امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
ناشنــــــــاس
#1
Star 
باسلام !؛

می خواهم این داستان را که دستنوشته مادر عزیزم است را به بهترین معلم دنیا تقدیم کنم...

معلمی که تابه حال ندیدمش اما گرمای وجودش را حس کردم...

بی بهانه پاسخگوی من بود و من را راهنمایی کرد...

کسی نیست جز:
خانوم معلم

امیدوارم قابل بدونید



"
ناشناس
"
[highlight=#ffffff]
[/highlight]




بيكاري،بدجوري كلافه ام كرده بود.از صبح،چشم به گوشي دوخته بودم تا بلكه يكبار هم كه شده،زنگ بخورد. ابتكار جديدي بود كه براي" رفع اشكالات درسي دانش آموزان"،از سوي منطقه،ابداع شده بود.ولي دريغ از يك زنگ!؟



داشتم از«دوشنبه»هايم كه بابت اينجا نشستن تلف مي شد،دلگير مي شدم كه:موسيقي زنگ تلفن سرحالم كرد! دختركي پشت خط بود و اِشكال درسي داشت.



وقتي برايش توضيح دادم،بعد از كلّي تشكر و شعف،- كه خستگي پر انتظار مرا رفع مي كرد-،اضافه كرد:



-"شما خيلي خوب درس ميديد خانوم؛ولي چي بگم از اين خانم معلم ما..."



تا آمدم بگويم "نه،اين طور نيست.لابد تو خوب متوجه نشده اي و...."، دخترك مجال نداد. هر چه بلد بود از من تعريف بود وتمجيد(!) و از معلم خودش بي سوادي و بدعنقي وكم كاري و...و...و... رديف كرد!!!



.آن طور كه اومي گفت، كمي تا قسمتي هم حق به جانب دخترك بود! نه تلفظ هاي دبيرشان درست بود ونه روش تدريسش؛در حالي كه در دل به حال معلمي كه اين قدر اشتباه مي كند و كم كار است،افسوس مي خوردم،دخترك تندتند هندوانه مي داد زير بغلم! براي حُسن ختام كلام،گفتم:



-"من دوشنبه ها همين ساعت در خدمت شمام.اگه دوست داري اسمت رو بگو با هم راحت باشيم..."



او در حالي كه نمي توانست شادي اش را مخفي كند،تند وبي تعارف گفت:



-" اسم من و مدرسه م طليعه س..."



با ته مانده قدرتم،گوشي را نگه داشتم كه از دستم نيفتد.چهره ي «طليعه قربانيان » در ذهنم شفاف،جان گرفت: (مدرسه طليعه ،دومِ1،رديف وسط،يكي مونده به آخر) دختر شرّوپرحرفي كه هميشه ي خدا دهنش مي جنبيد؛يا براي جويدن آدامس يا به حرف زدن...



...ازآن پس- اما-هردوشنبه،طليعه ،ازپشت گوشي درس را خوب خوب گوش مي داد.نه آدامس مي جويد ونه با كسي حرف مي زد. از من، بدي ها مي گفت شنيدني؛ چه خوب شد او از من- يك ناشناس- درس را بهتر مي گرفت تا از مَني كه معلمش بودم ودر كلاس همان ها را دوبل مي كردم. القصه،آن سال دوشنبه ها- گرچه تك وتوكي تماس ديگرهم داشتم-،در اصل به هواي طليعه مي رفتم اداره؛او آن سال، در درس من نمره عالي گرفت وخوش خبري اش را اينطور،پشت تلفن به من داد:



" نوزده شدم. البته اگه خانوم با من لج نبود،حقّم بيست بود." ...

[align=RIGHT DIR=RTL]
م . احمدي بجستاني
[/align][align=RIGHT DIR=RTL]
متشکرم از مادر عزیزم که این داستان را نوشتـــــ
mara

مشهد-مرداد 88 [highlight=#ffffff] [/highlight]
[highlight=#ffffff][highlight=#ffffff] [/highlight][/highlight][/align][highlight=#ffffff][highlight=#ffffff][/highlight][/highlight]
تصویرقشنگیست که در صحنه ی محشر مادورحسینیم(ع) و بهشت است که مات است!
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
داستان فوق العاده زیباییه .


بی تعارف میگم من قابل اینهمه لطفتون نیستم!!
aaebcmqbcmqbcmqgggm
"مهربانی" مهمترین اصل "انسانیت" است .
اگر کسی از من کمک بخواهد یعنی من هنوز روی
زمین ارزش دارم.
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
(۲۳-۰۸-۹۴، ۱۱:۲۱ ب.ظ)خانوم معلم نوشته: داستان فوق العاده زیباییه .


بی تعارف میگم من قابل اینهمه لطفتون نیستم!!
aaebcmqbcmqbcmqgggm
متشکرم...نظر لطف شماست...شما لایق بهترینها هستیدmara
نصیحت های شما آویزه ی گوشمه تا ابدAngelxcvk
تصویرقشنگیست که در صحنه ی محشر مادورحسینیم(ع) و بهشت است که مات است!
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
همه معلم ها لایق بهترین ها هستند mara
خواهرم استعمارقبل ازهرچیزی ازسیاهی چادرتومیترسد تاسرخی خون من
شهید جعفرزاده
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
چه جالب بود
چه معلم خوبیmara
پاسخ
سپاس شده توسط:


چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
8 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
N!rvana (۲۵-۰۸-۹۴, ۰۶:۱۲ ب.ظ)، خانوم معلم (۲۵-۰۸-۹۴, ۰۶:۰۵ ب.ظ)، دختر ایران (۲۶-۰۸-۹۴, ۱۲:۵۴ ق.ظ)، deli67 (۲۴-۰۸-۹۴, ۰۵:۵۳ ب.ظ)، MaryaM_sh (۱۱-۰۹-۹۴, ۰۲:۲۹ ب.ظ)، nza3380 (۲۶-۰۸-۹۴, ۰۵:۰۹ ب.ظ)، #*Ralya*# (۲۴-۰۸-۹۴, ۱۲:۱۵ ق.ظ)، aydil (۲۴-۰۸-۹۴, ۱۲:۴۴ ق.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان