۰۶-۱۱-۹۶، ۰۹:۵۸ ق.ظ
گفت و گو با علی اشرف درویشیان سال 2006 میلادی در سلیمانیه عراق انجام شد و این گفت و گو درواقع بخشی از یک گفت و گوی بلند است با موضوع نقش روشنفکران در جامعه ایران و همین طور موضوع ادبیات کودک و نوجوان.
ماهنامه تجربه - مریوان حلبچه ای: گفت و گو با علی اشرف درویشیان سال 2006 میلادی در سلیمانیه عراق انجام شد و این گفت و گو درواقع بخشی از یک گفت و گوی بلند است با موضوع نقش روشنفکران در جامعه ایران و همین طور موضوع ادبیات کودک و نوجوان. درویشیان در این گفت و گوی تفصیلی درباره دوستی اش با نویسندگان ایرانی قبل از انقلاب اسلامی و بعد از آن صحبت کرده است. او درباره تاثیر کسانی چون جلال آل احمد، سیمین دانشور و صمد بهرنگی روی خودش و هم نسلانش در سال هایی که در دانشگاه تهران درس می خوانده حرف زده و همین طور درباره جریانات ادبیات اعتراضی و ادبیات کردی. نسخه کردی این کتاب قرار است در ماه های آینده در سلیمانیه عراق منتشر شود.
قبل از هر چیز از زندگی خود بگویید و اینکه در چه محیط و خانواده ای به دنیا آمدید و رشد کردید؟
سال 1340 در کوچه علاقه بندهای کرمانشاه به دنیا آمدم. پدرم کارگر شرکت نفت بود. بعد آهنگر شد و به کارهای گوناگون دست زد. از کوره سوادی که داشت مرا از کودکی با شعرهای حافظ و خیام و باباطاهر آشنا کرد. مادرم کلاش (گیوه) می بافت. بعد هم خیاطی یاد گرفت. خانواده ما پرجمعیت بود. دو تا پدربزرگ و دو تا مادربزرگ از طرف پدر و مادر داشتم. دایی ها و عموهایم همه کارگر بودند، مادربزرگم که خیاط بود، بسیاری از افسانه های کردی را به یاد داشت و شب ها پس از کار روزانه، پیش از خواب، افسانه هایش را آغاز می کرد و گاه در ضمن افسانه واژه های کردی به کار می برد.
همیشه در این اندیشه ام اگر مادربزرگم سواد داشت، می توانست نویسنده خوبی بشود. من بعدها بسیاری از افسانه ها را از زبان او ضبط کردم و در کتاب افسانه ها و متل های کردی آوردم. محل زندگی ما همیشه تغییر می کرد چون کرایه نشین بودیم. از پنج سالگی، همراه پدرم به مغازه آهنگری می رفتیم و بعدها در ضمن تحصیل، تابستان ها، شاگرد بنا بودم. در دوره دکتر محمد مصدق شور و حرارت شگفتی در خانواده ما پدید آمد. دایی بزرگم که ریخته گر بود، عضو جبهه ملی شد و دایی کوچکم که کارگر شرکت نفت بود، در حزب توده فعالیت می کرد.
شب ها همه دور هم می نشستیم و بحث شروع می شد. هر کس کتاب یا نشریه مورد علاقه اش را پیش می آورد و می خواند. کتاب در خانه ما مثل نان حضور داشت. از کودکی می اندیشیدم که کتاب هم مثل نان چیزی ضروری در زندگی است. من نوشتن را بیش از همه به مادربزرگم مدیونم. در رمان «سال های ابری» از «بی بی» یعنی مادربزرگم بسیار گفته ام. در شانزده سالگی چون دیگر از نظر مادی امکان ارائه تحصیل نداشتیم، برای ادامه تحصیل به دانشسرای مقدماتی کرمانشاه رفتم. پس از دو سال طبق تعهدی که داده بودم، برای آموزگاری به روستاهای دورافتاده کردنشین گیلانغرب رهسپار شدم.
پس از چند سال به شاه آباد غرب منتقل شدم و چند سال دیگر در کنکور دانشگاه تهران و همزمان در دانشسرای عالی تهران قبول و تا فوق لیسانس ادامه دادم. در سال 1350 که جشن های دوهزار و پانصد ساله شاهنشاهی گرفته شده بود، هنگام گردآوری افسانه ها و متل های کردی در روستاهای کرمانشاه دستگیر و پس از هشت ماه از زندان کرمانشاه آزاد شدم. دو ماه بعد برای دومین بار به خاطر نوشتن مجموعه داستان های «از این ولایت» و فعالیت های سیاسی، دستگیر و به شش ماه زندان و اخراج از شغل آموزگاری محکوم شدم.
پس از آزادی برای سومین بار در تهران دستگیر و به یازده سال زندان محکوم شدم، در حالی که سه ماه بود ازدواج کرده بودم و سرانجام در سال 1357 با انقلاب مردم ایران آزاد شدم. من عضو کانون نویسندگان ایران هستم و برای محو سانسور و برقراری آزادی اندیشه و بیان فعالیت می کنم. در این بیست و هفت سال شغلی نداشته ام و از درآمد حاصل از فروش کتاب هایم که اغلب هم دچار شکل می شوند، زندگی می کنم.
اولین داستانی که شما را تحت تاثیر قرار دارد، کی و کجا بود؟
اولین داستانی که شما را تحت تاثیر قرار دارد، کی و کجا بود؟
داستان «طلب آمرزش» صادق هدایت بود، مادربزرگم برایم تعریف کرد، نمی دانم کجا شنیده بود. همین طور که پیشتر گفتم آشنایی من با افسانه ها به واسطه ایشان بود.
از یهـ جاییـ بهـ بعدـ اگر نریـ خـــــری !