۱۴-۰۸-۹۳، ۰۴:۳۴ ب.ظ
«سعید»: کار خفن، پول خفن
«سعید» 34 ساله مشغول نصب چراغ روی پل است. آنقدر غرق کار شده که تردید دارم به سراغش بروم. نزدیکش که میشوم میگوید بپرس و معلوم است که ششدانگ حواسش به ما بوده. میپرسم. همینطور که گره کابلها را باز میکند: «منتظر یه پروژه توپم. کار خفن، پول خفن».
«حامد»: اللهم عجل لولیک الفرج
«حامد» در حال تماشای نقطهای دور است. بعد از سلام، به سوال ما پاسخ کوتاه میدهد: «اللهم عجل لولیک الفرج»
«آرمین»: ویزای کانادام جور بشه
«شادی»: از پس مشکلاتم بربیام
«شادی»: از پس مشکلاتم بربیام
«آرمین» و «شادی» کمی آنطرفتر سلفی میگیرند.
سلام. منتظر چه اتفاق خوبی هستید؟
آرمین با کمی فکر: «ویزای کانادا جور بشه» و شادی بیمعطلی: «از پس یه سری از مشکلاتم بر بیام».
«یاسر»: ازدواجمون اوکی بشه
«یاسر» با نامزدش دارد قدم میزند و صحبت میکنند. مزاحمشان میشوم و سوالم را میپرسم. منتظر یک اتفاق مشترکند: «کارای ازدواجمون اوکی بشه». البته ترجیح میدهند فقط «یاسر» در تصویر باشد.
دو دختر جوان از هم عکس میگیرند. گاهی چیزی میگویند و بعد میخندند.
- سلام خانمها.
- سلام.
- منتظر چه اتفاق خوبی هستید؟
«مریم» نمیداند دقیقا منتظر چه اتفاق خوبی است اما بعد انگار که یادش بیاید: «یکی از فامیلامون بیمارستان بستریه. منتظرم حالش خوب بشه».
- انشاءالله. شما چطور؟
«یاسمن» هم مثل دوستش منتظر اتفاق خوبی است که مربوط به خودش نیست: «داداشم کار پیدا کنه. آمریکاست، توی تگزاس».
«آروان»: مادرم حالش خوب بشه
قدمهایش تردید دارد. انگار میرود که نرسد. لباس سبز یکدست با کلاه. سرباز است. «آروان» 19 ساله، انگار که روزهاست منتظر باشد کسی این سوال را بپرسد، چشمهایش پر میشود: «مادرم حالش خوب بشه».
از چپ، «سیدعلی»: دامادی پسرم و عروسی دخترم
«ربابهسادات»: سلامتی بچههام
«ربابهسادات»: سلامتی بچههام
«سیدجواد»: قبولی پسرم توی کنکور
«عطرین»: بابا برام چاکلز بخره
«عطرین»: بابا برام چاکلز بخره
پدر و مادر، فرزند و نوه، دستهجمعی روی یکی از صندلیهای طبقه بالای پل نشستهاند و مشغول صحبتند. لهجه شیرین مشهدی دارند. «آقا سیدعلی موسوی» که اسکوتر نوهاش را به دست دارد، میگوید: «اتفاق خوب ... دامادی پسرم و عروسی دخترم». برای همسرش ربابهسادات، «سلامتی بچهها» یک اتفاق خوب همیشگی است. «آقا جواد» 43 ساله هم «پسرم کنکور قبول بشه». اما «عطرین»، دختر 6 ساله «سیدجواد» انگار خجالت میکشد به ما بگوید. به خاطر همین در گوش پدرش میگوید منتظر چه اتفاق خوبی است: «برام چاکلز بخری»!
از راست، «مینا»: سرماخوردگیم خوب بشه
«آزاده»: ارشد صنایع واسه اتریش پذیرش بگیرم
«آزاده»: ارشد صنایع واسه اتریش پذیرش بگیرم
«مینا» و «آزاده» هر دو 23 ساله مثل 99.99 درصد آدمهای روی پل دارند سلفی میگیرند. «مینا» با اصرار منتظر یک اتفاق غیرقابل انتشار است اما نهایتا در حالی که با یک دستمال انگار به جنگ بینیاش رفته است: «سرماخوردگیم خوب بشه. 2 هفتهست ...»
اما «آزاده» منتظر اتفاقات علمی - خارجی است: «اتفاق خوب اینه که ارشد مهندسی صنایع واسه اتریش پذیرش بگیرم».
«سجاد» و «نرگس»: 10 تومن پول مکه جور بشه
یک خانواده کوچک، لبه پل به نردهها تکیه دادهاند. راحت. «سجاد» 31 ساله هر چه به ذهنش فشار میآورد، اتفاق خاصی را پیدا نمیکند که واقعا منتظرش باشد: «والا چی بگم؟ آخه همه چیمون ردیفه. خونه، ماشین، بچه، همه چی. اتفاق خوب ...». همسرش «نرگس» هم موافق است. کمکم داریم از آنها ناامید میشویم! اما انگار یکهو به سجاد چیزی الهام شده باشد: «آهان، 10 میلیون تومن».
- واسه چی؟
- مکه. دو ساله منتظریم این 10 تومن جور بشه. اتفاق خوب همینه که ردیف بشه خانوادگی بریم مکه.
و باز «نرگس» موافق است.
از چپ، «علی»: پول بیاد دستم یه آپاچی سفید بگیرم
«عرفان»: مسافرت برم سبزوار
«عرفان»: مسافرت برم سبزوار
«اکبر»: پول قلمبه برسه برم خارج رپر بشم
سه نوجوان خیلی خیلی خوب و مودب. نه خبری از شلوغبازی است، نه شوخیهای پسرانه یخ. معقول و منطقی انگار مهمترین گفتوگوی خبری با مهمترین مقامات جهان در مورد مهمترین اتفاقات روز است.
«علی» 17 ساله دنبال «آپاچی سفید» است: «یه پول قلمبه بیاد دستم بتونم باهاش یه موتور بگیرم. آپاچی سفید».
«عرفان» همسن و سال «علی»، دلش سفر میخواهد: «برم شهرمون سبزوار. مسافرت».
اما «اکبر»16 ساله؛ همینطور که کلاه سویشرتش را روی سر کشیده و دستهایش را مثل خوانندگان «رپ» تکان میدهد: «یه پول کلفت برسه، برم خارج «رَپِر» بشم»!
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...