در آن روزها چه گذشت؟
کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ کودتایی نظامی بود که توسط رضاخان میرپنج و همدستی سیدضیاءالدین طباطبایی و با برنامهریزی افسر انگلیسی آیرونساید اجرا شد. پژوهشهای جدید نشان میدهد که انگلیسیها نقشی در طراحی کودتا یا آنچه بعداً رهبران میبایست انجام میدادند نداشتند. اما برخی منابع میگویند ۲۳ روز پیش از کودتا رضاخان با ادموند آیرونساید ملاقات کرد که در این دیدار ژنرال آیرونساید به رضاخان گفته بود اگر شما قدرت را در دست بگیرید ما مخالفتی نداریم.
در نتیجه مذاکرات و هماهنگیهای به عمل آمده بین سیدضیاءالدین طباطبایی و رضاخان، در روز سوم اسفند قوای قزاق وارد تهران شده و ادارات دولتی و مراکز نظامی را اشغال کردند. نزدیک به صد تن از فعالان سیاسی و رجال سرشناس بازداشت و زندانی شدند. احمدشاه و محمدحسن میرزا (ولیعهد) به کاخ فرحآباد گریختند و سپهدار رشتی (نخستوزیر) به سفارت انگلستان در تهران پناهنده شد. نتیجه کودتا، رئیسالوزرایی سیدضیاءالدین و وزیر جنگ شدن رضاخان بود.
برزخ انتخاب بین امنیت ملی و آزادی
علیمحمد اسکندریجو در تاریخ ایرانی نوشت: روایت کودتای سوم اسفند روایت برزخ انتخاب بین امنیت ملی و آزادی است؛ دوراهی انتخاب آزادی یا امنیت، کدام یک؟ سفیر انگلیس که لیست افسران را در اختیار ژنرال «آیرونساید» قرار داده بود پنداری امنیت را بر آزادی ترجیح داده، اما او که ایرانی نبود.
سفیر به نیکی میدانست ایرانی که آزادی را فدای امنیت کند یا برعکس، سرانجام هر دو را باخته است. کلنل محمدتقیخان پسیان ژاندارم و سرهنگ رضاخان قزاق هر دو از تبار مهاجران گرجی در ایران هستند. آیا بزرگترین افتخار تاریخ چهل ساله تیپ قزاق آن نبود که مجلس برآمده از جنبش مشروطه را به توپ بسته است؟! بنابراین رسیدن از کهتری به مهتری آیا فقط شایسته رضاخان بود و «کلنل» بایستی قربانی شود؟ بیگمان اراده معطوف به «قدرت» برای نجات ایران تنها در ضمیر فرمانده قزاق نبود که در نهاد فرمانده ژاندارم نیز بود.
کودتا و تاریخی که برای ایران رقم خورد
مهراد واعظی نژاد در تاریخ ایرانی نوشت: «امیر موثق هم در قزوین بود و اسما رئیس قوا. با او یک شب صحبت کردیم که مجری خیال ما بشود و قوا را او به تهران بیاورد. رسما گفت من دل این کار را ندارم، دور مرا قلم بگیرید... لهذا از کاظم و مسعود پرسیدم در میان صاحب منصبان آنجا کی قابلیت دارد قزاقها را به تهران بیاورد. گفتند رضا خان..»
گوینده این چند جمله، سید ضیا الدین طباطبائی، شاید فکرش را هم نمیکرد که اجرای آنچه خیال ما مینامیدش، یعنی کودتای نظامی و برنشاندن دولتی مقتدر به آن آسانی باشد که بود.
احمد شاه قاجار به درخواست مقامهای بریتانیایی در ایران، که خواهان نقشی پر رنگ برای رضاخان در پای
تخت شده بودند، پاسخ رد داده بود، اما موافقت کرده بود که ۵۰۰ قزاق تعلیم دیده بریتانیایی در قزوین، برای برقراری نظم و بهبود امور جایگزین همان تعداد قزاق در تهران بشوند.
احمد شاه خبر نداشت که امیرهمایون، فرمانده بیاختیار نیروهایش، به خواست سید ضیا و بریتانیاییها تن در داده و فرمان حرکت دو هزار قزاق را به سوی پای
تخت صادر کرده است.
در نخستین ساعات بامداد سوم اسفند ۱۲۹۹، قزاقهای مستقر در قزوین به سرکردگی رضاخان به دروازه تهران رسیدند. احمد شاه ساعاتی پیش از آن تعداد واقعی قزاقان را دریافته و به عادت مألوف دست به دامان بریتانیاییها شده بود که شاید قزاقها به تهران نرسیده باز
گردن د.
غافل از آنکه مقامهای بریتانیاییِ خود از موافقان، اگر نه برانگیزاننده کودتا بودند. کودتایی که هیچ نیرویی در پای
تخت صد و بیست و اندی ساله قجر حتی عزم مقاومت ظاهری در برابرش را هم نداشت.
شهر به دست قزاقها افتاد، کودتا موفق شده بود، بدون خون ریزی! یک روز بعد سید ضیا با احمد شاه قاجار که از پادشاهی جز نامی نداشت دیدار کرد. از شاه خواست به او لقب دیکتاتور بدهد {کسی که کنترل امور را در دست دارد}، اما سرانجام به همان سمت آشناتر رئیس الوزرا رضایت داد. روحانی و روزنامه نگاری که در روزهای منتهی به کودتا عمامهاش را با کلاه عوض کرده بود، هنوز نخست وزیر نشده دستور دستگیری دهها صاحب منصب و چهره مخالف کودتا را صادر کرد.