۲۲-۰۴-۹۶، ۱۱:۵۴ ب.ظ
چوپاني گله خود را به صحرا برد هوا قشنگ بود، گله مشغول چرا، صحرا پر از درختان گردو بود چوپان از يك درخت گردوي تنومند بالا رفت و به چيدن گردو مشغول شد. ناگهان گردباد سختي در گرفت، خواست از درخت فرود آيد، ترسيد. باد شاخهاي را كه چوپان روي آن بود به اين طرف و آن طرف ميبرد.
ديد نزديك است كه بيفتد و ديگر معلوم نيست چه بر سرش آيد لاقل اينكه دست و پايش مي شكند. مستاصل شد. ..
از دور بقعه امامزاده اي را ديد و گفت: اي امام زاده گلهام را نذر تو ميكنم، فقط من از درخت سالم پايين بيايم.
قدري باد ساكت شد، چوپان توانست شاخه قوي تري را با دست بگيرد او جاي پايي پيدا كرده و خود را محكم گرفت.
گفت: اي امام زاده خدا راضي نمي شود كه زن و بچه بيچاره من از تنگدستي و خواري بميرند و تو همه گله را صاحب شوي. نصف گله را به تو مي دهم و نصفي هم براي خودم برميدارم ...
قدري پايينتر آمد و نزديك تنه درخت رسيد گفت: اي امام زاده نصف گله را چطور نگهداري مي كني؟ كار تو نيست. آنهار ا خودم نگهداري ميكنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو ميدهم.
وقتي به جاي رسيد كه ديگر تقريبا فاصله چنداني با زمين نداشت گفت: بالاخره چوپان هم كه بي مزد نمي شود كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد. پس باقي تنه را سُرخورد و پايش به زمين رسيد نگاهي به گنبد امامزاده انداخت گفت: مرد حسابي چه كشكي چه پشمي؟
ما از هول خودمان يك غلطي كرديم، غلط زيادي كه جريمه ندارد!!!
از: کتاب كوچه نوشته احمد شاملو
ديد نزديك است كه بيفتد و ديگر معلوم نيست چه بر سرش آيد لاقل اينكه دست و پايش مي شكند. مستاصل شد. ..
از دور بقعه امامزاده اي را ديد و گفت: اي امام زاده گلهام را نذر تو ميكنم، فقط من از درخت سالم پايين بيايم.
قدري باد ساكت شد، چوپان توانست شاخه قوي تري را با دست بگيرد او جاي پايي پيدا كرده و خود را محكم گرفت.
گفت: اي امام زاده خدا راضي نمي شود كه زن و بچه بيچاره من از تنگدستي و خواري بميرند و تو همه گله را صاحب شوي. نصف گله را به تو مي دهم و نصفي هم براي خودم برميدارم ...
قدري پايينتر آمد و نزديك تنه درخت رسيد گفت: اي امام زاده نصف گله را چطور نگهداري مي كني؟ كار تو نيست. آنهار ا خودم نگهداري ميكنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو ميدهم.
وقتي به جاي رسيد كه ديگر تقريبا فاصله چنداني با زمين نداشت گفت: بالاخره چوپان هم كه بي مزد نمي شود كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد. پس باقي تنه را سُرخورد و پايش به زمين رسيد نگاهي به گنبد امامزاده انداخت گفت: مرد حسابي چه كشكي چه پشمي؟
ما از هول خودمان يك غلطي كرديم، غلط زيادي كه جريمه ندارد!!!
از: کتاب كوچه نوشته احمد شاملو
برای هر دردی دو درمان است:
سکوت و زمان
سکوت و زمان