۱۲-۰۵-۹۲، ۱۰:۳۷ ق.ظ
شرک به خدا
همچنان كه توحید، مراتب و درجات دارد شرك نیز به نوبه* خود مراتبی دارد كه از مقایسه* مراتب توحید با مراتب شرك به حكم «تُعْرَفُ الْأشْیاءُ بأضْدادِها»، هم توحید را بهتر می*توان شناخت و هم شرك را.
تاریخ نشان می*دهد كه در برابر توحیدی كه پیامبران الهی از فجر تاریخ به آن دعوت می*كرده*اند، انواع شرك*ها نیز و جود داشته است.
الف) شرك ذاتی
بعضی از ملل به دو (ثنویّت) یا (تثلیث) یا چند اصل قدیم ازلی مستقلّ از یكدیگر قائل بوده*اند؛ جهان را چند پایه*ای و چند قطبی و چند كانونی می*دانسته*اند. ریشه*ی این گونه اندیشه*ها چه بوده است؟ آیا هر یك از این اندیشه*ها انعكاس و نمایشگر وضع اجتماعی آن مردم بوده است؟ مثلاً آنگاه كه مردمی به دو اصل قدیم و ازلی و دو محور اصلی برای جهان قائل بوده*اند، از آن رو بوده كه جامعه*شان به دو قطب مختلف تقسیم می*شده است و آنگاه كه به سه اصل و سه خدا معتقد بوده*اند نظام اجتماعی*شان نظام تثلیثی بوده است؟ یعنی همواره نظام اجتماعی به صورت یك اصل اعتقادی در مغز مردم انعكاس می*یافته است و قهراً آنگاه كه اعتقاد توحیدی و «یك اصلیِ» جهان به وسیله*ی پیامبران توحیدی مطرح شده است، هنگامی بوده كه نظام اجتماعی به یك قطبی گراییده است؟
این نظریه از نظریه*ای فلسفی منشعب می*شود كه ما در گذشته درباره*ی آن بحث كرده*ایم و آن اینكه جنبه*های روحی و فكری انسان و نهادهای معنوی جامعه از قبیل علم و قانون و فلسفه و مذهب و هنر تابعی از نظامات اجتماعی ـ بالاخص اقتصادی ـ اوست و از خود اصالتی ندارند. در گذشته به این نظریه پاسخ داده*ایم و چون برای فكر و اندیشه، برای ایدئولوژی و بالأخره برای انسانیت اصالت و استقلال قائل هستیم، این چنین نظریات جامعه شناسانه*ای را برای شرك و توحید، بی*اساس می*دانیم.
البته اینجا مسأله*ی دیگری هست كه با این مسأله نباید اشتباه شود و آن اینكه گاهی یك نظام اعتقادی و مذهبی وسیله*ی سوءِ استفاده در یك نظام اجتماعی واقع می*شود، همچنان كه نظام خاصّ بت پرستی مشركان قریش وسیله*ای برای حفظ منافع رباخواران عرب بود، ولی گروه رباخواران از قبیل ابوسفیان*ها و ابوجهل*ها و ولید بن مغیره*ها كوچكترین اعتقادی به آن بتها نداشتند و فقط برای حفظ نظام اجتماعی موجود از آنها دفاع می*كردند. این دفاع*ها عملاً آنگاه صورت جدی به خود گرفت كه نظام توحیدی ضد استثماری و ضد رباخواری اسلام طلوع كرد. بت پرستان كه بیشتر نابودی خود را می*دیدند، حرمت و قداست معتقدات عامه را بهانه كردند. در آیات قرآن به این مسأله و این نكته فراوان اشاره شده است، مخصوصاً در داستان فرعون و موسی؛ ولی چنان كه می*دانیم این مسأله غیر از آن مسأله است كه به طور كلی نظام اقتصادی زیر بنای نظام فكری و اعتقادی است و هر نظام فكری و اعتقادی عكس العمل جبری نظام اقتصادی و اجتماعی است.
آنچه مكتب انبیاء به شدّت آن را نفی می*كند این است كه هر مكتب فكری الزاماً تبلور یافته*ی خواست*های اجتماعی است كه خود آن خواست*ها به نوبه*ی خود زاییده*ی شرایط اقتصادی می*باشند. بنابراین نظریه كه صد در صد نظریه*ای ماتریالیستی است، مكتب توحیدی انبیاء نیز به نوبه*ی خود تبلور یافته*ی خواست*های اجتماعی و مولود نیازهای اقتصادی زمان خودشان بوده است؛ یعنی رشد ابزار تولید منشاء یك سلسله خواست*های اجتماعی شده است كه می*بایست به صورت یك اندیشه*ی توحیدی شوند. انبیاء، پیش قراولان و در واقع مبعوثان این نیاز اجتماعی و اقتصادی می*باشند و این است معنی زیر بنای اقتصادی داشتن یك فكر و عقیده و اندیشه و از آن جمله اندیشه*ی توحید.
قرآن به حكم این كه برای انسان قائل به فطرت است و فطرت را یك بُعد وجودی اساسی انسان می*شمارد كه به نوبه*ی خود منشإ یك سلسله اندیشه*ها و خواست*هاست، دعوت توحیدی انبیاء را پاسخ*گویی به این نیاز فطری می*داند و برای توحید، زیربنایی جز فطرت توحیدیِ عمومیِ بشر قائل نیست. قرآن به حكم اینكه برای انسان فطرت قائل است، شرایط طبقاتی را عامل جبری یك فكر و یك عقیده نمی*شمارد. و اگر شرایط طبقاتی جنبه*ی زیر بنایی داشته باشند و فطرتی در كار نباشد، هر كسی جبراً شاهین اندیشه*اش و عقربه*ی تمایلاتش به آن سو متمایل می*شود كه پایگاه طبقاتی او اقتضا دارد. در این صورت، اختیار و انتخابی در كار نیست؛ نه فرعون*ها مستحقّ ملامت*اند و نه ضدّ فرعون*ها شایسته*ی تحسین و ستایش، زیرا انسان آنگاه مستحق ملامت و یا سزاوار تحسین است كه بتواند غیر آن چه هست باشد؛ اما اگر نتواند جز آنچه هست باشد ـ مثل سیاهیِ سیاه پوست و سفیدیِ سفید پوست ـ نه مستحقّ ملامت است و نه شایسته*ی ستایش. ولی می*دانیم كه انسان محكوم به اندیشه*ی طبقاتی نیست؛ می*تواند بر ضدّ منافع طبقاتی خود شورش كند، همچنان كه موسای بزرگ شده در تنعّمِ فرعونی چنین شورشی*ای بود. این خود دلیل بر این است كه مسأله*ی زیر بنا و رو بنا علاوه بر اینكه انسانیت انسان را از او سلب می*كند، خرافه*ای بیش نیست.
البته این به این معنی نیست كه وضع مادی و وضع فكری در یكدیگر تأثیر ندارند، از یكدیگر بیگانه و در یكدیگر غیر مؤثرند؛ بلكه به معنی نفی زیر بنا بودن یكی و رو بنا بودن دیگری است، و گرنه این خود
قرآن است كه می*گوید:
«إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى ـ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»[1]
«انسان وقتی كه خود را بی*نیاز و متمكّن می*بیند طاغی می*گردد.»
قرآن نقش خاص ملأ و مترفین را در مبارزه با پیامبران و نقش خاصّ مستضعفین را در حمایت آنها تأیید می*كند ولی به این وجه كه فطرت انسانی را ـ كه شایستگی دعوت و تذكر به انسان می*دهد ـ در همه قائل است. تفاوت دو گروه در این است كه در عین اینكه «مقتضای» پذیرش دعوت، به حكم فطرت در هر دو گروه هست، یك گروه از نظر روحی از یك مانع بزرگ یعنی منافع مادی موجود و امتیازات ظالمانه*ی تحصیل شده باید بگذرد (گروه ملأ و مترف)، اما گروه دیگر چنین مانعی جلو راه ندارد ـ و به قول سلمان: «نَجَی الْمُخْفونَ» (سبكباران نجات یافتند) ـ بلكه علاوه بر آنكه مانعی جلو راه پاسخگویی مثبت به فطرتشان نیست، مقتضی علاوه*ای دارند و آن اینكه از وضع زندگانی سختی به وضع بهتری می*رسند. این است كه اكثریت پیروان پیامبران مستضعفانند، ولی همواره پیامبران از میان گروه دیگر حامیانی به دست آورده و آنها را علیه طبقه و پایگاه طبقاتی*شان شورانیده*اند، همچنان كه گروهی از مستضعفان به صف دشمنان انبیاء در اثر حكومت یك سلسله عادات و تلقینات و گرایش*های خونی و غیره پیوسته*اند. قرآن دفاع فرعون*ها و ابوسفیان*ها را از نظام شرك آلود زمان خودشان ـ كه احساسات مذهبی مردم را علیه موسی و خاتم الانبیاء تحریك می*كردند ـ *به این معنی تلقی نكرده است كه اینها چون وضع طبقاتی*شان آن بود جز آن نمی*توانستند بیندیشند و خواست*های اجتماعی*شان در آن عقاید متبلور شده بود، بلكه تلقی قرآن این است كه اینها دغل بازی می*كردند و در عین اینكه حقیقت را به حكم فطرت خدادادی می*شناختند و درك می*كردند، در مقام انكار برمی*آمدند «وَ جَحَدوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها اَنْفُسُهُمْ».[2] قرآن كفر آنها را «كفر جحودی» می*داند، یعنی انكار زبان در عین اقرار قلب، و به عبارت دیگر، این انكارها را نوعی قیام علیه حكم وجدان تلقی می*كند.
یكی از اشتباهات بزرگ این است كه برخی پنداشته*اند قرآن اندیشه*ی ماركسیستیِ «ماتریالیسم تاریخی» را می*پذیرد. ما در بخش دیگری از بحث*های «جهان بینی اسلامی» كه درباره*ی «جامعه و تاریخ» از نظر اسلام به بررسی می*پردازیم، به تفصیل درباره*ی این موضوع بحث خواهیم كرد. این نظریه نه با واقعیت*های عینی تاریخ منطبق است و نه از نظر علمی، قابل دفاع.
به هر حال، اعتقاد به چند مبدئی، شرك در ذات است و نقطه*ی مقابل توحید ذاتی است. قرآن آنجا كه اقامه*ی برهان می*كند (برهان تمانع) و می*گوید:
«لَوْ كانَ فِیهِما آلِهَهٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا»[3] در برابر این گروه اقامه*ی برهان می*كند. این گونه اعتقاد سبب خروج از جرگه*ی اهل توحید و از حوزه*ی اسلام است. اسلام شرك ذاتی را در هر شكل و هر صورت بكلی طرد می*كند.
ب) شرك در خالقیت
برخی از ملل، خدا را ذات بی*مثل و مانند می*دانستند و او را به عنوان یگانه اصل جهان می*شناختند اما برخی مخلوقاتِ او را با او در خالقیت شریك می*شمردند. مثلاً می*گفتند خداوند مسئول خلقت «شُرور» نیست؛ شرور آفریده*ی بعضی از مخلوقات است.[4] این گونه شرك كه شرك در خالقیت و فاعلیت است، نقطه*ی مقابل توحید افعالی است. اسلام این گونه شرك را نیز غیر قابل گذشت می*داند. البته شرك در خالقیت به نوبه*ی خود مراتب دارد كه بعضی از آن مراتب، شرك خفی است نه شرك جلی؛ بنابراین موجب خروج كلی از جرگه*ی اهل توحید و حوزه*ی اسلام نیست.
ج) شرك صفاتی
شرك در صفات، به علت دقیق بودن مسأله، در میان عامه*ی مردم هرگز مطرح نمی*شود. شرك در صفات مخصوص برخی اندیشمندان است كه در این گونه مسائل می*اندیشند، اما صلاحیت و تعمّق كافی ندارند. اشاعره از متكلمین اسلامی دچار این نوع شرك شده*اند. این نوع شرك نیز شرك خفی است و موجب خروج از حوزه*ی اسلام نیست.
[1] . علق / 6 و 7.
[2] . نمل / 14.
[3] . انبیاء / 22. قبلاً درباره*ی مفاد این آیه*ی كریمه بحث كردیم. برای تقریر و توضیح این برهان كه برهان «تمانع» نامیده می*شود رجوع شود به پاورقی*های جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئالیسم.
[4] . بدبختی*ها، كژی*ها، عیب*ها و نقص*ها و خلاصه همه*ی حوادث و وقایع نامطلوب را در اصطلاح «شُرور» می*گویند. در نحوه*ی انتساب شرور به خداوند بحث*های مفصلی در كتاب دیگر مؤلف به نام عدل الهی شده است.