امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
ياد ايام
#1
پیرمرد به زنش گفت: بیا یادی از گذشته های دور کنیم... من میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار... بشینیم حرفای عاشقونه بگیم!!!
پیرزن قبول کرد.
فردا پیرمرد به کافه رفت.
دو ساعت از قرار گذشت ولی پیرزن نیومد!!!
وقتی برگشت خونه دید پیرزن تو اتاق نشسته و گریه میکنه ... .........
ازش پرسید: چرا گریه میکنی؟
پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت: بابام نذاشت بیام
آدم ها مثل عکس ها می مونند: زیاد بزرگشون کنی ، کیفیتشون میاد پایین!
پاسخ
سپاس شده توسط:


پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان