امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
وقتی که یک پسر عاشق میشود
#1
[highlight=#ebcdc5]من چند سال پیش دیوانه وار عاشق شدم، وقتی که فقط ده سال داشتم، عاشق یه دختر لاغر و قدبلند که عینک ته استکانی میزد و پانزده سال از خودم بزرگتر بود.
اون هر روز به خونه پیرزن همسایه میومد تا پیانو یاد بگیره، از قضا زنگ خونه پیرزن خراب بود و معشوقه دوران کودکی من زنگ خونه مارو میزد، منم هر روز با یه دست لباس اتو کشیده میرفتم پایین و درو واسش باز میکردم، اونم میگفت: ممنون عزیزم. لعنتی چقدر تو دل برو میگفت عزیزم!
پیرزن همسایه چندماهی داشت آهنگ « دریاچه قو» چایکوفسکی رو بهش یاد میداد خوشبختانه به اندازه کافی بی استعداد بود تا نتونه آهنگ رو بزنه، بهرحال تمرین رو بی استعدادیش چربید و داشت کم کم یاد میگرفت...
اما پشت دیوار، حال و روز من چندان تعریفی نداشت، چون میدونستم پیرزن همسایه فقط بلده همین آهنگ رو یاد بده و بعد از این کلاس تمام میشه...
واسه همین دست بکار شدم و یه روز با سادیسمی تمام یواشکی ده صفحه از نت های آهنگ رو کش رفتم و نت هارو جابجا کردم و دوباره سرجاش گذاشتم روز بعد و روزهای بعد دختره اومد و شروع کرد به نواختن دریاچه قو، شک ندارم کل قوهای دریاچه داشتن زار میزدن، پیرزن جیغ میکشید و روح چایکوفسکی هم توی گور می لرزید
تنها کسی که لذت می برد من بودم، پیرزن چون هوش و حواس درست حسابی نداشت متوجه نشد.
همه چیز خوب بود هرروز صدای زنگ در و ممنون عزیزم های هرروز و صدای بد پیانو...
تا اینکه یه روز پیرزن مُرد! فکرکنم دق کرد، بعد از اون دیگه اون دختررو ندیدم تا بیست سال بعد، فهمیدم توی شهر کنسرت تکنوازی پیانو گذاشته...
یه سبد گل گرفتم و رفتم کنسرتش اما دیگه لاغر نبود[/highlight]
[highlight=#ebcdc5]! عینکی هم نبود[/highlight]
[highlight=#ebcdc5]! تمام آهنگارو با تسلط کامل زد تا رسید به آهنگ آخر، دیدم همون برگه های نت تقلبی رو گذاشت روی پیانو، اینبار علاوه بر روح چایکوفسکی و روح پیرزنه، تن خودمم داشت میلرزید، دریاچه قو رو به مضحکی هرچه تمام اجرا کرد، وقتی تموم شد سالن رفت روی هوا از صدای تشویقها.
از جاش بلند شد تعظیم کرد و اسم آهنگ رو گفت اما اسم آهنگ دریاچه قو نبود...[/highlight]
[highlight=#ebcdc5]!
اسمش شده بود:
« وقتی که یک پسر بچه عاشق می شود »
[/highlight]
خَـستـہ تَــر اَز اونَـم
 
ڪـہ تـــــو بِـخواے
خـودتـو گُـم ڪُــنــــے
 
و مَـن‌ دُنبـاݪــت بِـگَردَم! :)
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
جالب وزيبا بود
كاش نام نويسنده داستانها و حكايات را هر كاربرى بنويسد
خدايا تو ببين 
خدايا تو ببخش

 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
وای خیلی زیبا وجالب بود.mara
بی تو اینجا همه در جنس ابد تبعیدند
سال ها هجری و شمسی همه بی خورشیدند
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  عاشق گردو باز صنم بانو 0 150 ۰۷-۱۲-۹۶، ۱۱:۳۷ ب.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Bug پيرمردي در بيمارستان به انتظار پسر سربازش !! صنم بانو 3 199 ۲۱-۰۷-۹۶، ۰۹:۱۰ ب.ظ
آخرین ارسال: زینب سلطان
Star دخترها با گوش عاشق مي شوند و پسرها با چشم !! صنم بانو 1 126 ۱۷-۰۷-۹۶، ۱۲:۴۰ ب.ظ
آخرین ارسال: taranomi

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
9 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
ملکه برفی (۳۰-۱۰-۹۶, ۱۰:۵۴ ب.ظ)، نويد (۱۸-۱۲-۹۵, ۰۵:۳۵ ب.ظ)، barooni (۱۸-۱۲-۹۵, ۰۵:۳۸ ب.ظ)، d.ali (۱۸-۱۲-۹۵, ۰۳:۵۶ ب.ظ)، دختربهار (۱۸-۱۲-۹۵, ۰۳:۵۶ ب.ظ)، Land star (۱۹-۱۲-۹۵, ۰۲:۲۴ ب.ظ)، •Vida• (۳۰-۱۰-۹۶, ۱۰:۵۱ ب.ظ)، ستاره ی احساس (۱۸-۱۲-۹۵, ۰۵:۱۵ ب.ظ)، "Ava" (۱۸-۱۲-۹۵, ۰۵:۰۸ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان