۱۰-۱۱-۹۶، ۱۱:۲۳ ق.ظ
درباره ساعد سهیلی اما باید این ویژگی را به همه تفاوت های بزرگ و کوچکی اضافه کرد که او با کلیشه ای که از «بازیگر»ها در ذهن داریم، بازیگری که به خاطر سابقه سینم ایی پدرش، از همان بدو تولد از نعمت «ژن خوب» برخوردار بود، اما خیلی صبر کرد تا دست آخر تصادفی پایش به پرده باز شد.
ماهنامه همشهری 24 - سید احسان عمادی: قبل از مصاحبه وقتی مجله دو سال قبل را نشانش دادیم که برای شماره ویژه جشنواره همراه با امیر جدیدی و نوید محمدزاده ازش عکاسی کرده بودیم، گفت: «اِ همین کاپشن امروزم تنم بوده.» واقعا هم همان تنش بود. اتفاقی که احتمالا چندان بین بازیگرها مرسوم نیست، این که دست کم سه زمستان پشت سر هم یک بالاپوش تن شان کنند.
درباره ساعد سهیلی اما باید این ویژگی را به همه تفاوت های بزرگ و کوچکی اضافه کرد که او با کلیشه ای که از «بازیگر»ها در ذهن داریم، بازیگری که به خاطر سابقه سینم ایی پدرش، از همان بدو تولد از نعمت «ژن خوب» برخوردار بود، اما خیلی صبر کرد تا دست آخر تصادفی پایش به پرده باز شد. کسی که گرچه اسمش تنها در یک «الف» و «ی» با نام پدر فرق می کند، اما در سینم ا راه اختصاصی خودش را رفته و امروز به اندازه همان الف تا ی از مسیر حرفه ای فاصله گرفته.
جوان سی ساله «آرام» و «سِرتِق»ی که «آهستگی» و «پیوستگی» را به هر شتاب و عجله ای ترجیح می دهد و در عین سرسختی بی صدا و منحصر به فردش در کار و زندگی چنان از اتفاقاتی که برایش افتاده و حادثه هایی که او را به اینجا رسانده راضی است که گویی واقعا به صلحی با خودش رسیده است.
«چارچنگولی» (سعید سهیلی - 1387)
پدر شما کارگردان سینم است و این که سر از دنیای بازیگری در آورده اید، خیلی جای تعجب ندارد اما اولین بازی مهم تان جلوی دوربین در 24 سالگی اتفاق افتاد، چرا اینقدر دیر؟- پدرم کلا محتاط است و می ترسید بازی من در فیلمش جواب ندهد. بالاخره پای آبروی حرفه ای اش در میان بود. شاید پیش خودش احساس کرده بود که من یک استعدادی دارم اما این ترس همراهش بود و مدام این تصمیم را به عقب می انداخت. شاید اگر تله فیلم بهروز شفیعی (میان ماندن و رفتن) را بازی نکرده بودم، اصلا هیچ وقت این اتفاق نمی افتاد.
- یکی از دوستانم زنگ زد و گفت شعیبی و جواد عزتی (که بازیگردان آن کار بود) دارند تست می گیرند؛ من دارم می روم، تو هم بیا!
آن موقع چه کار می کردید؟
- روزهای آخر سربازی ام بود. قبلش در دانشگاه سوره گرافیک می خواندم اما نیمه کاره ولش کردم.
- روزهای آخر سربازی ام بود. قبلش در دانشگاه سوره گرافیک می خواندم اما نیمه کاره ولش کردم.
«میان ماندن و رفتن» (بهروز شفیعی - 1389)
از یهـ جاییـ بهـ بعدـ اگر نریـ خـــــری !