امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
پـدر خــوب . . . | MisS Fati کـاربر انجـمن
#1
Sad 
دخترک با خوشحالی زنگ خانه را زد ....
در باز شد و او پله ها را دو تا یکی بالا رفت تا زودتر به خانه اشان برسد و انجا را برای ورود پدرش اماده کند...
در باز بود....!!!!
تعجب کرد و به ارامی داخل شد و پلاستیکی که در دستش بود را بر روی مبل رها کرد و چرخی به دور خود زد و گفت هیچ جا خونه ی ادم ...
ولی هنوز جمله شو کامل نکرده بود که صدای گریه ی ضعیف خواهرش را شنید...
بدو به طرف اتاق او رفت و دید که خواهرش با عروسکی در دست و گریان بر روی تخت نشسته است...
به طرفش رفت با بغض سرش را ناز کرد و گفت چی شده کوچولو؟؟؟باز دلت هوای مامانو کرده؟؟؟
دخترک همانطور که هق هق می کرد گفت : بــــابا ....
دخترک با تعجب گفت : بابا چی؟؟؟؟
در همین حین صدای پدرش امد که با لحن نسبتا مهربانی گفت : اومدی دختر ؟؟؟زود باش بیا اینجا ببینم...
دخترک با تعجب به خواهرش گفت بابا چرا انقدر زود اومده خونه؟؟؟حالا هیچ وقت الان نمیومدا....عجب شانسی دارم من!!!!
بعد انگار که چیزی یادش امده باشد جیغ کوتاهی کشید و گفت : واااااااااای پلاستیک....خدا کنه ندیده باشدش....
با عجله از اتاق خارج شد...و پدرش را دید که وسط پذیرایی ایستاده بود...
دختر به طرفش رفت و گفت : سلام بــا... ولی هنوز کلمات درست و حسابی از دهنش خارج نشده بود که مرد کشیده ای بر صورت دخترش زد و گفت : خــــفه شو ... دهنتو ببند ...حتما هرروز که من
نیستم مثه امروز تو خیابونا پلاسی نه؟؟؟راستشو بگو...چندتا دوست پسـ ـر داری عفریته ؟؟؟
خوب شد امروز زود اومدم خونه تا بفهمم تو خونه ای که من نماز می خونم چه خبره...بلایی به سرت بیارم که مرغای اسمون به حالت گریه کنن....حالا ببین...
و دستش را بالا اورد تا دوباره او را بزند که دختر با هق هق گفت : تو ...اول... برو ... تو اون ...پلاستیک لعنتی....رو ببین...بعد...برا من شاخ و شونه ...بکش...خاک تو سر من که ...به ... خاطر تو....
مرد تسبیحی را که در دست داشت محکم به دهن دخترک کوفت ...به طوری که لب دخترک پاره شد و خون از ان بیرون زد...و گفت خفه شو...خفه شو و حرف نزن دختره ی ...
و کمربندش را دراورد و ....
ضربه های پی در پی بود که بر بدن نحیف دخترک وارد می شد ولی دخترک هیچی نمی گفت و فقط ارام اشک می ریخت...
وقتی حسابی او را زد و خسته شد ... جسم نیمه جانش را رها کرد به طرف پلاستیک خرید دخترک رفت...کنجکاو شده بود که ببیند او چه خریده است...
سبیل هایش را جوید و با خود گفت هه...
حتما عطری چیزی برای دوست پسـ ـرش خریده و می خواد بگه که یعنی برا منه....دختره ی مارمولک...و فحشی زیر لب نثارش کرد...
پلاستیک را برداشت و باز کرد و جعبه ی کادوئی را بیرون اورد و با خواندن چیزی که بر روی کاغذ کادوئی نوشته بود احساس کرد که از بلندترین نقطه ی جهان به دره ای عمیق پرتاب می شود...
بر روی کاغذ کادو نوشته بود

...تولدت مبارک پدر خـوبم....

.
.
.
.
تـوضـیح : وقـتی نوشتـم جـسم نـیمه جـان یـعنی دخـتره هـنوز زنده است
مهم نیست که برا رسیدن به هدفت ، آرزوت ، چقدر باید سختی بکشی . . .
مهم نیست که دیگران چی میگن . . .
مـهم اینه که تــو بخـوای و تمـام تلـاشتـو برای رسیدن به هدفت بکنی . . .
مهم اینه هـدفتو قبـول داشته باشیش و از ته دل بخوای بهـش برسی . . .
اون وقت حتی اگـه کـُل دنیا هم جلوت بـایستن می تونی خیلی راحت دور_شون بزنی و به هدفت بـرسی . . .
پاسخ
سپاس شده توسط: admin ، sadaf


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  زنگ دوم،انشاء، درمورد روز پدر هر چه میدانید، بنویسید | miss.no1.2004 sadaf 0 435 ۰۴-۰۸-۹۳، ۱۱:۳۴ ب.ظ
آخرین ارسال: sadaf
Sad مقصـر کیسـت ؟!؟ | MisS Fati کــاربر انجمـن MisS Fati 3 831 ۱۶-۰۹-۹۱، ۰۳:۵۸ ب.ظ
آخرین ارسال: admin

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
Death (۱۱-۰۱-۹۵, ۱۱:۵۱ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان