امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
پادشاهی 4 همسر داشت !
#1
پادشاهی 4 همسر داشت ... او عاشق و شیفته همسر چهارمش بود. با دقت و ظرافت خاصی با او رفتار می کرد و او را با جامه های گران قیمت و فاخر می آراست و به او از بهترین ها هدیه میکرد ... همسر سومش را نیز بسیار دوست می داشت و به خاطر داشتنش به پادشاههای همسایه فخر فروشی می کرد، اما همیشه می ترسید که مبادا او را ترک کند و نزد دیگری رود ... همسر دومش زنی قابل اعتماد، مهربان، صبور و محتاط بود. هر گاه که این پادشاه با مشکلی مواجه می شد، فقط به او اعتماد می کرد و او نیز همسرش را در این مورد کمک می کرد ... همسر اول پادشاه، شریکی وفادار و صادق بود که سهم بزرگی در حفظ و نگهداری ثروت و حکومت همسرش داشت. او پادشاه را از صمیم قلب دوست می داشت، اما پادشاه به ندرت متوجه این موضوع می شد
روزی پادشاه احساس بیماری کرد و خیلی زود دریافت که فرصت زیادی تا مرگ ندارد، او به زندگی پر تجملش می اندیشید و در عجب بود و با خود گفت: "من 4 همسر دارم ، آیا شایسته است كه تنها به دنیای دیگر بروم."
بنابراین به همسر چهارمش رجوع کرد و به او گفت "من از همه بیشتر عاشق تو بوده ام. تو را صاحب لباسهای فاخر کرده ام و بیشترین توجه من نسبت به تو بوده است. اکنون من در حال مرگ هستم، آیا با من همراه میشوی؟" ... او جواب داد: "به هیچ وجه !" ... جوابش همچون کاردی در قلب پادشاه فرو رفت .
پادشاه غمگین، از همسر سوم سئوال کرد و به او گفت: "در تمام طول زندگی به تو عشق ورزیده ام و به تو مباهات كرده ام، اما حالا در حال مرگ هستم. آیا تو با من همراه میشوی؟" ... او جواب داد: " نه، زندگی خیلی خوب است و من بعد از مرگ تو دوباره ازدواج خواهم کرد." ... قلب پادشاه فرو ریخت و بدنش سرد شد
بعد به سوی همسر دومش رفت و گفت "من همیشه برای کمک نزد تو می آمدم و تو همیشه کنارم بودی. اکنون در حال مرگ هستم. آیا تو همراه من می آیی؟ ... او گفت: "متأسفم! در این مورد نمیتوانم کمکی به تو بکنم، حداکثر کاری که بتوانم انجام دهم این است که تا سر مزار همراهت بیایم." ... جواب او همچون گلوله هایی از آتش پادشاه را ویران کرد .
ناگهان صدایی او را خواند: "من با تو خواهم آمد، همراهت هستم، فرقی نمی کند به کجا روی، با تو می آیم." ... پادشاه نگاهی انداخت، همسر اولش بود ! او به علت عدم توجه پادشاه و سوءتغذیه، بسیار نحیف شده بود. پادشاه با اندوهی فراوان گفت: ای کاش زمانی که فرصت بود به تو بیشتر توجه می کردم

در حقیقت، همه ما در زندگی کاری خویش 4 همسر داریم ... همسر چهارم ما بدن ما است. بدون توجه به این که تا چه حد برایش زمان و امکانات صرف کرده ایم و به او پرداخته ایم، هنگام ترک بدن ما را تنها می گذارد ... همسر سوم ما پول و ثروت ما هستند كه بعد از مرگ ما به فرزندان و وراث ما میرسد ... همسر دوم ما فامیل و دوستان و آشنایان هستند كه بعد از مرگ ما حداكثر تا مزار ما میآیند و برایمان 3 و 7 و چهلم و سال میگیرند ... و اما همسر چهارم روح ما است كه از همه بیشتر ما را دوست دارد و حتی برای رفتن به آن دنیا به ما وفادار میماند و ما را ترك نمیكند ولی اكثر ما از آن غافل هستیم و به علت عدم توجه ما در طول زندگی بسیار ضعیف و نحیف میشود
به نام خدایی که به گل ، خندیدن آموخت . . .
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
Bug پادشاهی همه جا !! صنم بانو 3 98 ۱۳-۰۸-۹۶، ۰۱:۱۶ ب.ظ
آخرین ارسال: زینب سلطان
  داستان همسر من AsαNα 0 272 ۳۰-۰۶-۹۵، ۰۶:۳۲ ب.ظ
آخرین ارسال: AsαNα
  داستان کوتاه و آموزنده ی قیمت پادشاهی SilentCity 0 204 ۰۲-۰۵-۹۴، ۱۲:۰۵ ب.ظ
آخرین ارسال: SilentCity

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان