امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
کتاب خدا | محمد نبي زاده
#1
Smile 
نويسنده: محمد نبي زاده

امروز دوباره رفتم اون كتاب گندهه را برداشتم. هيشكي خونه نبود. مامان رفته بود نون بخره. اولش ميترسيدم كتابه را باز كنم. مثل دفعهي پيش. بابا هميشه صبحا اونو باز ميكنه ميخونه. هميشه يواش يواش ميخونه. صداش خيلي يواش مياد. من نميفهمم. هميشه خودمو خواب ميكنم، ولي خواب نيستم. كلك ميزنم. بابا و مامان فكر ميكنند خوابم. يواشكي بابا را نگاه ميكنم.


وقتي كتابه را ميخونه، صداش خيلي قشنگ ميشه. بعضي موقعها هم از صداش ميترسم. بعضي وقتا هم وقتي داره ميخونه من خواب ميرم؛ مثل شعرهايي كه مامان وقتي بچه بودم ميخوند، منم گوش ميكردم و ميخوابيدم.


امروز كتابه را كه باز كردم، اولش خيلي ترسيدم. زود كتابه را بستم و تو تاقچه گذاشتم. تا حالا توي كتابه را نديده بودم. يك بار اومده بودم دست بزنم، مامان دعوام كرد و گفت دست بيوضو بهش نزن. منم ترسيدم بهش دست بزنم برم جهنم. مامان ميگه اين كتابه، كتاب خداست. ديروز خانوم رضايي گفت كه آدما تو ماه رمضون وضو ميگيرن. بعد از بچهها پرسيد يعني چه؟ سمانه گفت يعني از صبح تا شب هيچي نميخورن. خانوم گفت آفرين. منم امروز وضو گرفتم. صبح به مامان گفتم ساندويچ كند تا توي مهد بخورم، اما ساندويچ را انداختم توي جوب. ظهر هم گفتم سيرم. كلك زدم. يك عالمه گشنم بود، ولي ميخواستم وضو بگيرم تا به كتابه دست بزنم. بعد از ظهر دلم درد گرفت. حالم داشت به هم ميخورد. رفتم در خونهي سمانه. ازش پرسيدم آدم اگه بخواد وضو بگيره بايد از صبح تا كي چيزي نخوره. سمانه خيلي خنديد. گفت خنگ بي سواد. اون روزه است. تازه بايد تا اذون شب چيزي نخوره. من گيج شدم. زود اومدم خونه.


يادم نبود مامان گفته بود دست بيوضو بهش نزن يا دست بيروزه. اولش يك خورده فكر كردم. بعد فهميدم فرقي با هم ندارن. چون هر دو تاش كار خوبه. تلويزيون را روشن كردم تا ببينم كي اذون ميگه. مامان هم رفت بيرون نون بخره. بعد فكر كردم مامان گفته دست بي اذون بهش نزن. چقدر اسماش سخته. بعد گفتم كاشكي از مامان پرسيده بودم دست بي چي چي نبايد به كتابه بزنم. اما بعدا فكر كردم روم نميشه از مامان بپرسم.


تا تلويزيون گفت الله اكبر زودي رفتم كتابه را از تاقچه برداشتم. دلم خيلي درد گرفته بود. چند بار بازش كردم تا ديگه نترسيدم. گنده گنده نوشته بود. من كه نميتونم بخونم. فكر كنم اين كتابه همون قرآن باشه كه خانوم معلم ميگفت. خانوم معلم مي گفت قرآن كتاب خداست. من نميدونم خدا چند تا كتاب نوشته. بعدش ديگه هيچ چي يادم نيست. دلم خيلي درد ميكرد. فكر كنم حالم به هم خورد. بعدش ديدم دكتر گوشي گذاشت رو تنم.


گفت چيزي نيست ضعف كرده. مامان برام سانديس خريده بود. داد خوردم. تيتاب هم خوردم. بعد دكتر گفت روي تخت بگير بخواب. يك خورده خوابيدم، بعدش مامان بغلم كرد آورد خونه. الان هم مامان ميگه برو بخواب. نوار هم فكر كنم آخراشه. امروز روز اوله كه خاطراتمو تو نوار ميگم و ضبط ميكنم. عمو ممد 5 تا نوار بهم داده گفته هر شب هر كاري كردم توش بگم بعدش بخوابم. خيلي خوشم اومده. ديگه هر شب تو نوار خاطرات ميگم.


امروز فهميدم كه اون كتابه را خدا ننوشته. مامانم خيلي دروغگوهه. قبلا هم بهم گفته بود حيوونا حرف ميزنن. هميشه بهم يه قصه ميگفت كه توش گربههه حرف ميزد. ولي من هر چي گربه ديدم حرف نميزده. سمانه گفت مامان باباها هميشه به بچههاشون دروغ ميگن، چون هيچ كدوم از حيوونا نمي تونن حرف بزنن.


به خاطر اين فهميدم اون كتابه را خدا ننوشته كه بابام امروز خيلي عصباني بود. وقتي رسيد خونه داد زد. بعد هم با مامان دعوا كرد. مامان هم داد زد. بعدش بابا گلدون را برداشت محكم زد زمين، خرد شد. من ترسيدم. رفتم تو اتاقم. داد زدن و دعوا كردن كار بده. خدا گفته هر كي دعوا كنه ميبره جهنم. برا همين فهميدم كه كتابه را خدا ننوشته. چون اگه خدا نوشته بود، بابا كه آنقدر كتابه را ميخونه پس بايد به حرف خدا گوش ميكرد. امروز بابا عصبانيه نميتونم زياد خاطرات بگم. بايد زود برقو خاموش كنم. من آخرش كتاب خدا رو پيدا ميكنم و همهشو ميخونم. وقتي هم خوندم، هر چي خدا توش گفته گوش ميكنم. اون وقت ميرم بهشت.


راستي تا يادم نرفته بگم، عمو ممد گفت ميخواد اين نوارها رو بگيره، خاطراتمو تو كتاب چاپ كنه. من خيلي خوشحال شدم. گفت هر چي تو نوار گفتم مينويسه، بعدشم ميده خودم زيرش اسممو بنويسم. خودش بهم ياد داده چه جوري اسممو بنويسم. اون موقع ميبرم به سمانه نشون ميدم.
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  حکایت دو شریک از کتاب کلیله و دمنه صنم بانو 0 188 ۱۶-۰۱-۰، ۰۹:۴۱ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Brick کار خوبه خدا درست کنه صنم بانو 0 133 ۲۶-۱۰-۹۶، ۰۹:۲۸ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart حکایت: عاقبت، گرگ زاده گرگ شود صنم بانو 1 153 ۱۴-۰۹-۹۶، ۰۹:۵۲ ق.ظ
آخرین ارسال: taranomi

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان