امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
مواظب رویاهایتان باشید که آنها را ندزدند !
#1
مواظب رویاهایتان باشید که آنها را ندزدند
دوستی به نام مونتی رابرتز دارم که صاحب یک مرتع پرورش اسب در سان سیدرو است . بار آخری که آنجا بودم پس از معرفی کردن من به مهمانان گفت :
بگذارید بهتان بگویم چرا به جک اجازه می دهم از خانه ام استفاده کند . داستانش به مرد جوانی برمی گردد : او پسر یک مربی اسب بود که از اصطبلی به اصطبلی دیگر و از مزرعه ای به مزرعه ای دیگر می رفت و اسب پرورش می داد . به همین خاطر تحصیلات دبیرستانی پسر مدام با وقفه مواجه می شد . یک روز در مدرسه از پسر خواستند در مورد این که دوست دارد در آینده چه کاره شود بنویسد . آن شب او اهداف زندگی اش و این که می خواهد صاحب یک مرتع پرورش اسب شود را در هقت صفحه شرح داد . او رویاهایش را با جزئیات بسیار دقیقی توضیح داد و حتی نقشه ای از یک مرتع 50 هکتاری کشید و جای تمام ساختمان ها و اصطبل ها و زمین های تمرین را روی آن مشخص کرد . سپس نقشه دقیقی از یک خانه 1000 متری کشید که در همان مرتع واقع می شد . او با جان و دل روی این پروژه کار کرد و روز بعد آن را به معلمش داد . دو روز بعد وقتی برگه هایش را تحویل گرفت روی صفحه اول نوشته شده بود :
بسیار بد . بعد از کلاس بیا با هم صحبت کنیم پسر رویایی داستان ما پس از کلاس معلم رفت و از او پرسید : برای چه روی برگه ام نوشته بودید بسیار بد ؟
معلم گفت : چون رویایی دست نیافتنی از پسرکی جوان بود . تو پولی نداری . از خانواده ای سرگردان و بی خانمان هستی و هیچ پشت و پناهی هم نداری .
تملک مرتع پرورش اسب پول زیادی می خواهد . باید پول زیادی بابت خرید زمین پرداخت کنی و برای خرید اسب های اصیل که بتوانی از زاد و ولد آنها اسب پرورش دهی هم به پول نیاز داری ضمن اینکه برای بنای اصطبل و ساختمان ها هم مبالغ هنگفتی باید پول هزینه کنی همانطور که می بینی هرگز نخواهی توانست چنین کاری بکنی . و بعد اضافه کرد : فرصت دیگری به تو می دهم اگردر مورد هدف دست یافتنی تری بنویسی نمره ات را تغییر می دهم . پسر به خانه برگشت و در مورد صحبت های معلمش فکر کرد . در نهایت سراغ پدرش رفت و از او پرسید بهتر است چه کار کند ؟
پدرش گفت : ببین پسرم ، تو باید خودت در این مورد تصمیم بگیری . هر چند که فکر می کنم این تصمیم گیری برای آینده ات بسیار مهم باشد سرانجام پس از یک هقته فکر کردن پسر همان اوراق را به معلم بازگرداند و هیچ تغییری در آنها ایجاد نکرد فقط روی یک برگه نوشت : شما می توانید نمره بدی را برایم منظر کنید ولی من ترجیح می دهم رویایم را حفظ کنم . و آن را به همراه ورقه ها به معلمش تحویل داد . سپس مونتی ، رو به حضار کرد وگفت :
این داستان را برایتان تعریف کردم چون شما هم اکنون در خانه 1000 متری من وسط یک مرتع 50 هکتاری قرار دارید . من هنوز اوراق مدرسه ام را حفظ کردم می توانید قاب شده آنها را روی شومینه ببینید . سپس ادامه داد : بهترین قسمت داستان تابستان سال پیش اتفاق افتاد که همان معلم 30 دانش آموز را برای یک اردوی یک هفته ای به مرتعم آورد . وقتی داشتند می رفتند رو به من کرد و گفت : راستش مونتی ، الان می فهمم زمانی که معلمتان بودم بعضی وقت ها رویاهای شاگردانم را می دزدیدم ولی خوشبختانه تو آنقدر سرسخت بودی که تسلیم نشوی اکنون از شما می خواهم که این داستان را خواندید : هرگز رویایتان را ارزان به کسی نفروشید حتی به افکار پریشان خودتان.
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  مواظب قضاوت هایمان باشیم. !!Tina!! 4 169 ۰۲-۰۷-۹۶، ۱۰:۴۱ ق.ظ
آخرین ارسال: taranomi
  مواظب تلقین های زندگیمان باشیم! ( آموزنده ) خانوم معلم 0 231 ۲۲-۰۸-۹۴، ۱۱:۵۵ ق.ظ
آخرین ارسال: خانوم معلم
  فرشته ها را باور داشته باشید! ( واقعی ) خانوم معلم 0 268 ۰۶-۰۸-۹۴، ۰۳:۲۴ ب.ظ
آخرین ارسال: خانوم معلم

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان