۰۹-۰۷-۹۶، ۰۷:۰۵ ب.ظ
پادشاهی درویشی را به زندان انداخت،
نیمه شب خواب دیدکه بیگناه است،
پس او را آزاد کرد،
پادشاه گفت: حاجتی بخواه
درویش گفت: وقتی خدایی دارم که نیمه شب تو را بیدار میکند تا مرا از بند رها کنی، نامردیست که از دیگری حاجت بخواهم!!
نیمه شب خواب دیدکه بیگناه است،
پس او را آزاد کرد،
پادشاه گفت: حاجتی بخواه
درویش گفت: وقتی خدایی دارم که نیمه شب تو را بیدار میکند تا مرا از بند رها کنی، نامردیست که از دیگری حاجت بخواهم!!
برای هر دردی دو درمان است:
سکوت و زمان
سکوت و زمان