امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
گرگ و میش
#1
فرض کنین یه آدم رو که از فضای بازار و بازاری گری متنفره.از فروختن اجناس به قیمت دولا پهنا به مردم.از قسم دروغ خوردن که ما این جنس رو این قدر خریدیم و با این سود داریم می فروشیم.


اینکه دلش به حال مردم می سوزه و دلش می خواد بهشون تخفیف بده.اینکه دوست نداره جنس چینی رو به عنوان اصل انگلیس و ژاپن و آمریکا به اونا معرفی کنه...و با دیدن کارفرماش که به راحتی تمام این قواعد رو زیر پا می ذاره خوشحال می شه که با اون فرق داره.که هنوز بعضی چیزها رو باور داره و این قدر توی حب مال دنیا غرق نشده که مثل اون باشه و از سر ناچاری و بیکاریه که توی بازار دووم آورده.



یا مسلمونی که اعتقاد داره باید نمازش رو اول وقت بخونه.دروغ نگه و مال دیگری رو نخوره.که روزه بگیره و فیلم های ناجور خارجی رو نگاه نکنه.که توی عروسی ها مشروب نخوره و اگه توانایی ازدواج نداره دنبال جلب توجه جنس مخالف و ایجاد مزاحمت براشون نیفته.که قاپ افراد متاهل رو ندزده و به هر چیزی که قرآن و خدا می گه پایبند باشه اما به هر دلیلی..نمی تونه یا موقعیت اش رو نداره یا مجبوره و هر علت دیگه ای...مرتکب این خطاها می شه.



یا سیاستمداری که قسم می خوره به آرای مردم و قانون و دین و اعتقادات خودش پایبند باشه اما می بینه"سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین سیاست ما"فقط یه دلخوش کنک برای گول زدن بچه هاست و اگه بخواد موقعیت و صندلیش رو حفظ کنه باید تبدیل بشه به سیاستمداری عوضی و آشغال که جز خودش هیچکس دیگه ای رو نبینه.



یا پدر و مادری که به بچه هاشون ترس از خدا و پیغمبر رو یاد می دن ولی بعد که بچه بزرگ شد بهش یاد می دن اگه توی این جامعه گرگ نباشی می خورنت.حتما می خواین بدونین از این مقدمه طولانی می خوام به چی برسم؟به این پرسش که آخرش حرف ما چیه؟به چی اعتقاد داریم؟کدوم طرفی هستیم؟پامون رو ی قایقه یا خشکی؟شب رو انتخاب کردیم یا روز؟مسلمون هستیم و به خدا اعتقاد داریم یا خودپرست هستیم و "من"رو باور داریم؟



می دونین جواب چیه؟هیچکدوم.ما انتخابی نکردیم.هیچ حرف و اعتقادی نداریم.هیچ سمت و سویی نگرفتیم.یه پامون روی خشکیه و اون یکی توی قایق.بیشتر از این توی تاریکی نمی ریم همون طور که توی نور خورشید هم نیستیم.ما فقط بلاتکلیف هستیم.



انتخاب کردین که زندگی خوبی داشته باشین؟بی خیال.با خودتون صادق باشین.چقدر کارهایی که می کنیم...دروغ هایی که هر روز می گیم...و حقی که از دیگران می خوریم این مسیر رو نشون می دن و بدبختی هم دقیقا همین جاست.


ما آدمهای بدی هم نیستیم.هنوز این قدر عوضی نشدیم که ندونیم این چیزا غلط هستن.فقط...فقط ما نه آدمای خوبی هستیم و نه بد.در بهترین حالت هردوتاشون با هم هستیم.نمی خوایم اون اعتقادات پاک و خوب رو دور بندازیم و نمی خوایم قبول کنیم که حیلی اوقات تبدیل می شیم به موجوداتی بدون قلب.


انتخاب یعنی فراموش کردن یه چیز و به دست آوردن یه چیز دیگه.اما ما نمی خوایم چیزهایی که باور داریم درست هستن رو دور بندازیم و مشکل اینجاست که با اونا هم توی این دنیا نمی تونیم زندگی کنیم.موفق نمی شیم دووم بیاریم.کجای این شبیه یه انتخابه؟


ما فقط توی "گرگ و میش"ایستادیم...همین.
به نام خدایی که به گل ، خندیدن آموخت . . .
پاسخ
سپاس شده توسط: sadaf ، مهتاب
#2
جالب بود
ممنون
حکایت من ، حکایت کسی ست که عاشق دریا بود اما قایق نداشت.
دلباخته سفر بود همسفر نداشت
زخم داشت اما ننالید گریه کرد اما اشک نریخت .
حکایت من ، حکایت چوپان بی گله .
 و ساربان بی شتر است ...
حکایت کسی که پر از فریاد بود .......
اما سکوت کرد ...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
جالبه ........
لبخند بزن بدون انتظار پاسخی از دنیا ......

بدان روزی دنیا آنقدر شرمنده میشود که بجای پاسخ لبخند با تمام سازهایت

میرقص د...
پاسخ
سپاس شده توسط:


پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان