۲۷-۰۲-۹۳، ۰۲:۳۶ ب.ظ
یک هفته بود کارت های عروسی روی میز بودند،
هنوز تصمیم نگرفته بود چه کسانی رو دعوت کند.
لیست مهمان ها و کار های عروسی ذهنش را پر کرده بود!
برای عروس بسیار مهم بود که چه کسانی حتما در عروسی اش باشند.
از این که دایی اش سفر بود و به عروسی نمی رسید دلخور بود..
کاش می آمد..
خیلی از کارت ها مخصوص بودند!
مثلا فلان دوست.. فلان فامیل .. فلان مدیر!!
خود و همسرش کارت ها را می بردند و سفارش می کردند که حتما تشریف بیاورید
خوشحال می شویم.. اگر نیایید دلخور می شویم.
دلش می خواست عروسی اش بهترین باشد.. همه باشند و حسابی خوش بگذرانند.
همه چیز هم تدارک دیده بود..
آهنگ.. گروه های ارکس.. و بسیاری چیزها و افراد و وسایل دیگر!
آنها حتما باید باشند بدون آنها که خوش نمی گذرد!
بهترین تالار شهر را آذین بسته بودند.. چندتا از دوستانشان هم که خوب میرقص ید دعوت کردند بالاخره مجلس گرم کن خوبی بوند!
آخر شوخی نبود که.. شب عروسی بود
همون شبی هزار شب نمی شه..
همان شبی که عروس وقتی بله می گوید تمام مردان شهر به اون محرم می شوند.
این را از فیلم هایی که در فضای سبز داخل شهر می گیرند فهمیدم.
همان شبی که فراموش می شود عالم محضر خداست!
اما نه.. یادم آمد!
این تالار محضر خدا نیست تا می توانید معصییت کنید!
همان شبی که حتی داماد هم آرایش می کند..
همه و همه آمدند حتی دایی که مسافرت بود.. همه بودند!
اما........
کاش امام زمان هم حضور داشت!حق پدری دارد بر ما! مگر می شود اون نباشد؟!
آخه عروس که برای ایشان کارت دعوت نفرستاده بود !
با این حال آقا آمده بودند!
ولی متأستفانه به تالار که رسیدند سر در تالار نوشته بود " ورود امام زمان ( عج ) اکیداً ممنوع " !!!!
آقا دور از تالار ایستادند و فرمودند: دخترم عروسیت مبارک! ولی ای کاش کاری می کردی که من هم می توانستم بیایم!
دخترم من آمدم اما...
گوشه ای نشسته و برای خوشبختی آن دو دست به دعا برداشت!
هنوز تصمیم نگرفته بود چه کسانی رو دعوت کند.
لیست مهمان ها و کار های عروسی ذهنش را پر کرده بود!
برای عروس بسیار مهم بود که چه کسانی حتما در عروسی اش باشند.
از این که دایی اش سفر بود و به عروسی نمی رسید دلخور بود..
کاش می آمد..
خیلی از کارت ها مخصوص بودند!
مثلا فلان دوست.. فلان فامیل .. فلان مدیر!!
خود و همسرش کارت ها را می بردند و سفارش می کردند که حتما تشریف بیاورید
خوشحال می شویم.. اگر نیایید دلخور می شویم.
دلش می خواست عروسی اش بهترین باشد.. همه باشند و حسابی خوش بگذرانند.
همه چیز هم تدارک دیده بود..
آهنگ.. گروه های ارکس.. و بسیاری چیزها و افراد و وسایل دیگر!
آنها حتما باید باشند بدون آنها که خوش نمی گذرد!
بهترین تالار شهر را آذین بسته بودند.. چندتا از دوستانشان هم که خوب میرقص ید دعوت کردند بالاخره مجلس گرم کن خوبی بوند!
آخر شوخی نبود که.. شب عروسی بود
همون شبی هزار شب نمی شه..
همان شبی که عروس وقتی بله می گوید تمام مردان شهر به اون محرم می شوند.
این را از فیلم هایی که در فضای سبز داخل شهر می گیرند فهمیدم.
همان شبی که فراموش می شود عالم محضر خداست!
اما نه.. یادم آمد!
این تالار محضر خدا نیست تا می توانید معصییت کنید!
همان شبی که حتی داماد هم آرایش می کند..
همه و همه آمدند حتی دایی که مسافرت بود.. همه بودند!
اما........
کاش امام زمان هم حضور داشت!حق پدری دارد بر ما! مگر می شود اون نباشد؟!
آخه عروس که برای ایشان کارت دعوت نفرستاده بود !
با این حال آقا آمده بودند!
ولی متأستفانه به تالار که رسیدند سر در تالار نوشته بود " ورود امام زمان ( عج ) اکیداً ممنوع " !!!!
آقا دور از تالار ایستادند و فرمودند: دخترم عروسیت مبارک! ولی ای کاش کاری می کردی که من هم می توانستم بیایم!
دخترم من آمدم اما...
گوشه ای نشسته و برای خوشبختی آن دو دست به دعا برداشت!