امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
چرا عشق کور است؟
#1
به تک تک واژه ها دقت کنید و اگه دوست داشتید چند بار بخونید هربار بیشتر لذت می برید ..

روزی همه فضایل و تباهی ها دور هم جمع شدند.
آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند.
خسته تر و کسل تر از همیشه.
ناگهان "ذکاوت" ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم:
مثلا قایم باشک؛ همه از این پیشنهاد شاد شدند.
"دیوانگی" فورا فریاد زد من چشم می گذارم ...
من چشم می گذارم ...
و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی برود همه قبول کردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد.
دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع کرد به شمردن ....
یک ... دو ... سه ... چهار ...
همه رفتند تا جایی پنهان شوند.
"لطافت" خود را به شاخ ماه آویزان کرد.
"خیانت" داخل انبوهی از زباله پنهان شد.
"اصالت" در میان ابرها مخفی گشت.
"هوس " به مرکز زمین رفت.
"دروغ" گفت زیر سنگی می روم اما به ته دریا رفت.
"طمع" داخل کیسه ای که دوخته بود مخفی شد.
و دیوانگی مشغول شمردن بود.
هفتاد و نه ... هشتاد ... هشتاد و یک ...
همه پنهان شده بودند به جز
"عشق" ...
که همواره مردد بود و نمیتوانست تصمیم بگیرد. و جای تعجب هم نیست ... !
چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است.
در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید.
نود و ینج ... نود و شش ... نود و هفت ...
هنگامیکه دیوانگی به صد رسید, عشق پرید و در بوته گل رز پنهان شد.
دیوانگی فریاد زد دارم میام ... دارم میام ...
اولین کسی را که پیدا کرد "تنبلی" بود.
زیرا تنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود.
و لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود.
دروغ ته چاه
هوس در مرکز زمین
یکی یکی همه را پیدا کرد ...
جز "عشق"
او از یافتن "عشق" ناامید شده بود.
"حسادت" در گوشهایش زمزمه کرد.
تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او پشت بوته گل رز است.
دیوانگی شاخه ی چنگک مانندی را از درخت کند و با شدت و هیجان زیاد آن را در بوته گل رز فروکرد ...
دوباره و دوباره این کار را تکرار کرد تا اینکه با صدای ناله ای متوقف شد.
عشق از پشت بوته بیرون آمد !
اما با دستهایش صورت خود را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد.
شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند.
او کور شده بود.
دیوانگی گفت :
من چه کردم.
من چه کردم.
چگونه می تواتم تو را درمان کنم.
"عشق" یاسخ داد :
تو نمی توانی مرا درمان کنی،
اما اگر می خواهی کاری بکنی، راهنمای من شو.
و اینگونه شد که از آن روز به بعد "عشق" کور است ...
و "دیوانگی" همواره در کنار اوست.

دل نوشته ای منسوب به فریدون مشیری
"مهربانی" مهمترین اصل "انسانیت" است .
اگر کسی از من کمک بخواهد یعنی من هنوز روی
زمین ارزش دارم.
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
اين نوشته رو تا بحال چندين بار قبلاً خوندم ولى هر بار با دقت از اول تا آخرشو مرور كردم ... واقعا متن زيبايى ـه در وصف " عشق " ! البته عشق ديگه وجود خارجى نداره ... شده داستان تو كتابا و مجلات :)
[url=http://s2.server-dl.asia/mr-reese/single/july/week1/Lindsey%20Stirling%20-%20The%20Arena%20-%20MP3%20128.mp3][/url]
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
عشق كور نيست ،عشق بسيار زيرك وتوانا است
اعتماد كور است،ومتاسفانه دوست شفيق عشق اعتماد است
ضعف عشق همين دوست نازنينش اعتماده.

خدايا تو ببين 
خدايا تو ببخش

 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  چرا رنگ آبی رنگ مورد علاقه خیلی از ماست؟ صنم بانو 1 221 ۲۰-۰۴-۱، ۰۶:۴۷ ب.ظ
آخرین ارسال: هویدا مهرزاد
  چرا پنجره‌های هواپیما همیشه گرد هستند؟ صنم بانو 0 136 ۲۸-۰۵-۰، ۰۲:۰۲ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  چرا در اجسام چهره‌هایی می‌بینیم که وجود ندارند صنم بانو 1 176 ۰۳-۰۵-۰، ۰۵:۰۸ ب.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
6 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
خانوم معلم (۰۵-۰۹-۹۵, ۱۱:۱۶ ب.ظ)، • Niha • (۰۲-۰۹-۹۵, ۰۲:۲۱ ب.ظ)، ثـمین (۰۲-۰۹-۹۵, ۰۱:۰۳ ب.ظ)، AsαNα (۰۲-۰۹-۹۵, ۰۱:۰۵ ب.ظ)، فاطمه۲۷ (۰۲-۰۹-۹۵, ۰۲:۰۱ ق.ظ)، d.ali (۰۲-۰۹-۹۵, ۰۲:۱۵ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان