از افرادی که هیچ گونه سرمایه فرهنگی ندارند (و این بیشتر جرمی است بر عهده نابرابری اجتماعی تا خود آن ها) چندان عجیب نیست و چیزی را نشان نمی دهد و بسیار منطقی تر آن است که برای درک فاجعه به سراغ کسانی برویم که برای خروج از این لجنزار لمپنیسم خیابانی همه ابزارها را داشته اند. با وجود این، لمپنیسم عمومی و گسترده جامعه را- که با تخریب سنت های «ادب» و «معاشرت» و احترام سنتی از راه رسیده است- می توان در حرکات ساده و روزمره و بسیار جزئی افراد مشاهده کرد؛ چرا که رابطه ای چرخه ای با این بی ادبی فرهیختگان دارد. وقتی می بینیم از زمانی نوعی لمپنیسم به اصطلاح «مردمی» رایج می شود که افراد همدیگر را «تو» خطاب می کنند و با لحنی بی ادبانه سخن می گویند، سر و وضع زشت و آشفته دارند،
«ادب» و «احترام» را امری «لوکس» و نشانه ای از «اشرافیت» قلمداد می کنند و سخن گفتن و رفتارهای جاهلی را نشانه مردمی و «خاکی» بودن، نباید تعجب کنیم که این رفتارها به تدریج و در چرخه هایی معیوب کل جامعه را فرا بگیرد. اشاره کنیم که سنت بال و پر دادن و رواج جاهلیسم و فحاشی شهری در ایران بسیار قدیمی است اما در دوران مدرن، در رژیم گذشته یعنی در دوران پهلوی دوم، به صورت موازی با رشد شتابان شهری، رشد شدیدی داشت. این فرایند تقریبا از ابتدای دهه پنجاه شروع شد؛ همان دورانی که رژیم گذشته چرخشی کامل به طرف نیروهای امنیتی کرد و روشنفکرانی را که تا حدی پیش از آن تحمل می کرد زیر فشار گذاشت.
بازتاب بیرونی و نمادین لمپنیسم دولتی و قدرت گرفتن آن در قدرت هرچه بیشتر ساواک بود. نیروهای امنیتی یا ساواکی های رژیم گذشته خود اغلب به اقشار بسیار پایین جامعه تعلق داشتند؛ اقشاری که بزرگ شده بودند و اغلب به شدت از روشنفکران و دانشگاه و هر چیزی که بوی فکر و اندیشه می داد، متنفر بودند و این نفرت را بسیار در بازجویی ها و حتی شکنجه روشنفکران و دانشجویان نشان می دادند. دستگاه های امنیتی را گروهی از روشنفکران نظریه پرداز در این زمینه هدایت می کردند. آن ها نیز بر ان بودند که برای گریز از خطر کمونیسم کارگری باید اقشار لمپن شهری و فرهنگ لمپنی را در برابر فرهنگ مردمی تقویت کرد. این جاست که موجی از «هنر» لمپنی نیز به راه افتاد و در سینم ا، تلویزیون و نوشته های مطبوعاتی و نشر گسترش یافت.
نماد این لمپنیسم سازمان یافته در فیلم «قیصر» قابل مشاهده است. در دوگانه «قیصر»/ «گاو» بدون آن که لزوما بحث سازندگان آن ها و نیت و اندیشه ها و رفتار کردار آن ها باشد، می توان دوگانه ای را دید که رژیم پهلوی در ابتدای دهه پنجاه با آن رو به رو بود: از یک سو روشنفکرگرایی هنری طرفدار سنت های آزادی بیان در غرب که خود را در «گاو» نشان می داد و از سوی دیگر، ضدروشنفکرگرایی خشونت آمیز که آن هم الگویش غرب بود اما در ابعاد نظامی و امنیتی اش از سنت های محلی به ویژه در فرهنگ شهری متاخر نیز استفاده می شد و خود را در «قیصر» بروز می داد. به هر رو، این جریان قدرتمندبود و از دو دهه پیش از آن آغاز شده بود و در دهه پنجاه به اوج خود رسید.
در این جریان ما پیش از سینم ا، تئاتر و پاتوغ های شهری دیگر را هم داشتیم که با برنامه ای حساب شده برای نمونه کافه نشینی روشنفکرانه و سیاسی را به کافه نشینی لمپنی تبدیل کردند و «لاله زار» روشنفکران را به «لاله زار» اوباش. اما آنچه بیش از این عجیب می نماید: پس از انقلاب به رغم موضعگیری های شدیدی که علیه سینم ا و فرهنگ لمپنی گرفته شد، گروهی از لمپن ها توانستند جان سالم به در ببرند و حتی برخی از آن ها توانستند در قالب گروه های جدیدی از کنشگران موثر به میدان بیایند و بازار خود را تا امروز گرم نگه دارند و این گونه وانمود کنند که زبان فحش و جاهلیسم، زبان «مردم خاکی» است و نه فرهنگ «اتوکشیده» و «غرب زده» روشنفکران.
البته این یک واقعیت کاملا نادرست بود و همه کسانی که با خانواده های سنتی سرو و کار داشتند می دانستند در این خانواده ها (و نه در خانواده های حاشیه نشین فقیر شهری که از دهه چهل در شهرهای بزرگ ظاهر شدند) ادب و احترام و آداب معاشرت مهم ترین ارزش درست پس از ارزش های مذهبی بود. این موضوع البته خود بحثی جداگانه را می طلبد که نیاز به ظرفیت های بالاتری از تحمل و نقدپذیری را نیز دارد که فعلا وجود ندارند. اما ورود این لمپنیسم به دوران پس از انقلاب اسلامی، متاسفانه تا امروز به ما ضربه زده است. این ضربه هم به نظام های تربیتی ما زده شد و بسیاری از جوانان را به صورتی کاملا آشکار «بی ادب» بار آورد، هم رفته رفته به ادبیات و مطبوعات و رسانه ها و سپس رسانه های مجازی و دست آخر به زبان و قلم و رفتار به اصطلاح روشنفکران ما که لمپنیسم دهه های چهل و پنجاه دشمن اصلی آن ها بود.