرده و یك موجود حادث (نوپدید) شده و با موجود حادثی (عیسی) متحد گشته یا به عكس، عیسی كه موجود حادث و محدود است ترقی كرده و با پروردگار قدیم، یكی شده، و یا منظور شما از اتّحاد، از جهت احترام و شرافت حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ است؟!
اگر سخن اوّل را بگویید یعنی وجود قدیم مبدّل به وجود حادث شده این‌كه محال است، زیرا از نظر عقلی محال است یك شیءازلی و نامحدود، حادث و محدود گردد.

اگر سخن دوّم را بگوئید، آن نیز محال است، زیرا از نظر عقلی تبدیل شیء محدود و حادث به شیء نامحدود و ازلی، محال است. و اگر سخن سوّم را بگویید، معنی سخن سوّم این است كه عیسی مانند سایر بندگان حادث است ولی بنده مورد احترام و ممتاز خدا است در این صورت نیز متحد و برابر بودن خدای قدیم با عیسی قابل قبول نخواهد بود.
گروه مسیحی: چون خداوند، حضرت مسیح ـ علیه السّلام ـ را مشمول امتیازات خاصّی كرده است، و معجزات و امور عجیبی را در اختیار او قرار داده، از این رو او را به‌عنوان پسر خود برگزیده است، و این پسر بودن به خاطر شرافت و احترام به اوست!
پیامبر: «عین این مطلب را در گفتگو با گروه یهود داشتیم و شنیدید كه اگر بنا باشد خدا عیسی را به‌خاطر امتیازش پسر خود بداند، كسانی را كه مقام بالاتر از عیسی دارند یا در ردیف عیسی هستند باید پدر یا استاد یا عموی خود بداند...»
گروه مسیحی، در برابر این اشكال جوابی نداشتند، نزدیك بود كه از گردونه بحث خارج گردن د كه یكی از آن‌ها گفت:
آیا شما ابراهیم را «خلیل خدا» (دوست خدا) نمی‌دانید؟».

پیامبر: آری می‌دانیم.
مسیحی: بر همین اساس ما هم، عیسی را «پسر خدا» می‌دانیم، چرا ما را از این عقیده منع می‌كنید؟
پیامبر: این دو لقب، باهم تفاوت دارند، كلمه خلیل در اصل لغت از «خلّه» (بر وزن ذرّه) گرفته شده به معنی فقر و نیاز است، نظر به این‌كه حضرت ابراهیم بی‌نهایت به خدا متوجّه بود، و با عفّت نفس و بی‌نیازی از غیر، خود را تنها فقیر و نیازمند درگاه خدا می‌دانست، خدا او را «خلیل» خود دانست، شما به‌خصوص داستان آتش افكندن ابراهیم را به نظر بیاورید. وقتی كه (به دستور نمرود) او را در میان منجنیق گذاشتند تا در دل انبوه آتش بیفكنند، و جبرئیل از طرف خدا به سوی او آمد و در فضا با او ملاقات كرد، به او گفت از طرف خدا آمده‌ام ترا یاری كنم، ابراهیم به او گفت من نیازی به غیر خدا ندارم، یاری او برای من كافی است، او نیكو نگهبان است، خداوند از این رو او را «خلیل» خود نامید، خلیل یعنی فقیر و محتاج خدا و بریده از خلق خدا.
و اگر كلمه خلیل را از ماده «خِلّه» (بر وزن پِلّه) بدانیم به معنی تحقیق در خلال معانی و توجّه به اسرار و رموز حقایق و آفرینش است، در این صورت ابراهیم، خلیل بود، یعنی به اسرار و لطائف آفرینش و حقایق امور آگاه بود، و چنین معنی، موجب تشبیه مخلوق به خالق نمی‌گردد، از این رو اگر ابراهیم، تنها محتاج خدا نمی‌شد، و آگاه به اسرار نبود، خلیل نیز نبود، ولی در موضوع توالد و تناسل، بین پدر و پسر، رابطه و پیوند ذاتی هست، حتّی اگر پدر، پسر را از خود براند و پیوندش را از او قطع كند، باز او پسر اوست، و پیوند پدری و پسری دارند.
وانگهی اگر دلیل شما همین است كه چون ابراهیم، خلیل خدا است، پس عیسی پسر خداست، بنابراین بگوئید موسی نیز پسر خدا است، بلكه همان‌گونه كه به گروه یهود گفتم، اگر بنا است درجه مقام افراد باعث این نسبت‌ها شود، بگوئید موسی، پدر، استاد، عمو، رئیس و مولای خداست... ولی هیچ‌گاه چنین نمی‌گوئید.
یكی از مسیحیان گفت: در كتاب انجیل كه بر حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ نازل شده آمده كه حضرت عیسی گوید: «من به سوی پدر خود و پدر شما می‌روم» بنابراین در این عبارت عیسی خود را، پسر خدا معرفی كرده است!
پیامبر: اگر شما كتاب انجیل را قبول دارید، طبق این سخن عیسی، باید همه مردم را پسر خدا بدانید، زیرا عیسی می‌گوید: «من به سوی پدر خود و پدر شما می‌روم» مفهوم این جمله این است كه هم من پسر خدایم هم شما.
از طرفی این عبارت، سخن شما را كه قبلاً گفتید (در مورد این‌كه چون عیسی دارای امتیازات و شرافت و احترام خاصّی است، خداوند او را به‌عنوان پسر خود خوانده است) مردود می‌شمرد، زیرا حضرت عیسی در این سخن تنها خود را پسر نمی‌داند بلكه همگان را پسر خدا می‌داند.
بنابراین، ملاك پسر بودن، امتیازات و ویژگی‌های فوق‌العاده عیسی نیست، زیرا سایر مردم در عین این‌كه فاقد این امتیازات هستند، از زبان عیسی به‌عنوان پسر خدا خوانده شده‌اند. بنابراین به هر شخص مؤمن و خدا پرست می‌توان گفت: او پسر خدا است، شما سخن عیسی رانقل می‌كنید ولی برخلاف آن سخن می‌گوئید.
چرا شما واژه «پدر و پسر» را كه در سخن عیسی ـ علیه السّلام ـ آمده بر غیر معنی معمولی آن حمل می‌كنید، شاید منظور عیسی ـ علیه السّلام ـ كه می‌گوید: «من به سوی پدر خود و پدر شما می‌روم» همان معنی معمولی‌اش باشد یعنی من به سوی حضرت آدم و نوح كه پدر همه است می‌روم و خداوند مرا نزد آن‌ها می‌برد، آدم و نوح پدر همه ما است، بنابر این چرا از معنی ظاهری و حقیقی الفاظ دوری كنیم و برای آن معنای دیگر اتخاذ نمائیم؟!
گروه مسیحی، آن‌چنان مرعوب و محكوم سخنان مستدل پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ شدند كه گفتند: ما تا امروز كسی را ندیده بودیم كه این چنین ماهرانه با ما مجادله و بحث كند كه تو با ما كردی، به ما فرصتی بده تا در این‌باره بیندیشیم

احتجاج طبرسي، ص 27 و ص 31 ـ 34، نشر اسوه
تصویرقشنگیست که در صحنه ی محشر مادورحسینیم(ع) و بهشت است که مات است!
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
پرستش و عظمت بت‌ ها
مناظره پيامبر اسلام(ص) با گروه بت‌پرست
پنج گروه از مخالفین اسلام كه هر گروه پنج نفر و جمعاً 25 نفر بودند، باهم تفاهم كردند و هم رأی شدند كه به حضور پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ شرفیاب شده و به بحث و مناظره بپردازند.

این گروه‌ها عبارت بودند از: یهودی، مسیحی، مادّی، مانُوی و بت‌پرست.
این‌ها در مدینه به حضور پیامبر آمدند، دور پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ را گرفتند، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ با كمال خوش‌روئی، به آن‌ها اجازه داد كه بحث را شروع كنند.
گروه بت‌پرست گفتند:
«ما معتقدیم بت‌های ما، خدایان ما هستند، آمده‌ایم در این‌باره بحث و گفتگو كنیم، اگر نظر شما با نظر ما موافق باشد معلوم است كه سبقت و برتری با ما است وگرنه با تو دشمنی خواهیم كرد.»

پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ به آن‌ها رو كرد و فرمود: «شما چرا از پرستش خدا رو گردانده و این بت‌ها را می‌پرستید؟»
بت‌پرستان: ما به وسیله این بت‌ها به پیشگاه خدا تقرب می‌جوئیم.
پیامبر: آیا این بت‌ها شنونده هستند؟ و آیا این بتها از فرمان خدا اطاعت می‌كنند و به عبادت و پرستش او بسر می‌برند؟ تا شما با احترام كردن به آن‌ها، به پیشگاه خدا تقرب جوئید.؟
بت‌پرستان: نه این‌ها شنونده و فرمانبر و پرستش كننده خدا نیستند!
پیامبر: آیا شما آن‌ها را با دست خود نتراشیده‌اید و نساخته‌اید؟.
بت‌پرستان: چرا، با دست خود ساخته‌ایم.
پیامبر: بنابراین سازنده و صانع آن‌ها شما هستند، سزاوار این است كه آن‌ها شما را بپرستند نه شما آن‌ها را، وانگهی خداوندی كه به مصالح و عواقب امور شما و به وظائف و مسئولیت‌های شما آگاه و خبیر است، باید فرمان پرستش بت‌ها را به شما بدهد در صورتی كه خدا چنین فرمانی نداده است.
وقتی كه سخن پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ به این‌جا رسید، بت‌پرستان، با هم‌دیگر اختلاف پیدا كردند.
عدّه‌ای گفتند: خدا در هیاكل و كالبد مردانی كه به صورت این بت‌ها است حلول كرده است و منظور ما از پرستش و توجّه به بت‌ها، احترامی از آن هیاكل است.
عدّه دیگر گفتند: این بت‌ها را شبیه صورت‌های اشخاص پرهیزكار و مطیع خدا از پیشینیان ساخته‌ایم، این‌ها را به خاطر تعظیم و احترام خدا می‌پرستیم!
دسته سوّم گفتند: وقتی كه خداوند آدم را آفرید و به فرشتگان فرمان داد آدم را سجده كنند، ما (انسان‌ها) سزاوارتر بودیم كه آدم را سجده كنیم و چون در آن زمان نبودیم و درنتیجه از این سجده محروم شدیم، امروز شبیه صورت آدم را ساخته‌ایم آن‌را به‌عنوان تقرب به پیشگاه خدا سجده می‌كنیم تا محرومیّت سابق جبران گردد، چنان‌كه فرشتگان با سجده كردن آدم، به پیشگاه خدا تقرّب جستند.
و همان‌گونه كه شما با دست خود محراب‌هایی ساخته‌اید و در آن به‌قصد محاذات با كعبه سجده می‌كنید و در مقابل كعبه به قصد تعظیم و احترام خدا سجده و عبادت می‌نمائید ما هم در مقابل این بت‌ها، در حقیقت احترام از خدا می‌كنیم.
پیامبر به هر سه دسته‌رو كرد و فرمود، همه شما راه خطا و انحراف را می‌پیمائید و از حقیقت دورید، آن‌گاه به نوبت و جداگانه متوجّه هر سه دسته شد و به ترتیب ذیل جواب فرمود:
نخست به دسته اوّل رو كرد و فرمود:
امّا شما كه می‌گوئید، خداوند در هیاكل مردانی كه به صورت این بت‌ها بودند، حلول كرده، از این رو ما این‌بت‌ها را شبیه آن مردان ساخته‌ایم و می‌پرستیم، شما با این بیان، خداوند را مانند مخلوقات تعریف كرده‌اید و او را محدود و حادث دانسته‌اید، آیا خداوند جهان در چیزی حلول می‌كند و آن چیز (كه محدود است) خدا را در جوف خود می‌گنجاند؟ بنابراین پس چه فرقی است بین خدا و سایر اموری كه در جسم‌ها حلول می‌كنند مانند رنگ و طعم و بو و نرمی و غلظت و سنگینی و سبكی. روی این اساس چگونه می‌گوئید آن جسم كه محل حلول واقع شده حادث و محدود است ولی خدا كه در درون آن قرار گرفته، قدیم و نامحدود است، در صورتی كه باید عكس آن باشد یعنی احاطه كننده، قدیم باشد و احاطه شده حادث باشد.
وانگهی چگونه ممكن است خداوندی كه همیشه قبل از موجودات جهان مستقل و غنی بوده، و قبل از محل وجود داشته، نیاز به محل داشته باشد، و خود را در آن محل قرار دهد.
و نظر به این‌كه شما باعقیده به حلول خدا در موجودات، خدا را همچون صفات موجودات، حادث و محدود فرض كردید، لازمه این فرض این است كه وجود خدا قابل تغییر و زوال است، زیرا هر چیزی كه حادث و محدود باشد، قابل تغییر و زوال است.
و اگر شما معتقدید حلول كردن موجب تغییر و زوال نیست، باید اموری همچون حركت، سكون، رنگ‌های مختلف سیاه و سفید و سرخ و... را نیز موجب تغییر و زوال ندانید، سپس بگوئید رواست كه هرگونه عوارض و حالات بر وجود خدا عارض گردد و در نتیجه خدا را همچون موجودات محدود و حادث، توصیف كنید و شبیه مخلوقات بدانید.
وقتی كه عقیده حلول خدا در میان هیاكل، بی‌اساس و پوچ بود، بت‌پرستی هم به این عقیده مبتنی است، طبعاً باطل و بی‌اساس خواهد بود.
بت‌پرستان در برابر سخنان مستدل و منطقی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ در ماندند گفتند به ما مهلت بده تا در این باره بیندیشیم.

______________________
احتجاج طبرسي، ص 27، 39ـ 44، نشر اسوه
تصویرقشنگیست که در صحنه ی محشر مادورحسینیم(ع) و بهشت است که مات است!
پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
دوگانگی مبدأ هستی


مناظره پيامبر اسلام(ص) با گروه دوگانه پرست
پنج گروه از مخالفین اسلام كه هر گروه پنج نفر و جمعاً 25 نفر بودند، باهم تفاهم كردند و هم رأی شدند كه به حضور پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ شرفیاب شده و به بحث و مناظره بپردازند.
این گروه‌ها عبارت بودند از: یهودی، مسیحی، مادّی، مانُوی و بت‌پرست.
این‌ها در مدینه به حضور پیامبر آمدند، دور پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ را گرفتند، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ با كمال خوش‌روئی، به آن‌ها اجازه داد كه بحث را شروع كنند.
گروه دوگانه پرست به پیش آمده گفتند:
«ما معتقدیم جهان دو مرّبی و تدبیر كننده و دو مبدء دارد یكی مبدء نور و دیگری مبدء ظلمت، برای مناظره به این‌جا آمده‌ایم، اگر در این بحث با ما هم عقیده شدی كه البتّه برتری و سبقت با ما است و در صورت مخالفت، با تو مخالف خواهیم شد.»
پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ به آن‌ها فرمود: شما از چه نظر این عقیده را دارید؟

دوگانه پرستان: ما می‌بینیم جهان از دو بخش تشكیل شده یا خیر و نیكو است و یا شرّ و بد، معلوم است كه این دو ضد هم هستند از این رو معتقدیم كه هر یك خالق جداگانه دارند زیرا یك خالق، دو عمل ضدّ هم را انجام نمی‌دهد، به‌عنوان مثال: محال است برف ایجاد حرارت كند چنان‌كه محال است آتش ایجاد سردی كند، از این رو ثابت كردیم كه در جهان دو آفریدگار قدیم یكی نور (مبدء نیكی‌ها) و دیگری ظلمت (مبدء بدی‌ها) وجود دارد.
پیامبر: آیا شما تصدیق می‌كنید كه در جهان رنگ‌های گوناگون از سیاه، سفید، سرخ، زرد، سبز و كبود هست و هر كدام ضد دیگری است، زیرا دو رقم از آن‌ها در یك‌جا جمع نمی‌شوند، چنان‌كه حرارت و سردی دو ضدّند و محال است در یك جا جمع شوند؟!
دوگانه پرستان: آری تصدیق می‌كنیم!
پیامبر: پس چرا به شماره هر رنگی، معتقد به یك خدا نیستید؟ مگر به عقیده شما هر ضدّی، خالق مستقل ندارد؟ بنابراین چرا به تعداد ضدها نمی‌گوئید خالق وجود دارد؟
دوگانه پرستان در برابر این سؤال دندانشكن در ماندند و در فكر فرو رفتند.
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ دنبال سخن را گرفت و فرمود: به عقیده شما، چگونه نور و ظلمت دست به دست هم دادند و این جهان را اداره می‌كنند با این‌كه طبیعت نور صعود و ترقّی است و طبیعت ظلمت، تنزّل و فرود است، آیا دو مردی كه یكی به طرف شرق می‌رود و دیگری به طرف غرب، به عقیده شما ممكن است این دو در حالی كه پیوسته این‌گونه در حركتند، در یك‌جا جمع بشوند؟
دوگانه پرستان: نه امكان ندارد.

پیامبر: بنابراین، چگونه نور و ظلمت كه در دو خط متضاد هستند دست به دست هم دادند و با هم به تدبیر و اداره جهان پرداختند، آیا چنین چیزی امكان دارد كه جهان از دو عاملی كه ضدّ هم هستند پدید آید؛ مسلّماً ممكن نیست، پس این دو، مخلوق و حادث‌اند و در تحت تدبیر خداوند قادر و قدیم می‌باشند.
دوگانه‌پرستان در بن بست جواب خلل ناپذیر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ قرار گرفتند سرها را پائین افكنده گفتند: به ما فرصتی بده تا در این باره بیندیشیم!
________________
احتجاج طبرسي، ص 27و 38 ـ 39، نشر اسوه
تصویرقشنگیست که در صحنه ی محشر مادورحسینیم(ع) و بهشت است که مات است!
پاسخ
سپاس شده توسط:
#7
مناظره پيامبر اسلام(ص) با گروهي از يهود
روزی جمعی به حضور پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ آمده و گفتند ما به قرآن اشكالی داریم، برای مناظره آمده‌ایم، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: «اشكالتان چیست»؟
نخست گفتند: آیا تو فرستاده خدا هستی؟
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: آری
جمعیّت: اشكال ما از قرآن شما این است (در آیه 98 سوره انبیاء) می‌فرماید: اِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ: «شما و آن‌چه (از معبودانی كه) جز خدا می‌پرستید هیزم دوزخ می‌باشید».
اشكال ما این است كه طبق این عبارت، باید حضرت مسیح ـ علیه السّلام ـ نیز اهل دوزخ باشد زیرا مسیح ـ علیه السّلام ـ را نیز عدّه‌ای می‌پرستند؟!
پیامبر با كمال میل و آرامش، سخنان آن‌ها را گوش كرد و سپس فرمود:
قرآن بر طبق متعارف كلام عرب نازل شده است، در كلام عرب كلمه «مَنْ» نوعاً برای ذوالعقول (افراد صاحب عقل) استعمال می‌شود و كلمه «ما» نوعاً برای امور غیر ذوالعقول (مانند حیوانات و جمادات و گیاهان) امّا كلمه «اَلَّذِی» هم برای ذوالعقول و هم برای غیر ذوی‌العقول استعمال می‌شود، در آیه مورد اشكال شما، كلمه «ما» استعمال شده بنابراین معبودانی را می‌گوید كه صاحب عقل نیستند مثل بتهائی كه از چوب و سنگ و گل و... بنابراین معنی آیه‌ چنین می‌شود: «جایگاه شما غیر خداپرستان، و معبودهائی كه از بت‌های مختلف ساخته‌اید، همگی در دوزخ می‌باشند». آن‌ها قانع شده پیامبر را تصدیق كردند و برخاستند و رفتند.
________________
تصویرقشنگیست که در صحنه ی محشر مادورحسینیم(ع) و بهشت است که مات است!
پاسخ
سپاس شده توسط:
#8


مناظره پيامبر اسلام(ص) با اشراف قريش
در ابتدای بعثت، روزی پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ در صحن كعبه نشسته بود، جماعتی از اشراف و بزرگان قریش مانند ابوالبختری، ابوجهل و عاص‌ ابن وائل و... وارد مسجد شدند. پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ مشغول یاد ‌دادن قرآن، و قوانین اسلام به چند نفر از یاران خود بود.
اشراف با دیدن پیامبر و یاران، به خود گفتند كم‌كم كار محمد بالا گرفته و فوق‌العاده مهم شده، خوب است برویم او را سرزنش كنیم و با او بحث نمائیم و با باطل نمودن آن چه آورده، او را نزد یارانش خوار و شرمسار نمائیم شاید با این وسیله، دست از گمراهی و عصیان و سركشی خود بردارد. اگر از این راه هم نشد، چاره‌اش شمشیر است.
ابوجهل: بسیار خوب، ولی چه كسی می‌تواند با او بحث كند؟
عبدالله بن ابی امیه: من، آیا تو مرا به عنوان همتای نیرومند او در بحث قبول نداری؟
ابوجهل: چرا
همگی با هم به طرف پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ حركت كردند، عبدالله شروع به سخن كرد و گفت: محمد تو ادعای خیلی بزرگی می‌كنی، و گفتار حیرت انگیزی داری، می‌پنداری تو فرستاد‌ه آفریدگار جهان هستی، ولی برای آفریدگار جهان شایسته نیست كه كسی مانند تو را به عنوان رسالت انتخاب كند، زیرا تو هم مانند ما بشری هستی كه می‌خوری و می‌آشامی و در بازارها راه میروی.[1] نگاه كن ببین پادشاه روم و ایران، برای سفارت، كسی را انتخاب می‌كنند كه دارای ثروت كلان، اهمیت اجتماعی فوق العاده، دارای كاخها، خانه‌ها، خیمه‌ها، و دارای چندین برده و خدمتكار باشد. آفریدگار جهان كه از این شاه‌ها مهمتر است، اینها بنده‌های او هستند و بنابراین او تو را با این فقر و تنگدستی به عنوان پیامبر انتخاب نمی‌كند و با این وضع اگر تو سفیر او بودی، حتماًً فرشته‌ای همراهت می‌فرستاد تا ادعای تو را تصدیق كند، و ما آن فرشته را می‌دیدیم.[2] بلكه اساساً اگر خدا می‌خواست پیامبر بفرستد، فرشته‌‌ای را برای رسالت انتخاب می‌كرد [3] نه بشری مانند خود ما، تو را كسی جادو كرده و از این جهت خیال می‌كنی كه پیامبری، ولی واقع این طور نیست.
پیامبر: حرف دیگری هم داری؟
عبدالله: آری، اگر خدا می‌خواست برای ما پیامبری بفرستد، حتماً ثروتمندترین، و پرنفوذ‌ترین افراد ما را انتخاب می‌كرد، نه تو را. این قرآن كه به پندار تو، خداوند بر تو نازل كرده، چرا بر مرد بزرگ و با شخصیتی از مكه، مانند: ولید بن مغیره و یا از طائف، مانند: عروه بن مسعود فرود نیامده؟
پیامبر: حرف دیگری هم داری؟
عبدالله: آری، ما هرگز گفته‌های تو را باور نمی‌كنیم مگر اینكه در مكه چشمه آبی جاری سازی. همانطور كه می‌دانی سراسر این سرزمین را كوه و سنگ فرا گرفته ، اگر می‌خواهی ما به تو ایمان بیاوریم این سنگها را از این سرزمین بردار، و چاههای متعددی حفر كن، و چشمه‌های آبی در مكه جاری ساز كه ما بی‌اندازه به آن محتاجیم.[4] یا باید باغی از خرما و انگور داشته باشی كه مورد استفاده خودت و ما قرار گیرد، و در این باغها جوی‌های آب روان نمائی. یا آسمان را پاره پاره كنی و بر سر ما فروریزی. یا خداوند و فرشتگان را در برابر ما حاضر سازی بطوری كه ما آنها را مشاهده كنیم. یا خانه‌ای از طلا داشته باشی. یا به آسمان بالا روی، ولی بالا رفتن ترا هم باور نمی‌كنیم مگر اینكه نامه‌ای از خداوند بیاوری با این مضمون:
«این نامه از خداوند با اقتدار حكیم است، به عبدالله بن امیه و كسانی كه با او هستند، من لازم دانم، شما به فرستاده من محمد، ایمان بیاورید و گفتارش تصدیق كنید كه او از پیش من آمده است». ولی پس از انجام تمام این كارها كه گفتم، باز هم نمی‌دانم كه شخص من رسالت تو را می‌پذیرد یا نه. بلكه اگر ما را به آسمان هم بالاببری و درهای آنرا باز و ما را در آن وارد سازی می‌گوئیم چشم بندی، و یا جادو كرده‌ای[5]
پیامبر: سخن دیگری نداری؟
عبدالله: این همه ایراد گرفتم كافی نیست؟ نه، دیگر سخنی ندارم، در پاسخ این ایرادها آن چه به نظرت می‌رسد بگو، و از آن چه در دل داری، پرده بردار...
پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه و آله ـ، در اینجا خداوند را مخاطب قرار داده، چنین فرمود: «خدایا تو همه آوازها را می‌شنوی، و همه چیز را می‌دانی، می‌دانی كه بندگانت چه گفتند». خداوند آیاتی بر او نازل كرد و پیامبر رو به عبدالله فرمود: «اینكه گفتی من بشری مانند شما هستم، غذا می‌خورم، راه می‌‌‌روم درست است، ولی امر رسالت به دست خدا است، چه می‌شود كرد، خدا مرا شایسته پیامبری دیده، وبه رسالت انتخاب كرده است». اینكه گفتی پادشاهان، سفراء متشخص و ثروتمند انتخاب می‌كنند، چرا خدا مرا انتخاب كرده «معلوم می‌شود اصلاًً هدف رسالت را نمی‌فهمی» خداوند من فقیر را انتخاب كرده، تا قدرت خود را به ما نشان دهد، كه چگونه شما با داشتن تجهیزات كافی و نیرو نمی‌توانید چرا نابود كنید و از نفوذ من در جامعه جلوگیری نمائید. او بزودی مرا بر شما پیروز می‌كند، گروهی از شما را خواهم كشت و گروهی را در بند خواهم كشید و سپس شهر‌های شما را تحت كنترل من در می‌آورد... اینكه گفتی اگر پیامبر بودی فرشته‌ای همرا‌هت می‌آمد كه رسالت تو را گواهی كند، بلكه اگر خدا بخواهد پیامبر بفرستد، فرشته‌ای می‌فرستد «این ایراد هم درست نیست، زیرا شما نمی‌توانید فرشته را ببینید، و بر فرض، قدرت دیدن فرشته را پیدا كنید می‌گوئید آن فرشته نیست، بلكه بشری مانند ما است، چون در این به صورت لازم است بصورت انسانی بر شما ظاهر شود تا بتوانید با او تماس بگیرید و سخنش را بشنوید، و مقصود او را بفهمید، بنابراین آن وقت از كجا می‌فهمید كه او راست می‌گوید؟ بلكه خداوند انسانی را به عنوان پیامبری انتخاب می‌كند، و به او معجزاتی می‌دهد كه انسانهای دیگری كه مانند او هستند به هیچ وجه توانائی انجام آن معجزات را ندارند، و این گواهی علمی خداوند بر پیامبری او است اگر فرشته‌ای بر شما ظاهر می‌شد و معجزاتی انجام می‌داد از آنجا كه ماهیتش با شما تفاوت داشت، نمی‌توانستید باور كنید كه این معجزات مستند به خدا است، و خداوند با دادن این معجزات رسالت او را عملاً گواهی نموده است... اما این‌كه گفتی من در نتیجه جادو گرفتار تخیل نبوت شده‌ام، خود می‌دانید قدرت تشخیص و تفكر من بهتر از شما است، آیا تا به حال از ابتدای كودكی من تا كنون كه چهل سال دارم، دنائت، دروغ، جنایت، خطا در سخن، نابخردی در عقیده، از من مشاهده كرده‌اید؟ اما اینكه ایراد گرفتی كه چرا قرآن بر مردی متشخص از مكه یا طائف نارل نشده؟ خدا مانند تو برای ثروت و ثروتمندی ارزش قائل نیست «هر كس كه شایستگی واقعی داشته باشد او را رهبر جامعه قرار می‌دهد» «و اما خواسته‌هائی را كه به عنوان سند نبوت از من تقاضا كردی، این خواسته‌ها‌ چند نوع است»: نوع اول : اموری كه بر فرض، انجام دهم دلیل نبوت من نمی‌شود و پیامبر خدا نمی‌تواند نادانی مردم را غنیمت بشمرد و به ادله‌ای رسالت خود را ثابت كند كه واقعاًً دلالتی ندارند.
نوع دوم: موجب نابودی تو است، و دلیل آوردن، برای گرایش به مذهب است، نه برای نابود كردن مردم.
نوع سوم: تحقق آن از نظر عقل امكان پذیر نیست.
نوع چهارم: اموری كه ثابت می‌كند تو آدم لجبازی هستی كه به هیچ وجه حاضر نیستی حقیقت را بپذیری، و كسی كه به این بیماری مبتلا باشد، داروی آن بلای آسمانی، و یا دوزخ و یا شمشیر دوستان خدا است. امّا مطلب اولی را كه به عنوان سند نبوت از من می‌خواستی (جاری ساختن چشمه) از سئوالت پیدا است كه دلیل ارتباط انسان را با خدا نمی‌دانی، گیرم كه من چنین كاری كردم، این دلیل نبوت من است؟
ـ : نه.
پیامبر: خود تو، در طائف باغها داری، آیا قسمتی از این باغها پیش از این كه به این صورت درآید زمین‌های سخت و ناهموار و بی آب نبود كه با فعالیت‌های تو هموار شد و چشمه‌های آب در آن جاری گردید؟!
ـ : چرا.
پیامبر: مانند تو كسانی دیگر هم هستند كه نظیر باغ‌های تو را احداث كرده باشند؟
ـ : آری.
پیامبر: با چنین عملی تو و آنها پیامبر شدید؟
ـ : نه.
پیامبر: بنابراین جاری ساختن چشمه، سند نبوت محمد نمی‌تواند باشد، و این گفته تو در واقع مانند این است كه بگوئی ما به تو گرایش پیدا نمی‌كنیم مگر این كه بلند شوی و راه بروی، یا مانند مردم غذا بخوری. و اما درخواست دوم (كه من دارای باغ خرما و انگور باشم) آیا تو و رفقایت در طائف چنین باغ‌هائی ندارید؟... و آیا با داشتن چنین باغ‌ها شما پیامبر شدید؟
عبدالله: نه.
پیامبر: بنابراین چرا از پیامبر به عنوان دلیل ارتباط با خدا، چیزهائی را می‌خواهید كه بر فرض انجام دادن دلالت بر صدق او نمی‌كند بلكه دلیل كذب اوست، چون به اموری استدلال می‌كند، كه از نظر علمی نمی‌توان با آن استدلال كرد. «و اما درخواست سوم» (فرو ریختن آسمان) موجب نابودی شما ـ و بلكه دیگران ـ می‌گردد، و پیامبر خدا، مهرش به تو بیش از این است، او تو را نابود نمی‌كند، بلكه با دلیل، حقیقت را به تو ثابت می‌نماید. ولی دلیل اثبات نبوت معجزه، به انتخاب مردم نیست چون مردم مصالح و مفاسد نمی‌دانند... گاه كارهای محال و نشدنی را انتخاب می‌كنند. سپس: فرمود آیا طبیب، داروی بیماران را به انتخاب خود آنها واگذار می‌كند؟، مسلم اینطور نیست، بلكه آن داروئی كه خود صلاح می‌داند می‌دهد، بیمار، بخواهد یا نخواهد.
__________________
[1] . و قالوما لهذا الرسول یأكل الطعام و یمشی فی الاسواق (فرقان 7).
[2] . لولا انزل الیه ملك فیكون معه نذیرا (فرقان7).
[3] . ولو شاء الله لانزل ملائكه (مؤمنون 24) لقالوا لوشاء ربنا لانزل ملائكه (فصلت14).
[4] . این خواسته و خواسته بعد بطور اجمال در سوره اسراء آیه90 و 93 آمده است.
[5] . ولو فتحنا علیهم بابا من السماء فظلوا فیه یعرجون اقالوا انما سكرت ابصار‌نا بل قوم مسحورون (حجر 15).
بحارالانوار، ج 9 ص، 269 ـ 280 (تلخيص شده)
تصویرقشنگیست که در صحنه ی محشر مادورحسینیم(ع) و بهشت است که مات است!
پاسخ
سپاس شده توسط:


چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
6 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
ملکه برفی (۱۷-۰۵-۹۵, ۱۱:۰۶ ب.ظ)، نويد (۱۸-۰۵-۹۵, ۰۲:۱۹ ق.ظ)، nza3380 (۱۷-۰۵-۹۵, ۱۱:۴۱ ب.ظ)، fatemeh . R (۱۷-۰۵-۹۵, ۰۸:۳۸ ب.ظ)، #*Ralya*# (۱۷-۰۵-۹۵, ۰۸:۳۷ ب.ظ)، ft.samadi (۱۷-۰۵-۹۵, ۱۰:۴۲ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان