۲۱-۱۲-۹۳، ۰۱:۱۵ ق.ظ
واقعا هم اینطوره دخترا دل سوز ترن خیلی قشنگ بود ممنون
امتیاز موضوع:
|
وفای دختر
|
ارسال‌ها: 5,852
موضوع‌ها: 187 تاریخ عضویت: آذر ۱۳۹۲ سپاس‌ها: 0
16 سپاس گرفته‌شده در 2 ارسال   
ارسال‌ها: 14,756
موضوع‌ها: 5,168 تاریخ عضویت: مرداد ۱۳۹۳ اعتبار: 13,861 سپاس‌ها: 563
158 سپاس گرفته‌شده در 36 ارسال  
ارسال‌ها: 3,539
موضوع‌ها: 2 تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۳ اعتبار: 5,016 سپاس‌ها: 0
17 سپاس گرفته‌شده در 0 ارسال 
۲۱-۱۲-۹۳، ۰۲:۲۵ ق.ظ
به سلامتى همه دختراى مهربون :)
[url=http://s2.server-dl.asia/mr-reese/single/july/week1/Lindsey%20Stirling%20-%20The%20Arena%20-%20MP3%20128.mp3][/url]
ارسال‌ها: 1,752
موضوع‌ها: 846 تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۱ اعتبار: 2,040 سپاس‌ها: 0
21 سپاس گرفته‌شده در 10 ارسال 
۲۱-۱۲-۹۳، ۰۹:۲۸ ق.ظ
جالب بود...
ارسال‌ها: 26,357
موضوع‌ها: 13,060 تاریخ عضویت: فروردین ۱۳۹۲ اعتبار: 18,994 سپاس‌ها: 7436
11273 سپاس گرفته‌شده در 3736 ارسال 
۲۱-۱۲-۹۳، ۰۹:۴۸ ق.ظ
به سلامتي همه دختراي گل
كه بركت زندگي و روشناي خانه ها هستن
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود... 
ارسال‌ها: 2,023
موضوع‌ها: 348 تاریخ عضویت: مرداد ۱۳۹۲ اعتبار: 2,218 سپاس‌ها: 365
758 سپاس گرفته‌شده در 152 ارسال
ارسال‌ها: 1,714
موضوع‌ها: 521 تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳ سپاس‌ها: 0
4 سپاس گرفته‌شده در 0 ارسال
۲۱-۱۲-۹۳، ۱۲:۲۶ ب.ظ
دقت کردید شوهر زنه به حرف زنش این کارو نکرده؟؟؟
یعنی خیلی دوسش داره زنشو 
ارسال‌ها: 9,372
موضوع‌ها: 868 تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۴ اعتبار: 8,347 سپاس‌ها: 0
15 سپاس گرفته‌شده در 5 ارسال  
۲۱-۰۸-۹۴، ۰۴:۲۸ ب.ظ
ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺻﺒﺢ ﻋﺮﻭﺳﯽ، ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﺗﻮﺍﻓﻖ ﮐﺮﺩﻧﺪ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺮﺭﻭﯼ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﻨﻨﺪ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﭘﺴﺮ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﻗﺒﻞ ﺗﻮﺍﻓﻖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﺮﺩ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﺑﻌﺪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺧﺘﺮﺁﻣﺪﻧﺪ ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ ﺍﺷﮏ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺯﻥ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ نتوانست خود را كنترل كند ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﮔﻔﺖ: ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻮﻥ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﻨﻢ ﺷﻮﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺮﻭﯾﺸﺎﻥ ﮔﺸﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﭼﻬﺎﺭ ﭘﺴﺮ ﺩﺍﺩ ﭘﻨﺠﻤﯿﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪﺷﺎﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪ، ﭘﺪﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺷﺎﺩﯼ ﮐﺮﺩ ﭼﻨﺪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺑﺮﯾﺪ ﻭ ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﯽ ﻣﻔﺼﻠﯽ ﺩﺍﺩ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺘﻌﺠﺒﺎﻧﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﻋﻠﺖ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﺷﺎﺩﯼ ﻭﻣﯿﻬﻤﺎﻧﯽ ﺩﺍﺩﻥ ﭼﯿﺴﺖ ﻣﺮﺩ ﺑﺴﺎﺩﮔﯽ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ ﭼﻮﻥ ﺍﯾﻦﻫﻤﻮﻥ ﮐﺴﯿﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻪ
پایان رمانتون رو اینجا اعلام کنین
http://forum.iranroman.com/showthread.php?tid=129070&pid=782078#pid782078 
ارسال‌ها: 627
موضوع‌ها: 32 تاریخ عضویت: تير ۱۳۹۴ اعتبار: 1,596 سپاس‌ها: 0
2 سپاس گرفته‌شده در 1 ارسال
۲۱-۰۸-۹۴، ۰۴:۴۷ ب.ظ
منکه الان یک ماهه نتونستم سر خاک پدرم برم حتی
پدر از دستم ناراحت نباش 
|
|
|
| موضوعات مشابه ... | |||||
| موضوع | نویسنده | پاسخ | بازدید | آخرین ارسال | |
|
آن دختر منم | taranomi | 0 | 125 |
۱۵-۰۴-۹۶، ۰۳:۱۳ ب.ظ آخرین ارسال: taranomi |
|
|
سيب و دختر من!! | صنم بانو | 3 | 198 |
۱۳-۰۴-۹۶، ۱۲:۳۷ ب.ظ آخرین ارسال: taranomi |
| داستان کوتاه و بسیار جالب دختر [color=#ff0000]هوس[/color] باز!!! | yasaman2001 | 13 | 1,086 |
۰۵-۱۲-۹۵، ۱۰:۳۱ ب.ظ آخرین ارسال: hananee |
|
| چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند |
| 5 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند: |
| sadaf (۲۱-۰۸-۹۴, ۰۶:۱۹ ب.ظ)، v.a.y (۲۴-۱۰-۹۴, ۱۲:۵۲ ق.ظ)، .مليكا. (۲۱-۰۸-۹۴, ۰۶:۳۹ ب.ظ)، "MJ" (۲۱-۰۸-۹۴, ۰۶:۳۹ ب.ظ)، nza3380 (۲۳-۰۸-۹۴, ۱۰:۲۰ ب.ظ) |
کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان