۱۵-۰۸-۹۴، ۰۷:۴۲ ب.ظ
حضرت سلیمان روزی چند نفر از اصحاب خود را همراه یکی از بزرگآن. جن فرستاد،تا چندساعتی به میان مردم بروند وگردش کنند و سپس باز گردن د،به اصحاب فرمودند:در این سیر وسیاحت. هرچه را از جن شنیدید،به خاطر بسپار و وقتی نزدمن آمدید، برای من بیان کنید.آنها همراه جن سرکش حرکت کردندتا به. بازار رسیدندو در آنجا این امور را دیدند:ا-دیدند آن جن به آسمان نگاه کرد و سپس به مردم نگریست و سرش. را تکان داد2-از آنجا عبور نمودند تا به خانه ایی رسیدند، دیدند شخصی از دنیا رفته و بستگان اوگریه میکنند،آن جن وقتی منظره را دید خنده اش گرفن3-از آنجا عبور نمودند و دیدند عده ای سیر را با پیمانه ولی فلفل را با وزن ( و سنجش دقیق ترازو)می فروشند،آن جن با دیدن آن منظره باز خنده اش گرفت4-آز آنجا عبور نمودند دیدن گروهی از انسانها به عبادت مشغول اند وگروهی دیگر به لهو ولعب مشغول آن جن تعجب کرد یاران حضرت سلیمان ع از این سیر و سیاحت برگشتند. و ماجرا را در چهار مورد به حضرت سلیمان گزارش دادند:1- وقتی به بازار رسیدی چرا سرت را به ٱسمان بلند نمودی و سپس به زمین نگاه کردی و سرت را تکان دادی؟آن جن جواب داد: فرشتگان را بالای سر مردم دیدم که اعمال آنها را با شتاب می نوشتند،تعجب کردم که آنها با شتاب می نویسند ولی انسانها با شتاب سرگرم خود هستند2- تو وقتی به خانه ایی رسیدی،شخصی مرده بود وحاظرانگریه میکردند توچرا خندیدی؟آن جن جواب داد:خنده ام از این بود که آن شخص به بهشت رفته بوذ ولی حاظرانبه جای خوشحالی گریه میکردند3-چرا وقتی دیدی سیر را با پیمانهدو فلفل را با وزن می فروشند، خندیدی؟جن جواب داد:از این رو که دیدم سیر یا آن همه ارزش،که کیمیای درمان است با پیمانه و فلفل را که مایه بیماری است با وزن می فروشند، خنده ام گرفت4- چرا در مورد آن دو گروه، که یکی در یاد خدا ودیگری سرگرملهو ولعب بود،سر تکان دادی؟جن جواب داد:زیرا تعجب کردم که ( هر دو گروهانسان هستند)، ولی یک گروه در یا خدا ودیگریسرگرم کارهای بیهوده هستند
پایان رمانتون رو اینجا اعلام کنین
http://forum.iranroman.com/showthread.php?tid=129070&pid=782078#pid782078
http://forum.iranroman.com/showthread.php?tid=129070&pid=782078#pid782078