امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
چشم انتظاري پشت پنجره دل
#1
[font=dir=RTL]بعضی روزها، بعضی وقت‌ها، ساعت‌ها، لحظه‌ها، آنقدر خسته‌ای، آنقدر پری، آنقدر ابری هستی که بارانی شدن را به انتظار می‌نشینی.
‏آن وقت، می‌نشینی پشت پنجره دلت و چشم به آسمان ابری می‌دوزی.
‏می نشینی و دستت را زیر چانه‌ات مي‌زنی، نه از بی‌حوصلگی. دستت را زیر چانه‌ات می زنی تا سرت بالا بماند.
‏می نشینی و تکیه‌ات را به پشتی یک صندلی می‌دهی، نه از خستگی. تکیه می‌دهی تا کمرت خم نشود. تا خم نشود زیر بار نامردمی‌ها، تا خم نشوی زیر سنگینی نگاه‌های نادوستان، تا نشکنی زیر آوار سنگین حرف‌هایی که کوه‌ها را به زیر می‌آورند‏.
‏بعضی روزها، بعضی وقت‌ها، ساعت‌ها، لحظه‌ها، آنقدر خسته‌اي و آنقدر سرما را حس می‌کنی که می‌پنداری همین حالا از درون منجمد می‌شوی.
‏سرمای رفتارهای سرد و بی‌روح، سرماي حرفهای سرد و بی‌مغز، سرمای آدم‌های یخی، آنها که از گرمای محبت تهی شده‌اند، آنها که شک می‌کنی اصلاً می‌توان آدم نامشان نهاد یا نه!
‏آن وقت می‌نشینی پشت پنجره دلت و چشمانت، مات و منجمد خیره می‌شوند به آسمان ابری.
‏می‌نشینی و باز هم می‌لرزی از حرف‌های سردی که تا عمق وجودت نفوذ کرده‌اند.
‏می‌نشینی و می‌لرزی، اما عرقی بر پیشانیت می‌نشیند که به تعجبت وا می‌دارد. از خودت می‌پرسی این سرما کجا و این گر گرفتن کجا؟ بعد از خودت می‌پرسی اصلاً حالا کدام فصل و کدام ماه است؟ زمستانی سرد است یا تابستانی گرم؟
‏فکر می‌کنی، اما پاسخ سؤالت را نمی‌یابی. تاریخ را گم کرده‌ای گویا. خوب که فکر می‌کنی، می‌بینی خودت را هم گم کرده‌ای.
‏می‌خواهی بدانی کجايی؟ نگاهت را می‌چرخانی، می بینی، اما نمی‌دانی.
‏باز هم به این فکر می‌کنی که این آدم‌های یخی با زندگی‌ها چه می‌کنند؟
‏با دیگران، با آنها که دور و برشان هستند. آنها که باید نفس بکشند، اما سرمای فضای اطراف، ریه‌های شان را منجمد می‌کند. به همه اینها فكر می‌کنی، اما خودت را نمی‌یابی.
‏می‌ترسی که قلب تو هم یخ زده باشد. از فکرش هم غصه‌ای سنگین همه وجودت را پر می‌کند. آن وقت می‌نشینی پشت پنجره دلت و باران را تماشا می‌کنی. آسمان چشمت می‌بارد. حالا هق هق باران را می‌شنوی.
‏هق هق باران را که می‌شنوی، هم سبک می‌شوی هم دلت کمی گرم می‌شود. دلت گرم می‌شود، چون می‌فهمی که هنوز آدم یخی نشده‌ای.
‏نمی‌دانم که تا به حال این چنین شده‌اید؟ پشت پنجره دلتان به انتظار نشسته‌اید؟ اینقدر بارانی، اینقدر ‏دلگیر؟
‏اگر شده‌اید که این حال و هوا را ‏می شناسید و باورش دارید.
‏حال و هوايي که درمسیر زندگی، گاه به سراغ من ‏و شما هم می آید.
‏می آید، نه یک بار و دو بار، گاه و بیگاه می آید، اما آنچه مهم است و نبايد فراموشش کنیم آن که نباید بگذاریم این هوای بارانی، زمان زیادی مهمان خانه دل ما باشد. اين حالات به سراغ ما می‌آیند، چون اینها هم قاچ‌هایی از زندگی هستند. به سراغمان می‌آیند، چون ما آدمیم. آدم هم دلش می‌گیرد، اما این حالات در زندگي اصل نيستند.
‏كسي، جايی گفته بود كه شادي‌های زندگي فاصله دو غم هستند،.چرا ‏این فاصله را جور دیگر نبينيم؟ نمی‌توان گفت که غم‌های زندگی، فاصله دو شادي هستند؟
‏آن كه باید در زندگی من و تو اصل باشد، شاد بودن، مهر ورزیدن، به پیش رفتن، کمال خواهي و همه فضیلت‌هايی است که همه انسان‌ها دوستشان دارند و صاحبانشان را محترم مي‌دارند.
اگر گاهی آسمان دل و چشم‌مان باراني می‌شود، سرچشمه در همین خوبی‌ها دارد. ما آدمیم و آدم‌ها ‏از دیدن نامردمی‌ها دلشان می‌گیرد. آدم‌ها از نابرابري ‏غمگین مي‌شوند. آدم‌ها از تعصب‌های بی‌جا، از بی‌اخلاقی‌ها، از... حیران می‌شوند، اما این حیرانی نباید ما را در گل دنیا بخشکاند.
‏ما باید پیش رویم، باید رشد کنیم، باید گام برداریم، باید زندگی كرد، باید ساخت و براي رسیدن به همه اینها ابتدا باید آموخت و آموزاند.
‏ما همه باید، آموزگاري باشيم كه در حد توان، كلامي، درسي، كتابي را به ديگري بياموزيم.
اگر به دنبال زندگي بهتر هستيم، اگر سعادت فرزندانمان را مي‌خواهيم، اگر پيشرفت را به انتظار نشسته‌ايم، بايد يك گام پيش رويم و يك گام به پيش بريم، هر كس هرگونه كه مي‌تواند.[/font]
نعره هیچ شیری خانه چوبی را خراب نمیکند من از سکوت موریانه ها میترسم...!
پاسخ
سپاس شده توسط: sadaf
#2
عالی بود ممنون داداش
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  چرا پنجره‌های هواپیما همیشه گرد هستند؟ صنم بانو 0 137 ۲۸-۰۵-۰، ۰۲:۰۲ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  داستان‌های پشت‌ِپرده معروفترین موجودات افسانه‌ای! صنم بانو 4 154 ۲۷-۰۱-۰، ۱۰:۵۱ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  پشت پرده خواستگاری از دختران معلول ملکه برفی 5 264 ۲۵-۱۱-۹۹، ۱۰:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: nafas

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان