امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
يه داستان جالب...........
#1
من خیلی خوشحال بودم.من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذاشته بودیم.والدینم خیلی کمکم کردند. دوستانم خیلی تشویقم کردند و نامزدم هم دختر فوق العاده ای بود. فقط یه چیز من رو یه کم نگران می کرد و اون هم خواهر نامزدم بود. اون دختر باحال، زیبا و جذابی بود که گاهی اوقات بی پروا با من شوخی های ناجوری می کرد و باعث می شد که من احساس راحتی نداشته باشم. یه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفت و از من خواست که برم خونه شون برای انتخاب مدعوین عروسی. سوار ماشینم شدم و وقتی رفتم اونجا اون تنها بود و بلافاصله رک و راست به من گفت: اگه همین الان 100هزارتومان به من بدی بعدش حاضرم با تو .………! من شوکه شده بودم و نمی تونستم حرف بزنم. اون گفت: من میرم توی اتاق خواب و اگه تو مایل به این کار هستی بیا پیشم. وقتی که داشت از پله ها بالا می رفت من بهش خیره شده بودم و بعد از رفتنش چند دقیقه ایستادم و بعد به طرف در ساختمون برگشتم و از خونه خارج شدم. یهو با چهرهء نامزدم و چشمهای اشک آلود پدر نامزدم مواجه شدم! پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و گفت: تو از امتحان ما موفق بیرون اومدی. ما خیلی خوشحالیم که چنین دامادی داریم. ما هیچکس بهتر از تو نمی تونستیم برای دخترمون پیدا کنیم. به خانوادهء ما خوش اومدی.


نتیجهء اخلاقی: همیشه کیف پولتون رو توی داشبورد ماشینتون بذارید.

************ ******
بازنده میگه میشه اما سخته
برنده میگه سخته اما میشه


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  رکورد‌های جالب ایرانی صنم بانو 7 405 ۲۸-۰۵-۰، ۰۳:۱۴ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  داستان‌های پشت‌ِپرده معروفترین موجودات افسانه‌ای! صنم بانو 4 149 ۲۷-۰۱-۰، ۱۰:۵۱ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  داستان ۷ مومیایی مشهور مصر صنم بانو 7 336 ۱۶-۰۱-۰، ۱۱:۴۲ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان