40 سال بیشتر ندارد مردی که 25 سال از زندگیش را با مرگ تدریجی سپری کرد...
به گزارش خبرنگار اجتماعی باشگاه خبرنگاران، در یکی از شهرستان های استان تهران مردی که انگار کوهی از مصیبت را تجربه کرده بود رنج زندگی چندین ساله اش را در چند دقیقه نمایان ساخت.
زندگی که آغازش خوشی بود ، میانش غم و اندوه و انتهایش سپیدی .
نوجوان بود که مثل تمامی افراد در این سن و سال در پی جنب و جوش و تحرک می گشت.
به اندازه موهای سرش رفیق داشت. اما دریغ از یک آدم حسابی در جمع دوستان.
کم کم سر صحبت ها باز شد و بساط سیـ ـگار و قلیـ ـان وسط آمد.
تفریحات پی در پی با سیـ ـگار و قلیـ ـان تلفیق شد.
به 365 روز نکشید که سیـ ـگار جای خود را به هروئین و قلیـ ـان به شکل قرص های رنگارنگ تبدیل شد.
از هفته ای یکبار به صورت تفننی و 1 دود 2 دود سرنوشت این نوجوان به تلخ ترین تراژدی زندگی اش رقم خورد.
خود می گفت: شب ها از درد و ناله و از صداهای نامعلوم که در مغزم مانند دارکوبی حکاکی می کرد توانی حتی برای خوابیدن هم نداشت.
از همه این حرف ها بگذریم مادرم زندگی اش را تعطیل کرد صبح ها بیدار می شد و تا آخر شب در کنار من سختی می کشید و عذاب ها را تحمل می کرد.
فرشته نجات از آسمان ظهور کرد او دختری 22 و 23 ساله بود که با تمام مشکلاتم جلو آمد و زندگی با من را به جان خرید.
همسرم 5 سال سختی کشید و با مشکلاتم دست و پنجه نرم می کرد.
حال که 25 سال گذشته دختری دارم به نام نرگس که الان سه روزش است و طعم شیرینی زندگی را مدیون همسرم،مادرم و فرزند کوچکم هستم./ف
گزارش از ندا فاضلي
به گزارش خبرنگار اجتماعی باشگاه خبرنگاران، در یکی از شهرستان های استان تهران مردی که انگار کوهی از مصیبت را تجربه کرده بود رنج زندگی چندین ساله اش را در چند دقیقه نمایان ساخت.
زندگی که آغازش خوشی بود ، میانش غم و اندوه و انتهایش سپیدی .
نوجوان بود که مثل تمامی افراد در این سن و سال در پی جنب و جوش و تحرک می گشت.
به اندازه موهای سرش رفیق داشت. اما دریغ از یک آدم حسابی در جمع دوستان.
کم کم سر صحبت ها باز شد و بساط سیـ ـگار و قلیـ ـان وسط آمد.
تفریحات پی در پی با سیـ ـگار و قلیـ ـان تلفیق شد.
به 365 روز نکشید که سیـ ـگار جای خود را به هروئین و قلیـ ـان به شکل قرص های رنگارنگ تبدیل شد.
از هفته ای یکبار به صورت تفننی و 1 دود 2 دود سرنوشت این نوجوان به تلخ ترین تراژدی زندگی اش رقم خورد.
خود می گفت: شب ها از درد و ناله و از صداهای نامعلوم که در مغزم مانند دارکوبی حکاکی می کرد توانی حتی برای خوابیدن هم نداشت.
از همه این حرف ها بگذریم مادرم زندگی اش را تعطیل کرد صبح ها بیدار می شد و تا آخر شب در کنار من سختی می کشید و عذاب ها را تحمل می کرد.
فرشته نجات از آسمان ظهور کرد او دختری 22 و 23 ساله بود که با تمام مشکلاتم جلو آمد و زندگی با من را به جان خرید.
همسرم 5 سال سختی کشید و با مشکلاتم دست و پنجه نرم می کرد.
حال که 25 سال گذشته دختری دارم به نام نرگس که الان سه روزش است و طعم شیرینی زندگی را مدیون همسرم،مادرم و فرزند کوچکم هستم./ف
گزارش از ندا فاضلي
.xcvk..xcvk.