امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
کمک به پدر
#1
پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش را شخم بزند اما این کار خیلی سختی بود . تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود .

پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد :
پسر عزیزم من حال خوشی ندارم ، چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم . من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم ، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت . من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام . اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد . من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی .
دوستدار تو پدر

پیرمرد چند روز بعد این تلگراف را دریافت کرد :
پدر ، به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن ، من آن جا اسلحه پنهان کرده ام .

صبح فردا 12 نفر از ماموران FBI و افسران پلیس محلی دیده شدند و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند . پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت :
که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند ؟

پسرش پاسخ داد :
پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار ، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم .

در دنیا هیچ بن بستی نیست ؛ یا راهی‌ خواهم یافت ، یا راهی‌ خواهم ساخت .
آدم ها همه می پندارند که زنده اند؛
برای آنها تنها نشانه ی حیات؛بخار گرم نفس هایشان است!
کسی از کسی نمی پرسد : آهای فلانی!
از خانه ی دلت چه خبر؟! گرم است؟ چراغش نوری دارد هنوز؟ ...
پاسخ
سپاس شده توسط: مرد آریایی ، sa armani


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  تو پدر خوبی می شی. d.ali 1 184 ۰۶-۰۱-۹۸، ۱۲:۲۵ ب.ظ
آخرین ارسال: sadaf
Rainbow داستان پدر و پسر !! صنم بانو 3 239 ۰۶-۰۶-۹۶، ۰۷:۳۱ ب.ظ
آخرین ارسال: d.ali
Wink روح پدر بزرگ taranomi 4 157 ۱۱-۰۴-۹۶، ۰۲:۴۱ ب.ظ
آخرین ارسال: بهار نارنج

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان